eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۹ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Monday - 09 September 2024 قمری: الإثنين، 5 ربيع أول 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام، 117ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️4 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج ▪️12 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام ▪️29 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️33 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام @tashahadat313
💌 امام زمان(؏ـج)میفرمایند: از فضائل تربت امام حسین علیه السّلام آن است که اگر تسبیح در دست گرفته شود ثواب ذکر را دارد، گرچه دعایی هم خوانده نشود. - بحار الانوار؛ جلد ۵۳، صفحه ۱۶۵📚 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤وداع برادرانه❤داداشش میخواد بره سوریه گریه میکنه ببینید برادرش چی بهش میگه😔😔 🕊  ۱۸ شهریور سال ۹۷ @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روانشناسی قلب 02.mp3
7.59M
2 🎧آنچه خواهید شنید ؛ ❣️چرا حال قلب ما، با اشتباهات،تمسخرها،توهین ها،وتحقیرهای دیگران... براحتی خراب میشه؟ 🔻چرا پایه های دل ما... به آسانی می لرزه ؟ @tashahadat313
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ سرلشکر سلامی: صهیونیست‌ها فکر نکنند که زدند و گریختند، آن‌ها حتما ضربه می‌خورند و نمی‌توانند بگریزند کابوس عمل قطعی ایران صهیونیست‌ها را شب و روز می‌لرزاند. صهیونیست‌ها طعم تلخ انتقام از شرارت‌هایشان را خواهند چشید و خواهند دید که کی، کجا و چگونه. حتما متفاوت عمل خواهد شد و این معما زمانی برای همه حل می‌شود. صهیونیست‌ها درس‌های بزرگی خواهند آموخت و عبرت خواهند گرفت که دیگر با دم شیر بازی نکنند. @tashahadat313
ویژگی بارز محمدمهدی شوخ طبعےو شیطنت‌هاےاوبود؛درتمام جمع‌ها شادی می‌آورد وهمه آن رادوست داشتند.تمام خاطرات مااز محمد به خنده وشادی است؛حتےبه گونه‌اےشده که وقتےبر سرمزار محمد میرویم شروع به گریه کرده امابایادآورےخاطرات مشترکمان و شیطنت‌هایش،گریه‌مان ناخودآگاه بند می‌آید وباشادےبه خانه بازمیگردیم.با این که دوستانش وهم‌محلی‌هامان شبیه به اونبودند امامحمد دراخلاق،رفتار و درس به هیچ عنوان ازآن‌ها تاثیر نمی گرفت ودردرس‌هایش بسیارموفق و نمره‌های خوبی راکسب میکرد. 🌷اوبسیارباهوش بود،پدرمن ترک و مادرم عرب است وهیچکدام ازمااین دو زبان رایاد نگرفتیم به ‌جزمحمد.اومتعلق به خانواده نبود،همه جاحضورداشت وبه همه کمک میکردهرموقع که به اونیاز داشتیم بدون هیچ هماهنگےواطلاع قبلی انگارکه نیرویےاورا به آنجابکشاند،سر میرسید ودرعوض تمام کمک‌هایش هیچ انتظارےازما نداشت.محمدارادت ویژه‌ای به امام رضا(ع)داشت وهرسال۶تا۷بار براے زیارت راهےمشهد میشد. ✍به نقل از:خواهرشهید 🌹 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 72 مسعو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 73 مسعود قبل از این که در را باز کند، می‌ایستد و به سمتم برمی‌گردد. -به موقعش مرحله بعدیو بهتون می‌گم. بعد انگشت سبابه‌اش را به سمتم می‌گیرد و در هوا تکان می‌دهد. -حرف هاجر رو گوش کن و مواظب باش. با هیچ‌کس درباره کاری که انجام می‌دین حرف نزن. آرام و مطیعانه، زیر لب می‌گویم: باشه. شمام روی چیزی که بهتون گفتم فکر کنین. مسعود هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد، فقط می‌رود، یک جایی غیر از گرینلند. در که بسته می‌شود، من برمی‌گردم به سمت هاجر که با بی‌خیالی تمام، پشت میز نشسته و به کاغذی که مسعود داد نگاه می‌کند. وقتی متوجه می‌شود مدتی طولانی ست که ایستاده‌ام و به او خیره‌ام، نگاهش را از روی کاغذ برمی‌دارد و می‌گوید: چرا وایسادی؟ مگه نمی‌خواستی کمک کنی؟ سردرگم و گیج، یک نیم‌دور می‌چرخم و دستم را میان موهایم می‌برم. -چرا... چرا... فقط یکم گیجم. من به اندازه تو توجیه نیستم. -درباره چی؟ -کاری که بهمون سپرده رو نیروهای خودتون توی ایران هم می‌تونن انجام بدن، حتی سریع‌تر و بهتر از ما. چرا ما...؟ هاجر اول چشمانش را ریز می‌کند و بعد دوباره به کاغذ چشم می‌دوزد. انگار که با خودش حرف می‌زند، می‌گوید: درباره این هارد چیزی به ستاد نگفته. می‌دوم و شتاب‌زده صندلی را عقب می‌کشم. خودم را انقدر روی میز خم می‌کنم که فاصله کمی با هاجر داشته باشم. -به کی؟ نگاهش را بالا می‌آورد، انقدر سرد که آتش هیجان من هم یخ کند. با تن صدایی ملایم و یکدست می‌گوید: یه چیزهایی هست که دلیلی نداره برات توضیح بدم. فقط فعلا این رو بدون که این کار ما قراره محرمانه‌ترین کار دنیا باشه، و الان فقط ما چهار نفر ازش خبر داریم. -نفر چهارم...؟ -همون که مسعود گفت هوامونو داره. فعلا لازم نیست بشناسیش. بعضی وقتا هرچی کم‌تر بدونی برات بهتره. *** آفتاب از میان پرده، خط زردی روی چهره‌ام می‌کشد و چشمم را می‌آزارد. نگاهی به ساعت می‌اندازم. شش صبح است. از وقتی بهار آمده، خورشیدِ گرینلند هم سحرخیز شده؛ زود می‌آید و دیر می‌رود. صدای مبهم تلوزیون را از طبقه پایین می‌شنوم. سرجایم می‌نشینم و خمیازه‌کشان، دست می‌برم میان موهایم. هاجر اهل تلوزیون دیدن نبود، یعنی پیش نمی‌آمد خودش برود تلوزیون را روشن کند. حتی وقت‌هایی که من موقع استراحت تلوزیون می‌دیدم، او می‌گرفت می‌خوابید. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت74 پتو را کنار می‌زنم و پای‌کشان از اتاق بیرون می‌روم. صدای تلوزیون واضح‌تر می‌شود؛ کسی به فارسی صحبت می‌کند. بالای پله‌ها، خمیازه بلند دیگری می‌کشم و به هاجر می‌گویم: چی شده تلوزیون می‌بینی؟ جواب نمی‌دهد. از پله‌ها پایین می‌روم. دست به سینه نشسته روی مبل و یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای ایران را می‌بیند. شبکه خبرش را. پشت سر هاجر می‌ایستم و دستانم در در جهات مخالف می‌کشم. چرخی به گردنم می‌دهم و با خواندن زیرنویس، چشمان خواب‌آلودم باز می‌شوند: حمله بیوتروریستی در مراسم یادبود کوه هرتسل... -چی شده...؟ هاجر شانه‌هاش را بالا می‌اندازد و لبخندِ شیطنت‌آمیزی می‌زند. شبکه خبر تصاویری را که با دوربین موبایل شاهدان ضبط شده‌اند نشان می‌دهد. مه زرد رنگی راهروهای ساختمان یدوشم پیچیده و حاضران، دست بر صورت گرفته و می‌دوند. برای اولین بار صدای خنده هاجر را می‌شنوم. -ایده تو بود نه؟ هاجر این را می‌پرسد و باز هم به تلوزیون خیره می‌شود، به زیرنویسی که خبر از کشته شدن سه صهیونیست می‌دهد. ناباورانه می‌خندم. فکرش را نمی‌کردم مسعود من را آدم حساب کند. -ولی پیشنهاد من کنست بود! هاجر باز هم می‌خندد. - حالا این دود زرد چی هست؟ چشمان هاجر ریز می‌شوند و می‌گوید: فکر نکنم چیزی بیشتر از رنگ خوراکی باشه! کنار هاجر روی مبل می‌نشینم و هاجر ادامه می‌دهد: سه نفر بخاطر سکته قلبی مُردن، بیچاره‌های ترسو! پی حرفش را می‌گیرم و می‌گویم: یکی نیست بهشون بگه قبل این که سکته کنین یکم نفس بکشین، شاید فقط یه شوخی بوده! هاجر خودش را روی تکیه‌گاه مبل رها می‌کند. -به هرحال پیشنهاد جالبی بود. فکر کنم اونایی که باید می‌فهمیدن دیگه فهمیدن! به مسعود پیشنهاد داده بودم در یکی از ساختمان‌های مهم صهیونیست‌ها، مخازن اطفای حریق را به یک ماده رنگیِ بی‌خطر آلوده کنند؛ در ظاهر شبیه همان عملیاتی که من قرار بود انجام بدهم، اما بدون استفاده از سلاح شیمیایی. درواقع این هشداری بود برای صهیونیست‌ها که دیگر فکر انجام چنین عملیاتی به سرشان نزند. البته وقتی این پیشنهاد را به مسعود دادم، طوری نگاهم کرد که مطمئن شدم عملی‌اش نمی‌کند. -اون شب که فهمیدم مخازن اطفای حریق آلوده شدن، با خودم گفتم اگه دستم به عامل اون عملیات برسه با دستای خودم خفه‌ش می‌کنم. ولی الان کنارش نشستم و دارم باهاش بگو بخند می‌کنم؛ و حدود یک ماهه که باهاش توی یه خونه‌م. عجیب نیست؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️سید جواد هاشمی میگه: شما چیکار به پوشش گلشیفته فراهانی داری! تو به چشمان غمگین اش نگاه کن🥺 ✅ بگذریم سیدجواد، راستی از الهام چرخنده چه خبر؟ اونجا به چشمان غمگینش نگاه کردی یا چادرش؟! که حذف اش کردین و دیگه راهش ندادین!!! بلههه آزادی در پوشش هم یه شعار پفکی صرفا برای برهنگی نوجوانان نه آزادی برای پوشش😏 @tashahadat313