به نام خدا
سلام
رمان جدید رو شروع میکنیم به نام
#مردی_در_آینه
نویسنده اش هم شهید سید طاها ایمانی هستش
ان شاءالله که مورد پسندتون باشه
و اینو هم بگم که تمامی رمان های شهید ایمانی براساس واقعیت هست
1_678532467.mp3
4.38M
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗موزیک انتخاب شده
رمان مردی در آینه💗
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان #مردی_در_آینه💗
قسمت1
همیشه همینطوره ... از یه جایی به بعد می بری ... و من ... خیلی وقت بود بريده بودم
صداش توی گوشم می پیچید ... گنگ و مبهم ... و هر چی واضح تر می شد بيشتر اعصابم رو بهم می ر یخت ...
هی توم ... با توئم توم ... توماس ... چشمات رو باز كن ديگه ...
عصبی شده بودم ... دیگه داشت با تمام وجود روی مغزم راه می رفت ... اونم با كفش های میخ دار ... اما
قدرت تكان دادن دستم یا باز كردن دهنم رو هم نداشتم ... به زحمت تكانی به خودم دادم شاید دست از
سرم برداره اما فايده نداشت ...
حالا ديگه داشت با لگد می زد به تخت ...
به زحمت لای چشمم رو باز كردم ... اولین شعاع نور، بدجور چشمم رو سوزوند ...
لعنتی هیچ جور بی خیال من نمی شد ... به زور دوباره لاشون رو باز كردم ... تصویر مات چهره اوبران در
برابرم نقش بست ...
بلند شدم و نشستم .... سرم داشت می ترکید ... انگار داشتن توش، سرب داغ می ر یختن ... به اطراف
نگاه كردم ...
- من اينجا چه غلطی می كنم...
هنوز مغزم كار نمی كرد ... با تمسخر بهم نيشخند زد ...
تو اینجا چه غلطی می كنی...
همون غلطی رو كه نباید بكنی ...
تا كی می خوای اینطوری زندگی كنی
می دونی دیروز ...
صداش مثل چنگك روی شیارهای مغزم كشیده می شد ... معده ام بدجور داشت بهم می پیچید ... دیگه
نتونستم خودم رو كنترل كنم ...
لعنت به تو توماس ... سلول رو به گند كشیدی ... من احمق رو باش كه واست قهوه آورده بودم ...
برو گمشو لوید ... دست از سرم بردار ...
چند قدم رفت عقب ... نگاش نمی كردم اما سنگینی نگاهش رو حس می كردم ... اومدم بلند بشم كه
روی استفراغ خودم سر خوردم و محكم وسط سلول پخش زمین شدم ...
دستم رو گرفتم به صندلی و خودم رو كشيدم بالا ...
نمی دونم چرا توی آشغال رو اخراج نمی كنند
سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه كردم ... انزجار خاصی توی چشم هاش موج می زد ...
یه پرونده جدید داریم ... زودتر خودت رو تمیز كن قبل از اينكه سروان توی این كثافت ببیندت ...
قهوه رو گذاشت كنارم و رفت بيرون ... و من هنوز گیج بودم... اونجا ... توی سلول چه غلطی می كردم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردی در آینه💗
قسمت2
قهوه رو برداشتم و رفتم بيرون ..افسرپشت ميز زل زده بود بهم ... چهره اش جدید بود ... نهایتاً بیست
و چند ساله ... سرم تير ميكشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم ...
به چی زل زدی تازه كار...
هیچی قربان ...
و سریع سرش رو انداخت پایین ...
قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختكن ... شلوارم رو عوض كردم و بدون اينكه برم سمت دفتر، راهم رو گرفتم طرف در خروجی ...
هی كجا میری ...
با بی حوصلگی چرخيدم سمتش ...
می بینی دارم میرم بیرون ...
كور نيستم دارم ميبینم ... منظورم اینه كدوم گوری میری...همین چند دقيقه پیش بهت گفتم
یه پرونده جديد داریم ...
منتظر نشدم جمله اش تموم بشه ...
رفتم سمت خروجی ...
توی ماشین منتظرت میمونم ...
در ماشین رو باز كرد ... تا چشمش به من افتاد با عصبانيت، پرونده های دستش رو پرت كرد روی صندلی
عقب ...
با معده خالی ... همین چند دقيقه پیش هر چی توی شكمت بود رو بالا آوردی... هنوز هيكلت بوی گند
میده ... اون وقت دوباره ...
هر احمقی می دونه قهوه ... هر چقدرم قوی خماری رو از بین نمی بره ...
شیشه های ماشین رو كشید پایین ... و با عصبانيت زل زد توی صورتم ...
میدونی چیه توم... من یه احمقم كه نگران سلامتی توئم ... و اینکه معلق یا اخراجت نكنن ...
اما همه اش تا الان بود ... دیگه واسم مهم نيست ... هر غلط میخوای بكنی بكن ... دیگه نمی تونم پشت
سرت راه بيوفتم و كثافت كاری هات رو جمع كنم با بی حوصلگی چشمم رو چرخوندم و نیم نگاهی بهش انداختم ...
من ازت خواسته بودم كثافت كاری هام رو جمع كنی...
تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم ...
وقتی رسیدم صدام كن ...
صحنه جرم ...
مقتول: کریس تادئو ... 16 ساله ... سفیدپوست ... دانش آموز دبيرستانی ...
ساعت تقریبی قتل 9 :صبح
... برداشت اول از علت مرگ ... خونریزی شدید بر اثر برخورد ضربات متعدد چاقو ... دو ضربه به شكم ...
سه ضربه به پهلو ...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
✳️ قنبرِ درِ خانهٔ «علی» شدن آسان نیست!
🔻 برادران عزیز! آنچه ما وظیفه داریم این است که خود را شایستۀ انتساب به آن خاندان کنیم. البته منتسب بودن به خاندان رسالت و از جملۀ وابستگان آنها و معروفین به ولایت آنها بودن دشوار است. در زیارت میخوانیم که ما معروفین به دوستی و محبت شما هستیم؛ این وظیفۀ مضاعفی را بر دوش ما میگذارد.
‼ اینطور نیست که قنبرِ درِ خانۀ علی علیه السلام شدن، کار آسانی باشد. اینگونه نیست که «سلمان منّا اهل البیت» شدن کار آسانی باشد. ما جامعۀ موالیان و شیعیان اهل بیت علیهم السلام، از آن بزرگواران توقع داریم که ما را جزو خودشان و از حاشیهنشینان خودشان بدانند؛ «فلان ز گوشهنشینان خاک درگه ماست». دلمان میخواهد که اهل بیت دربارۀ ما اینطور قضاوت کنند؛ اما این آسان نیست؛ این فقط با «ادعا» بهدست نمیآید؛ این «عمل» و «گذشت» و «ایثار» و «تشبه و تخلق به اخلاق آنان» را لازم دارد.
📚 از کتاب #حقیقت_عظیم | مجموعه بیانات #حضرت_آیت_الله_العظمی_خامنهای دربارهٔ حضرت فاطمه (س)
📖 صص ۱۳۱_۱۲۹
🏴 #فاطمیه #اهل_بیت
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
✘ راز این مادر، دنیا رو زیر و رو کرد!
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢رفیق حواست هست ی روزی این دهن هامون همه پر از خاک میشه ...
فقط یادت باشه حسرت حسین گفتن روی دلت نمونه ...💔
🌿بلند بگو مظلوم حسین ✋
#شب_جمعه
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢ابرو داری کن واسه این گدایی که دلش شکسته
🔹20آذر ماه 1402سالروز تکاور شهید مدافع وطن امین افشاری پور متولد سال1368 شهر کرمان، پرسنل یگان تکاوری ۱۱۴ بم حدود ساعت ۲۲:۳۰ ،در حال گشت زنی در محورهای فرعی و مواصلاتی ریگان بود که با یک دستگاه خودرو از قاچاقیان و اشرار مسلح درگیر شده و به شهادت می رسند.
💢قدیمی ها این تقدیر نامه خوب یادشون هست
#قدیمی
#خاطرات
🌷تقدیر نامه شهید اردشیر رشیدی
🔹شهید اردشیر رشیدی
فرزند احمدخان
متولد 1341/03/15
محل تولد : کرمانشاه
تاریخ شهادت : 1373/09/20
محل شهادت : منطقه ازگله جوانرود
🔹شهید مدافع وطن اردشیر رشیدی در تاریخ20 آذر ماه ۱۳۷۳ در منطقه شیخ صالح جوانرود در حین انجام ماموریت به شهادت می رسد.
🌺شادی روح شهید والامقام صلوات
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊قدرت شهدا
🌹دایورت شماره حاج حسین یکتا به حاج حسین کاجی
✅حتما ببینید