✍شهید از نگاه سردار سلیمانی:
پایگاه اصلی كه همه شهیدان ما طی كردند؛ پایگاه و مقام هجرت است كه این پایگاه جایگاه مهم رسیدن به شهادت است شهیدان از جمله شهید عطری از شهدای گیلانی مدافع حرم، از فرزند خودش دل كند و به سوی تكلیف حركت كرد، اولین پایه رسیدن به مقام شهادت همین مسئله هجرت از مقامات خود، مال، دلبستگی ها و زیبایی های خود است شهدا این هجرت را در تمام ابعادش در حد كمال انجام دادند، این هجرتی است كه اگر در انسان صورت گیرد ولو اینكه به مقام شهادت نرسد، او از اجر عظمای الهی بهره مند خواهد شد.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@tashahadat313
روانشناسی قلب 61.mp3
12.16M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 61
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️چرا بعضیا
تادستاشون رو به دعا بلند میکنند؛
از اجابت،سرشار میشن؟
💓وچرا صدای قلب بعضیا،اصلا به آسمون نمیرسه؟
فرق اينا باهم، چيه؟
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️خدا درجات شهید مظلوم رییسی را متعالی فرماید که مردم خط قرمز او بود
🔹رحمت و رضوان خدا بر او
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 201 روی پ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 202
نیشخند میزنم.
-تو که معتقدی شدنی نیست!
شانه بالا میاندازد.
-شایدم باشه. به هرحال من تاحالا این کارو نکردم؛ ولی اگه یادش بگیرم خیلی به نفعم میشه.
-مثلا میخوای چکار کنی؟ اثر انگشت رئیس بانک مرکزی رو جعل کنی و بری بانک بزنی؟
ایلیا صدایش را پایین میآورد؛ پایین و موذیانه.
-تاحالا درباره اثر انگشت گالیا فکر کردی؟
ناگهان از راه رفتن باز میمانم. سر جایم میایستم و برمیگردم به سمت ایلیا که در نگاهش شیطنت و شوق به خرابکاری موج میزند؛ مثل یک پسربچه تخس در یک بعدازظهر تابستانی.
من اما بجای این که همبازی این پسربچه تخس بشوم، مثل مادر باتجربهای میگویم: اون منبع مُرده هم از این ایدهها داشت، آخرشم همینطوری خودشو به کشتن داد.
مثل یک مادر باتجربه لبخند میزنم؛ یک لبخند کشدار و دنداننما و مسخره. گوشه لبهای ایلیا به پایین متمایل میشوند.
-ما حواسمون هست. مثل اون اشتباه نمیکنیم.
ناخودآگاه میزنم زیر خنده.
-تو؟
ایلیا با چشمان بیرونزده به من که نزدیک است از خنده غش کنم نگاه میکند. میان خندهام بریده بریده میگویم: هیچکس به اندازه اون بدبخت حواسش به همهچی نبود. اونوقت توی سربههوا میخوای مثل اون اشتباه نکنی؟ تو ده برابر بدتر اون گاف میدی!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 203
خندهام را جمع و جور میکنم و انگشت اشارهام را برای ایلیا بالا میآورم؛ دقیقا جلوی صورتش.
-گوش کن پسر خوب! بذار من کارمو بکنم و هرکار گفتم رو انجام بده. به موقعش حال گالیا رو هم میگیریم، باشه؟
***
دستم را زیر چانه زده بودم و فقط نگاهش میکردم.
آن لحظه برایم مهم نبود که حسگر اثر انگشت کیفپول میتواند بافت زنده را از تقلبی تشخیص دهد یا نه؛ این هم مهم نبود که فیلم مصاحبه دیشب تلما توی رسانههای جمعی اسرائیلی پربازدید شده بود.
تنها چیزی که مهم بود این بود که تلما وقتی اثر انگشت دانیال را دید، چشمانش برق زد و گفت: عالیه، خیلی باکیفیته!
تنها چیزی که مهم بود این بود؛ این که تلما نتیجه کار من را دیده بود و ذوق کرده بود و من توانسته بودم باد به غبغب بیندازم و بگویم: خب معلومه، الکی که نیست! از پایگاه دادههای بیومتریک سازمان کش رفتم.
دلم میخواست یک ساعت درباره کیفیت اسکنرهای سازمان در اسکن اثر انگشت حرف بزنم و در مهارت خودم برای هک؛ دلم میخواست سرم را بالا بگیرم و بگویم هرچه تلما سفارش بدهد را از پایگاههای داده سازمان میدزدم و دو دستی تقدیمش میکنم؛ بگویم هیچ سد امنیتیای نیست که نتوانم از آن بگذرم.
ولی زدن این حرفها هم مهم نبود. مهم این بود که من میتوانستم دستم را زیر چانه بزنم و ببینم که تلما چطوری اثر انگشت را جعل میکند و میل به یاد گرفتن بهانهای شود که بتوانم خوب و با دقت نگاهش کنم. وقتی نگاهش کنم که حواسش نباشد. وقتی که حسابی سرگرم کار باشد و چندتار مویی که توی صورتش میریزد را با بیحوصلگی کنار میزند. انگار آن لحظات تلما کاملا خودش بود، خود خودش. و من دوست داشتم خود تلما را ببینم؛ سلما را.
-یه سوال، حسگرهای جدید میتونن فرق پوست آدم رو با چیزای دیگه بفهمن؟
این را تلما پرسید؛ درحالی که داشت به تصویر باکیفیت اثر انگشت دانیال در نرمافزار پردازش تصویر ور میرفت. یک لحظه با خودم گفتم خوش به حال دانیال که تلما انقدر با دقت به اثر انگشتش نگاه میکند! و جواب تلما را دادم.
-آره، بیشترشون میتونن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت ۲۰۴
جواب تلما را دادم.
-آره، بیشترشون میتونن.
دلم نمیخواست این را بگویم؛ چون ممکن بود ناامید شود و دست از کار بکشد. تلما ولی پرسید: چطوری؟
-معمولا دوتا راه آسون براش وجود داره؛ یکی محاسبه الکتریسیته ساکن روی انگشت، یکی هم حسگرهای حرارتی و اشعه مادون قرمز. البته روشهای پیچیدهتر هم هست که بافت زنده رو تشخیص بده.
تلما نگاهم کرد، نگاهش روی صورتم ثابت ماند و دستانش از حرکت ایستاد. دوباره آن چند تار موی سرکش از پشت گوشش به صورتش فرار کرده بودند و او دوباره کنارشان زد.
-نمیدونی این دستگاه از کدوم روش استفاده میکنه؟
-نه.
-خب چرا زودتر بهم نگفتی؟
احساس خطر کردم؛ اگر کار من در نظرش بیارزش میشد، اگر از دستم عصبانی میشد... با این حال خودم را نباختم.
-بهت گفته بودم ممکنه جواب نده.
تلما اخم کرد؛ ولی اخمش از سر عصبانیت نبود. از آن اخمها بود که وقتی میخواست فکر کند روی صورتش مینشست. زیر لب گفت: چرا به ذهنم نرسیده بود؟
به تقلا افتادم تا حرفی که زدم را جبران کنم.
-خب شایدم همیشه درست کار نکنه... ما که نمیدونیم. به هرحال امتحانش ضرر نداره.
اخمش باز نشد.
-تو راه دیگهای برای باز کردنش پیدا نکردی؟
-دارم روش فکر میکنم. تو چطور؟ یادت نیومد دانیال بهت رمز رو داده باشه؟
سرش را تکان داد و باز هم موهایش را عقب زد. دوباره مشغول اثر انگشت شد. گفتم: تو قبلا این روش رو امتحان کردی دیگه؟ جواب داده مگه نه؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروزدوشنبه:
شمسی: دوشنبه - ۲۱ آبان ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 11 November 2024
قمری: الإثنين، 9 جماد أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️24 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️34 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺41 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️50 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
@tashahadat313
#حدیث
امام علی علیه السلام:
✍️ حیا، وسیلهای به سوی همه زیبایی هاست.
📚بحارالانوار جلد 77 صفحه 211
@tashahadat313
#مادر_من_را_رها_کن
محمدم در آخرین تماسش به من گفت: مادر دعا کن #شهید شوم، اگر شهید نشوم دیوانه میشوم، مادر من را رها کن.
من هم روز جمعه در #روضه_اباعبدالله (ع) شرکت کردم، رو به قبله ایستادم و گفتم: #حضرت_زینب (س) محمد هدیه ناقابل من به پیشگاه شماست، قبول کنید هر طور که شما میخواهید من #راضی هستم، روز شنبه ساعت هفت غروب، تیر به سر فرزندم میخورد و دم صبح به #شهادت میرسد.
شهید #محمد_کیهانی
@tashahadat313
روانشناسی قلب 62.mp3
8.8M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 62
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️اگه بتونی حضور خدا رو،
توی لحظه هات، دایمی و مستمر کنی،
ديگه از هییچی نمی ترسی!
چون
خدارو دایما میبینی،
که دو دستی، نگهت داشته...
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت ۲۰۴ جو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 205
گفتم: تو قبلا این روش رو امتحان کردی دیگه؟ جواب داده مگه نه؟
به صندلیاش تکیه داد. کلافه بود؛ فکر کنم از حرف من.
-نه، این روش رو اولینباره دارم انجام میدم. قبلا یه روش سادهتر رو امتحان کرده بودم.
با این که میترسیدم از عصبانیت منفجر شود، ولی به خودم جرات دادم بیشتر سوال بپرسم.
-میشه بگی چه روشی؟ شاید بتونم کمکت کنم.
روی صندلی چرخید. سرش رو به زمین بود و دستانش را موقع حرف زدن تکان میداد.
-باید یا خود انگشت رو داشته باشی، یا نمونه اثر انگشت رو. دفعه قبل انگشت طرف رو داشتم. درضمن نمیخواستم با اثر انگشت جعلی قفل باز کنم.
-خب، حالا که نمونه رو داری باید چکار کنی؟
-باید اول رنگ و جهت اثر انگشت رو برعکس کنم، بعد برجسته چاپش کنم، روش پودر گرافیت بزنم و بعد با چسب چوب بپوشونمش. وقتی خشک بشه، اثر انگشت روی چسب چوب هک شده.
-اونوقت چطور استفادهش میکنی؟
-میشه بزنمش سر انگشتم.
کمی از سلولهای خاکستریام کار کشیدم.
-خب، اگه ضخامت چسب چوب زیاد نباشه، فکر کنم حرارت بدنت به قدری باشه که دستگاه بافت زنده رو بفهمه.
دوباره اخم کرد؛ از همان اخمهای فکورانه.
-خب مگه نمیگی نمیدونی از چه الگوریتمی استفاده میکنه؟
سرم را تکان دادم.
-هنوزم میگم نمیدونم؛ ولی اینجور حسگرها بیشتر حرارتیان. بیا دعا کنیم اینم همین باشه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 206
تلما دوباره به صفحه نمایشگر خیره شد و شانه بالا انداخت.
-امیدوارم، ولی تو هم بیکار نباش. دنبال یه راهی برای هک کردنش بگرد.
سرم را تا جایی که ممکن بود خم کردم.
-چـــشم! امر دیگه؟
مردمکهایش را به سمتم چرخاند و برایم چشم دراند.
گفتم: به نظر من یه چیزی این وسط درست نیست. یه آدمی مثل دانیال که انقدر حواسش به همهچیز بوده، چطوری تونسته کیفپولشو به تو بده ولی رمزش رو نه؟ کیف پول رو نداده که نگاهش کنی، قرار بوده ازش استفاده کنی. درسته؟
سلما در لپتاپ را بست و روی صندلی به طرفم چرخید. شمردهشمرده و کمی خشمگین گفت: الان میخوای چه نتیجهای بگیری؟
و چشمانش را تنگ کرد. دقیقا مثل بازجوها شده بود. دوباره با یک مانع امنیتی دیگر مواجه شدم؛ تلما هیچجوره چیزی درباره رابطهاش با دانیال وا نمیداد.
کم و بیش خودم جواب سوالم را میدانستم؛ به هرحال دانیال با دست خودش کیف پول را به تلما نداده بود. حتما ایرانیها آن را به دست تلما رسانده بودند یا خودش بین وسایلش آن را پیدا کرده بود.
تنها چیزی که میخواستم این بود که به گذشته تلما ناخن بزنم و ببینم رابطهاش با دانیال چطور بوده. یک احتمال وجود داشت که بینشان احساساتی بوده و آن احساسات هنوز در تلما زنده باشند و بخاطر همین به من روی خوش نشان نمیداد.
دست و پایم را جمع کردم. تلما درست مثل یک آتشفشان در آستانه فوران بود؛ یک آتشفشان نیمهخاموش. اگر فوران میکرد دیگر نمیشد نزدیکش شوم.
گفتم: هیچی، منظور خاصی ندارم...
پرید وسط حرفم.
-تو فکر میکنی من اونو دزدیدم یا همچین چیزی، مگه نه؟
خاکستر داغ آتشفشان بود که داشت بیرون میپاشید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 207
خاکستر داغ آتشفشان بود که داشت بیرون میپاشید. سریع گفتم: نه نه... اصلا... مطمئنم تو همچین کاری نمیکنی. اگرم کرده باشی حتما براش دلیلی داشتی.
گدازههای آتشفشان از چشمان خاکستری تلما به سمتم پرتاب میشدند و فهمیدم با جمله آخرم اوضاع را بدتر کردهام. باید سریعتر یک جانپناه پیدا میکردم.
گفتم: خب البته دانیال خیلی ناگهانی مُرده... طبیعیه که وقت نکرده بهت رمز رو بگه.
تلما چشمانش را تنگ کرد. کسی در درونم فریاد میزد که: بگو تو هم عامل ایران هستی. بگو همکارید. بگو که انقدر به تو بیاعتماد نباشد. از ایران خرج کن و اعتمادش را بخر...!
ولی میدانستم فایده ندارد. تلما ابداً چنین چیزی را باور نمیکرد؛ یعنی مطمئن بودم ایران برای چنین ماموریتی یک آدم سادهلوح انتخاب نمیکند.
در نتیجه، لبهایم را به هم فشار دادم که حقیقت ازشان بیرون نزند و دستانم را بالا بردم و تسلیم شدم.
-باشه باشه... قرار بود فضولی نکنم.
تلما همچنان خشمگین بود؛ هرچند دیگر قصد فوران نداشت. من اما از این بیاعتمادی و نفوذناپذیریاش خسته و دلآزرده بودم. یک لحظه به سرم زد یک کار احمقانه بکنم؛ کاری که در این شرایط مسخرهترین کار ممکن بود، بچگانهترین کار ممکن.
و من انجامش دادم.
از مقابل نگاه توبیخگر تلما فرار کردم و بدون زدن هیچ حرفی، فقط به سمت در خروج قدم تند کردم. از گوشه چشم تلما را میدیدم که همچنان سر جایش ایستاده بود، با همان خشم و غرور قبلی. نه حرفی زد و نه دنبالم آمد؛ شاید چون مطمئن نبود چکار میخواهم بکنم.
بغض داشت گلویم را فشار میداد. تقریبا مطمئن بودم تلما دنبالم نمیآید. خب واقعیت این بود که من برایش مهم نبودم. داشتم قبر خودم را اینطوری میکندم فقط.
با این حال، نمیدانم این عزم از کجا آمد که برنگردم. در خانهاش را باز کردم و بدون خداحافظی کفشهایم را پوشیدم. وقتی برگشتم که در آپارتمان را ببندم، دیدم که همچنان با خشم سر جایش ایستاده بود و از حالت چهرهاش میشد فهمید اندکی بهت و تعجب با خشمش درآمیخته بود.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۲ آبان ۱۴۰۳
میلادی: Tuesday - 12 November 2024
قمری: الثلاثاء، 10 جماد أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹جنگ جمل، 36ه-ق
🔹تحویل پیراهن امام حسین علیه السلام به حضرت زینب سلام الله علیها، 11ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️23 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️33 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺40 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️49 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
@tashahadat313
#حدیث✨
امام هادی علیه السلام:
دنيــا بـازارى است كه جمعی در آن سود مى برند و گروهى زیان می بينند.
[تحف العقول ص۷۷۴📮]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار حاج قاسم سلیمانی:
هر جا گیر می کنم، به شهید بزرگوار میرحسینی ،توسل می کنم ...
🌷 شهید حاج قاسم میرحسینی ،
قائم مقام سردار سلیمانی در لشکر ۴۱ ثارالله کرمان که در سال ۱۳۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
@tashahadat313
روانشناسی قلب 63.mp3
10.38M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 63
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️تو
به اندازه وسعت قلبت
به آسمون راه پیدا میکنی!
اما؛
وسعت قلبت،درگروی میزان عشقته😊
💓هرچی عاشقتر؛قلبت وسیع تر
پروازهاتم بلندتر!
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی که دید..
ولی کاش بعد از این دیگر
کسی میان شعله،
نبیند نگارش را...💔
‹ 🥀 ›↝#استورۍفاطمیه
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍ماشین تخلیه چاه فاضلاب در خرم آباد
😀😀
ـــــــــــــــــــــــ
@tashahadat313