eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید ابراهیم شمسایی فرزند: عباس شهادت: ۱۳۶۱/۳/۲ درسن ۱۸سالگی در منطقه عملیاتی بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و صـلوات🌼
AUD-20220429-WA0015.mp3
3.99M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_28 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلا
🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹 🌹نکات کلیدی از جزء بیست و هشتم قرآن کریم: 1- خدا را فراموش نکرده و از یاد نبرید و گرنه خدا نیز شما را فراموش می کند و در این صورت از منحرفان می باشید. (حشر: 19) 2- در قیامت این که اقوام و فرزندانتان چه کسانی هستند اهمیتی ندارد و به دردتان نمی خورد و فقط اعمالتان برای خدا مهم است. (ممتحنه: 3) 3- دشمنان می خواهند با شبهه، دین خدا را تیره و تاریک کنند. ولی خدا دینش را نورانی و تابنده می کند. (صف: 8) 4- آنهایی که بار سنگین کتاب را بر دوش می کشند ولی به آن عمل نمی کنند مانند چارپایی هستند که کتابها را حمل می کنند. (جمعه: 8) 5- ای مردم هنگام نماز جمعه خرید و فروش را تعطیل کرده و به سمت برگزاری نماز بروید که برایتان برکت دارد. (جمعه: 9) 6- کارهای خوبتان را نزد خداوند پس انداز کنید چون خدا با چند برابر کردن آن سود خوبی می پردازد. (تغابن: 17) 7- وقتی همسر خود را طلاق دادید، تا پایان عدّه نه از محل زندگی بیرونش کنید و نه خودِ زن برود. شاید گشایشی شد و آشتی کردید. (طلاق: 1) 8- ای مردم؛ خودتان و خانواده تان را از آتشی که سوختش مردم است حفظ کنید. (تحریم: 6) 9- اگر مراقب اعمالتان باشید و گناه نکنید، خدا راه خلاصی از مشکلات را باز کرده و از جایی که فکرش را نمی کنید روزی می دهد. (طلاق: 2-3)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۴ نباید گفت که همه چادریا بدن.. اونا بد،تو خوب باش... آرام میشوم با یا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۵ :_ممنون خانم، چشم سرفه ي کوتاهی میکنم. مامان متوجــه حضورم می شود. :_من میرم کـلاس،کاري با من ندارین؟ مامان پشتش را به من میکند و به طرف یخچال میرود:میگفتی اشرفی میاومد دنبالت. :_نه،خودم میرم. زنگ زدم آژانس،ممنون،خداحافظ مامان جــواب نمیدهد،امــا منیر خانم به گرمی بدرقـه ام میکند:به سلامت خانم جان، خدانگه دارتون لبخند میزنم،تلخ. هواي خفه ي خانه را با صدا از دهانم بیرون میدهم و پا در حیاطــ میگذارم. از فکر رو به رو شدن دوباره با فاطــمه،چندباري به سرم زد،دور کلاس عربی را خــط بکشم. اما بعد عزمم را جزم کردم،شاید فردا روزي ده ها تن چون او را در جامعـــه دیدم،باید سلامت ایمانم را درمیان گرگ هاي در کمیــن حفـــظ کنم. ســــر خیابان که میرسم،نگاهی به دور و بر میاندازم،هیچکس.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۶ نیســت، چادرم را با آرامش از کیف درمیآورم و کش محکمش را با افتخار دور سرم میاندازم. حتم دارم قشنگ ترین لبخنـــد دنــیا،روي لبم نقش بسته. مقنعه ام را صـــاف میکنم و دوباره کیفم را روي شانه ام می اندازم. آرام و با طمانینه بــه سمت کلاس میروم،براي اینکه بتوانم چادرم را ســر کنم،به آژانس،آدرس سوپرمارکت سر خیابان را دادم. پژوي زرد،جلوي سوپرمارکت ایستاده،پاتند میکنم و به طرفش میروم. ❤ کتاب عربی ام را روي میز میگذارم،اضطراب دارم.. همان پسر،دوباره دو صندلی آن طرف تر از من نشسته،به در کلاس نگاه میکنم،فاطــمه و پس از او،استاد،وارد کلاس می شوند. آب دهانم را قورت میدهم. فاطمه با همان لبخند،به طرفم میآید:سلام نیکی جون سرم را پایین میاندازم و جویده جویده جواب سلامش را می ده 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۷ :_خوبی؟من نمی دونستم تو هم چادري هستی،چقدر خوب! با پابم روي زمین ضرب می گیرم. چرا دست بردار نیست؟ نگاهش میکنم. لبخند، به چهره اش معصومیت داده... لبخندکمرنگی میزنم،ادب حکم میکند به گرمی جوابش رابدهم،اما من فقط آرام میگویم:ممنون استاد میپرسد:بچه ها،آقاي فریدي،زنگ زد گفت چند دقیقه دیرتر می آد،پس درسو شروع نمیکنیم،موافقید با هم صحبت کنیم؟ چند لحظه میگذرد،همه ي ما ساکتیم. استاد ادامه میدهد:خب پس،خانم زرین شروع کنید. فاطمه جا میخورد:من؟چی بگم استاد؟ :_یادمه گفتید دانش آموز تجربی هستین. :_بله استاد :_پس کلاس عربی تخصصی چی کار میکنین؟ :_راستش استاد...من به عربی به عنوان درس نگاه نمیکنم،اومدم مثل انگلیسی یاد بگیرمش. استاد،ذوق میکند:عالیه،آفریــــن... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۸ صداي در میآید و فریدي،هم کلاسی مان نفس نفس زنان داخل میشود:ببخشـــــــید...ترافیک....بود استاد بلند می شود:ایرادي نداره،بفرمایید تو و درس را شروع میکند. ❤ کلاس که تمام می شود،به ســرعت بلنــد می شوم و پشت سر استاد از کلاس خارج می شوم. فاطمه پشت سرم میآید و چند بار صدایم می زند. با بیرحمی تمام،خودم را به نشنیدن میزنم. به ســـرعت ازپله ها پایین میروم،پاهایم درد میگیرند،چهار طبقه است... به طبقه ي هم کف میرسم. نفس راحتی میکشم که خلاص شدم از رو به رو شدن با فاطمه.. ناگهان کسی دستش را روي شانه ام میگذارد. جامیخورم،با دیدن فاطمـــه شوکه میشوم و جیغ کوتاهی میکشم. فاطمه آرام میخندد:مگه اژدها دیدي؟ :_تو....تو چجوري زودتر از من رسیدي؟ به آسانسور اشاره میکند. آه از نهادم بلند میشود،از بس فکر و .... ـ🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۹ خیال،مشوشم کرده بود که اصلا نفهمیدم... فاطمه چنــد برگه به دستم میدهد:بیا خانم،تو از منم که حواس پرت تري،هم جزوه ي جلسه ي پیش،هم جزوه ي این جلست رو جا گذاشتی. :_ممنون :_خواهش میکنم،شانس آوردیم محسن هست. دل به دریا میزنم،مرگ یک بار،شیون هم یک بار:محســـن کیه؟ :_محسن علایی دیگه،همـ کلاسی مون،برادرم. جا میخورم:چی؟ میخندد_:چیه؟نکنه تو هم فکر کردي دوست پسرمه؟ :_یعنی....یعنی واقعا...برادرته؟پس چرا.... خجالت میکشم،چـــرا زود قضاوت کردم... :_چرا چی؟چرا فامیلی هامون یکی نیست؟ :_آره :_بیا بریم تا بهــت بگم. ❤ لپ تاب را روشن میکنم،مامان و بابا،رفته اند بیرون.. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۲۰ شالم را مرتب می کنم و هدفون را روي گوشم میگذارم،وِب کم را روشن میکنم،چند دقیقه بعد چهره ي مهــربان عمووحید روي مانیتور ظاهــر میشود. :_سلام عموجون :_به به،سلام نیکی خانم،چطوري؟درسا چطورن؟ما رو نمی بینی،خوشی؟ :_اي بابا،کلی دلم براتون تنگ شده. _:منم،خب چه خبر؟ کل ماجرا را برایش تعریف میکنم،ماجراي قضاوت عجولانه ام،تندروي ام و تمام چیزهایی که فاطمه،برایم تعریف کرد،ماجراي محرمیت رضاعی و برادرش محسن،که پسرخاله اش است ولی برادرش. عمو با حوصله همه را گوش می دهد:قرارمون قضاوت نکردن بود نیکی خانم! _:آره من اشتباه کردم،ولی واقعا دختر خوبیه،از ته دل آرزو میکنم همیشه دوستم بمونه. عمو میخندد،دلم برایش تنگ شده بود. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸 ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Thursday - 20 April 2023 قمری: الخميس، 29 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا عید سعید فطر ▪️7 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع ▪️15 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️25 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️30 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
تفسیر صفحه۳۱
🌸 حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: 💠 وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِاَهْلِهِ خَسِرَ طِيبَ عَيْشِهِ. 🍀 هر كس به همسر و فرزندانش بى اعتنائى كند، لذت زندگى را از دست مى دهد. 📚 کتاب احادیث الطلاب، ص79
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید حسن غفاری تاریخ تولد: ١٣۶۰/۰۶/٢۵ محل زندگی: شهرری تاریخ شهادت :١٣٩۴/۰۴/۰١ محل شهادت: سوریه درعا محل دفن گلزار بهشت زهرا ،قطعه ۲۶ 🌷 «ای مردم شما را قسم می‌دهم به آن چیزی که ایمان‌دارید. نائب بر حق امام زمان (عجل الله)، حضرت امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) را همانند امام علی (علیه سلام) خانه‌نشین نکنید ...» چرا که در این دنیا تنها چیزی که مرا آرام می‌نمود، نگاه زیبا و قشنگ و پر درد این آقا بود. نکند حفظ علی بر همگان عار شود نکند حق علی در عمل انکار شود محرم راز علی نخل و دل چاه شود سیلی خصم زبون نقش رخ یار شود برای رسیدن به امام زمان (عجل الله) باید اول با مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) پیمان بست و به او ارادت قلبی داشت. آیا نماز بدون وضو و طهارت، نماز است؟ فرض بر این است که امام زمان (عجل الله) را نماز بدانیم، کسی که وضو (یعنی ارادت به رهبر) ندارد، می‌تواند نماز برپا نماید؟ آیا نماز بدون وضو و طهارت، نماز است؟ ای مردم قدر رهبر خود را بدانید و در همه حال یار و یاور او باشید و نگذارید ایشان غصه بخورد. تا ان شاءلله ایشان پرچم این انقلاب را به صاحب اصلی آن حضرت بقیه الله الاعظم (عجل الله) تحویل نماید. ان شاءلله شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و صـلوات🌼
4_5929224681662973660.mp3
9.12M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 9⃣2⃣ جزء ۲۹
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 9⃣2⃣ جزء ۲۹ #قرآن_کریم #التماس_دعاى_فرج
نکات کلیدی جزء۲۹ 1- با مردم به نرمی رفتار کنید تا با شما به نرمی رفتار کنند. (قلم: 9) 2- ای مردم در اموالتان سهم مشخصی برای محرومان و فقرا کنار بگذارید. (معراج: 14-25) 3- خداوند مرگ و زندگی را آفرید تا امتحانتان کند که کدام یک از شما بهتر رفتار می کنید. (ملک: 2) 4- از عیب جویی، خبرچینی، تجاوز به حقوق دیگران، گناه، گستاخی و زنا دوری کنید. (قلم: 11-13) 5-خداوند راه هدایت را به شما نشان داده، دیگر اختیار با شماست که شاکر باشید یا ناسپاس. (انسان: 3) 6- کسانی که نمازگزار و اهل صدقه اند و به قیامت باور داشته و پاک دامن و امانت دارند ترسی از قیامت ندارند. (معراج: 23-32) 7- در روز قیامت گنهکار آرزو می کند کاش می توانست فرزند، همسر، برادر و خویشانش را فدای خود کند تا نجات یابد. (معراج: 11-13) 8- بخشی از شب را برای مناجات بیدار شده، قرآن تلاوت کرده، صدقه و قرض الحسنه دهید که نزد خدا پس انداز می شود. (مزمّل: 20) 9- بدانید که قیامت آنقدر سخت است که دوست صمیمی سراغ دوست صمیمی اش را نمی گیرد با این که جلو چشم هم هستند. (معراج: 10)
،سهمِ کسانی مےشود که عالم را ، محضر خدا مےدانند و کسانی که عالم را محضر خدا بدانند گناه نمےکنند و شهدا ، اینگونه اند..و ما نیز شهادت را سهمِ خود کنیم با گناه نکردن 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 🔴 شهید :مجید محمودی چابکی 🔷 نام پدر:شعبان 🔷 تولد:چابکسر 🔷 تاریخ تولد: ۸آبان۱۳۴۴ 🔴 تاریخ شهادت: ۳۱شهریور۱۳۶۷ 🔴 محل شهادت : سومار 🔷 اعزامی از:تیپ ۳۷شیراز 🔴 گلزارشهید:میانده چابکسر 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 🔴 شهید :سید علینقی مرتضوی اول 🔷 نام پدر:سید تقی 🔷 تولد:میانده 🔷 تاریخ تولد: ۳۰ مهر۱۳۴۶ 🔴 تاریخ شهادت: ۳۱شهریور۱۳۶۶ 🔴 محل شهادت : مهران 🔷 اعزامی تیپ ۳۷شیراز 🔴 گلزارشهید: میانده چابکسر رفاقت با شهدا تا قیامت یاد شهدا با ذکر صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۲۰ شالم را مرتب می کنم و هدفون را روي گوشم میگذارم،وِب کم را روشن میکنم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۲۱ فاطــمه سفارش یک فنجان چاي میدهد،من هم همینطور. پیشخــدمت میگوید:الآن میآرم خدمتتون سه هفته اي از بناریزي دوستیمان میگذرد،این روزها،بیشتر از هرچیزي مشغول سخت درس خواندنم و مشغول دوستی با فاطـــمـــه. دوستی با او،بهتر از آن چیزي است که فکرش را میکردم. کش چادرم را کمی جلو میکشم و جعبــه کوچکی که براي فاطـــمه خریده ام،جلویش میگذارم. فاطـــمه ذوق میکند:واي این چیه نیکــی؟ خجالت زده میگویم:ناقابلـــه :_دستت درد نکنه،ولی به چه مناسبت آخه؟ :_براي جبران،جبران اون قضاوتـــــی که راجع تو و برادرت کردم...شرمنده دیگه.......حالا بازش کن فاطمه،لبخند قشنگش را تحویلم میدهد و آرام جعبه را باز می کند. چشمانــش گرد می شوند:واي نیکی،این....این خیلی قشنگه و دستبندي که برایش خــریده ام را بیرون می آورد. :_دستــت درد نکنــــه :_مبارکت باشه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸