eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
200 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴دلم گرفته... اعصابم سر جاش نیست... چیکار کنم؟ 🗣️ 🔹جواب شهید مدافع حرم، محمد رضا دهقان امیری :اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام الصائب خانوم زینب کبری (س) کوچک قرار است روضه ابا عبدلله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دل‌ها آرام می‌گیرد. ✍فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری
🔰خصوصیات اخلاقی 🕊🌺 تلاش_و_همت_ 😔🕊🌺 🔸یه روز دیدم باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومد داخل و گفتم:فرمانده چه_خبر⁉️ کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید؟ 😯لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه.🥺چند روزی تکرار شد تا اینکه یه شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد وچرت میزدم که یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد🙄 وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول نظافت حیاط و سرویسهای_بهداشتی هستند😲 خجالت کشیدم و دویدم سمتشون و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپاره😔 گفتم شما فرماندهی ، این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم.⭐️ایشون جواب دادن: ♻️کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده.♻️من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها اگه بدونن نمیذارن انجام بدم ، قبل از نماز_صبح و تو تاریکی انجام میدم ، از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم وگفتم 🔻به خدا قسم شما خیلی بزرگواری🔺 ✍خاطره_ای_از_همرزم_
🌷_ که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن مَعبر شود...برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم. وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم *شهیدحمیدی‌اصیل* هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است. اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که *دهان شهید پر از گِل شده بود.* بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود. چقدر فرق است بین کسی که دهانش را از گِل پر میکنه تا به دشمن گرا نده، با کسی که دهانش را باید گل گرفت تا دشمن صدایش را نشنود.* ...🌷🕊 شادی روح پاک همه صلوات
⭕️هشت روز مانده به اربعین سال ۹۳ ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه: «وسایلم را جمع کنید که عازم کربلا هستم.» گفتم: «زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.» عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی! تا برسند مرز مهران، صدای آهنگ و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (علیه السلام) کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم، دیر برمی گشت؛ آنهم با چشم های قرمز. رفقا مانده بودند که این خود مجید است یا نقش بازی جدیدش. پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید. پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکـر لبـش یا حسـین یا حسـین بود و مشغول اشـک و نـالـه. وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: «توی این چند روز از امـام حسین (علیه السلام) خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.» او حـرّی دیگر شده بود... فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. 📚 برگرفته از کتاب "مجید بربری" بقلم کبری خدابخش
شهید شدن، می‌خواهد! دلی آنقدر قوی، که بتواند شود از تعلقات؛ دلی که آرام، له شود زیر پایت، به وقت و رفتن، به پای آرمان‌هایت... و ، بی‌دل‌ترین دلدادگان هستند...
یامهدی ادرکنی چه زیبابودسربندها هرکدام انگارباخودهزاران رازداشتند 💠هر کس سراغ خدا را گرفت و دلش تنگ بود آدرس را به او بدهید ... خدایا بال پرواز می‌خواهم تا آسمان شهدا🕊
دفعه آخر که داشت می رفت جبهه ازش پرسیدم: "علیرضا جون کی بر میگردی مادر؟" صورت نازش رو بلند کرد و نگاهش با نگاهم جفت شد، بعد سرش رو انداخت پایین و گفت: "هر وقت که راه کربلا باز شد" ساکش رو دستش گرفت، تو انتهای کوچه دلواپسی های من ذره ذره محو شد... تو عملیات والفجر یک، عزیز دلم علیرضای رشیدم شد شانزده سالش تازه تموم شده بود، شانزده سال هم طول کشید تا آوردنش، درست شب ... وقتی برگشت اولین کاروان زائران ایرانی رفتن ؛ آخه راه کربلا باز شده بود...." شهید علیرضا کریمی تاریخ تولد : ٢٢ شهریور ۱٣۴۵ تاریخ شهادت : ٢٢ فروردین ۱٣۶٢ مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان 🌹 رویاد کنیم... 🌺با و یک ... 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی...
‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🍃در سایه ساره خانه امن الهی امروز هم به حقی هستند که پیرو راه شهدا باشند و راه شهدا را ادامه دهند. وقتی که میگویند راه بهار دیگر بسته شده جوانان دهه هفتادیمان نشان میدهند باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی. اگر بخواهی لطف و کرمشان شامل حالت باشد، باید باشی باید بشناسیشان تا از باران لطف و رحتمشان سیراب شوی🙃 🍃شهید عارف کاید خورده در روزهایی که همه درگیر روزمرگی هایشان بوده‌اند دغدغه‌اش شده بود از حریم . اقتدا کرده بود به سقای و همین هم موجب شده بود تا دایره المعارف ادب خطابش کنند‌. 🍃امروز های ما روبه روی بزرگی شهدا سرازیر می شود. از چه باید گفت و چه باید نوشت که امروز ما مانده ایم و یاد . 🍃ای شهید در این روزها، هوای دلهایمان را راهی خود کنید تا شاید ماهم در این دنیا هوایی شدیم🥺 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۴ مرداد ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶ 🥀مزارشهید : خوزستان 🕊محل شهادت : بوکمال •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💠پاسداشت شهدای بخش چابکسر💠 احساس میکنیم که گم شده ایم میشود مارا کنید⁉️ گم شده ایم؛ درکجا❗️ بیش از همه در خودمان.. شما را به آن تفحصمان کنید. آخر که چه⁉️ مگر نه این است که از آمدیم و به خاک میرویم؟ پس چه بهتر که خاکی برویم دیگر نداریم ★قلبمان پر از حب دنیاست ★چشمانمان که هنوز گریان است ★دستانمان هنوز به سوی ★پاهایمان هنوز در است ★گوشهایمان هنوز نوایتان را میشنود 💥پس تا دیر نشده به داد این برسید.... وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 ✅شهید حجت کاروان واجاری 🌻تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۴۵ 🍃محل تولد: واجارگاه 🥀تاریخ شهادت: ۲۹ آذر ۱۳۶۶ 🌷 محل شهادت: زبیدات 👈مزار شهید:گلزار شهدای سیاهکلرود بخش چابکسر 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 🌺روحش شاد و راهش پر رهرو باد🌺 رفاقت با شهدا تا قیامت یاد شهدا با ذکر صلوات
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 پیامم به و ملتی که نائب آنان را ملت معجزه اسای قران میداند. بر خلقی ست که از جان و مال در راه خدا می گذرند... راه ما چیزی جز از به نیست! چشم و گوش به فرمان باشید! و از آن کنید و گفته های حضرت عزیز را با جان و دل گوش کنید و به آن عمل کنید که اگر در این قرار بگیرید به سعادتمند و روسفید خواهید شد .
༻﷽༺ گویند مهر قبولی ست...که بر دلت می خورد... ...دلم لایق مهر نیست اما شما که نظر کنید...این کویر تشنه دریا می شود...با عطر 🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🌹شهید طالب کاظمی شیخ زاهدی 🌻تاریخ تولد: ۸ تیر ۱۳۰۶ 🍃محل تولد: چابکسر 🥀تاریخ شهادت: ۲۰ دی ۱۳۶۰ 🌷 محل شهادت: چابکسر ☘یگان اعزامی: نیروی مردمی 🌿مزار شهید: چابکسر، گلزار شهدای میانده 🌺روحش شاد و راهش پر رهرو باد🌺 رفاقت با شهدا تا قیامت یاد شهدا با ذکر صلوات