یاد خدا ۶.mp3
11.3M
مجموعه #یاد_خدا ۶
#استاد_شجاعی | #استاد_صفائی_حائری
✘ چکار کنم بعد از ازدواج، بعد از پولدار شدن، بعد از بچه دار شدن، بعد از مدیر شدن و ...
انس من با خدا و رفاقتم باهاش بهم نریزه؟
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 🔥نقاب ابلیس 🔥 قسمت6 (حسن) همه تعجب میکنند. حاج آقا با حوصله و بدون خستگی جواب میدهد: -آسیب
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#نقاب_ابلیس 🔥
قسمت7
(مریم)
-پس شمام متوجهش شدید؟ دارن آروم آروم بچه هیئتیهامون رو جذب میکنن!
به الهام چشم غره میروم که بگوید. الهام اخم میکند یعنی: «هنوز وقتش نیست.»
حاج آقا دستی به تسبیح عقیق میکشد. دانههای تسبیح بهم میخورند و سکوت چندثانیهای جلسه را بهم میزنند. نفس عمیقی میکشد و میگوید:
-فعلا نمیخواد تند برخورد کنید. فقط باید جذب مسجد رو بیشتر کنیم و روشنگری اینجا انجام بشه. مردم خودشون میفهمن، به شرطی که ما هم حقیقت رو بگیم.
مصطفی آرام ندارد. حالت نشستنش را تغییر میدهد و میگوید:
-حاجی اینا خیلی مشکوکن! خیلی بی مهابا دارن سم پراکنی میکنن! انگار پشتشون گرمه!
حسن که تا الان با انگشتانش ور میرفت، میگوید:
-شایدم تازه کارن و داغن و نمیدونن چه خبره و نباید انقدر تند برن!
مصطفی کمی به جلو خم میشود:
-مگه اینجا بسیج نداره؟ خب شورای بسیج کارش همینه دیگه! یه گزارش رد میکنیم؛ اگه توجه نکردن خودمون میریم با ضابـ...
حاج آقا دستش را به نشانه ایست جلو نگه میدارد:
-وایسا آقاسید! میدونم نگرانی، ولی نمیشه که چکشی، یهو بری همه رو بریزی توی گونی! بذار اول مردم رو روشن کنیم که اگه کاری کردیم، مردم توجیه شده باشن!
-از اینا بعید نیست، به یه جاهایی وصل باشنا...
-اون دیگه وظیفه بسیج نیست. کار نیروی انتظامی و سپاهه که ته و توی ماجرا رو دربیاره.
علی آقا که تا الان داشت صورت جلسه مینوشت، سر بلند میکند:
-پس تکلیف این هیئت محسن شهید معلوم شد.
حسن رو به مصطفی میکند:
- قرار شد چه کنیم پس؟
مصطفی شمرده میگوید:
-روشنگری میکنیم و گزارش میدیم که مواظبشون باشن.
نفسش را با صدای بلندی بیرون میدهد و رو به ما میکند:
-خانما، شما حواستون به جلسات زنونه باشه، ببینید اگه جلسه زنونه این مدلی هست، حتما گزارش بدید.
الهام آب گلویش را فرو میدهد و میگوید:
- اتفاقا یه مسئله مهمه که میخوایم بگیم.
مصطفی پیداست که پاهایش خواب رفته. چهارزانو مینشیند و میگوید:
- بفرمایین.
الهام نگاهی به فاطمه میکند و از او کمک میخواهد. فاطمه با ابرو اشاره میکند که خودت بگو. الهام شروع میکند:
-راستش چندروز پیش، فاطمه خانم از طرف یه دوستاشون دعوت میشن به یه مجلس روضه زنونه. گویا بخاطر نذر یه مادر شهید، این مجلس هر هفته روزای صبح جمعه دایره؛ اما فاطمه خانم چیزایی دیدن که قابل تامله.
الهام از این راه ادامه حرف را به فاطمه پاس میدهد. فاطمه صدایی صاف میکند و میگوید:
- درسته. توی نگاه اول یه جلسه روضه زنونه بود، اما رفتار عجیبی داشتن. مثلا به جز قهوه و شیرینی چیزی ندادن و گفتن هزینه صبحانه رو بین فقرا تقسیم میکنن. یا به جای مداحی، چندتا دختر اومدن فلوت زدن و یه خانم یه شعر غمگین خوند و غم نوازی کردن. حالا اینا مهم نیست، اصل مطلب، صحبتای خانمیه که توی مراسم بود. اگه بخوام خلاصه بگم، یکی خیلی تاکید میکرد روی برابری زن و مرد، یکی هم معتقد بود نوجوونها باید آزاد باشند تا خودشون دین و راه زندگیشون رو انتخاب کنن! یعنی یه جورایی میخواست بگه ملاک حقانیت دین، تشخیص خود فرده و مثلا من اگه فکر کنم مسیحیت درسته، پس درسته! و یه جورایی میگفت ایمان آدم به دینش ربطی نداره و همه ادیان میتونن حق باشن، چون اصل ایمان، محبته!
مصطفی طوری اخم کرده که انگار میخواهد خودکار در دستش را با چشمانش ببلعد! میگویم:
- البته اینایی که فاطمه خانم گفتن، برداشتی بود که ما از حرفای اون خانم داشتیم.
مصطفی زیر لب میپرسد:
-کجا بود این روضه؟
-توی همین محدوده بود، شاید یه چهارراه بالاتر.
حسن دستی بین موهایش میکشد:
-از زمین و زمون میباره!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥نقاب ابلیس 🔥
قسمت8
(مصطفی)
نمیدانم، شاید هم من توهم توطئه داشته باشم و الکی نگرانم؛ اما فقط که من نیستم! همه بچههای بسیج دارند خودشان را میکشند که اقدامی بکنیم برای این فرقهها. تازه معلوم نیست، این روضهای که همسر سیدحسین رفته، حرف حسابش چیست؟ گرچه آن طور که خانمها میگویند، عقایدش به بهاییها میخورد. اگر بهایی باشند خیلی کارمان سخت میشود.
این چندروز جملۀ «کاش سیدحسین بود» را مثل ذکر تکرار میکنم. اصلا مگر او فرمانده بسیج اینجا نیست؟ خودش باید بیاید کارها را جمع کند!
راستش خسته شدهام از دست روی دست گذاشتن. میدانم نباید شتاب زده عمل کنیم، اما نمیشود عمل نکنیم! فعلا قرار شده انرژیمان را بگذاریم روی روشنگری. به بچههای فرهنگی گفتهام پوسترهایی در این موضوع طراحی کنند. باید جذب را بالا ببریم که دامنه تاثیرمان بیشتر باشد.
تقهای به در میخورد. نگاهی به کاغذهای روبهرویم میاندازم. بیشتر ایدههای بچهها مثل هماند. من هم نمیتوانم تنها انتخاب کنم، باید بگذارم برای بعد. اجازه ورود میدهم. الهام که در را باز میکند و مبهوت به من خیره میشود. تازه میفهمم کجا نشستهام. چهارزانو بین انبوه کاغذ و پوشه نشستهام. الهام خندهاش میگیرد:
-مصطفی این چه وضعیه؟
خستگی از تنم میرود و میخندم:
-داشتم مدارک و پروندههای بچهها رو مرتب میکردم...
الهام خنده کنان میگوید:
- باشه بابا، فهمیدیم مسئولیت پذیرید آقای جانشین فرمانده. ولی این کارا وظیفه نیرو انسانیه ها!
-مهدی بیچاره این چندروز خیلی زحمت کشید، مادرش حالش خوب نبود، گفتم بره خونه.
الهام چادرش را دور کمر میپیچد و روبهرویم مینشیند:
- کمکی از دست من برمیاد؟
-من که از خدامه کمک از دست شما بربیاد!
-پس برمیاد؟
پوشهای را که دستم است، کنار میگذارم و میگویم:
-برای این روضه زنونه فکری کردین؟
-فاطمه خانم اذیت میشه هر هفته بره. قرار شد من یا مریم بریم هرهفته، ببینیم چی میگه. کسی که نمیاد تابلو دستش بگیره بگه من بهاییام، من آتئیستم، من فلانم... سخت میشه فهمید.
-نه، منظورم اینه که به نظرت با سم پراکنیاش چه کار باید کرد؟
لبهایش را روی هم فشار میدهد و دست میزند زیر چانهاش:
-چون بانی مراسم یه مادر شهیده، مردم خیلی بهش اعتماد دارن. حالا یا مادر شهیده عامده، یا جاهل. این رو نمیدونم!
-اسم شهیدشون چیه؟
-نمیدونم... نه من، نه فاطمه خانم، اسم و عکسی ازش ندیدیم... مردم اینطور میگفتن. یعنی میگی؟
حس میکنم کامم تلخ میشود. به سختی میگویم:
-آره.
غبار نگرانی لبخندش را محو میکند. برای اینکه آرامتر شود، میگویم:
- شما فقط شبهاتش رو بشناسید، توی جلسات خودمون جوابش رو بدید یا بگید حاج آقا جواب بده. اینطوری مردمی که این شبهات رو نشنیدن هم واکسینه میشن.
گلهمندانه میگوید:
-مشکل اینه که جذبمون از جوونترها پایینه. اکثرا خانمای بزرگن.
-خب خانمایی که سنشون بالاتره، مادر هستن و خیلی تاثیرگذارن. برای همین اینم دست کم نگیر. بعد هم بگو هرکسی از جوونا و نوجوونا که بتونه دونفر رو جذب کنه، جایزه داره.
همانطور که نگاهش به زمین است و مشغول جمع کردن پروندهها، میگوید:
-اومده بودم بگم پدرت گفتن جور شده خونوادگی بریم کربلا.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
حسین جانم!
هرگز نمیشود که تـو را دید
و بعد از آن جایی نفس کشید
به جز در هوای تـو!
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه🌙
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز جمعه:
شمسی: جمعه - ۳۰ آذر ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 20 December 2024
قمری: الجمعة، 18 جماد ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺2 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️11 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
🌺12 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️14 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
🌺21 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
@tashahadat313
🔅امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
✍️ ما أعمَى النَّفسَ الطّامِعَةَ عَنِ العُقبَى الفاجِعَةِ؛
💠 چه کور است نفس طمعورز از دیدن فرجام دردآور.
📚شرح غررالحکم، ح۹۶۴۳
▫️ #حدیث
@tashahadat313
#سلام_امام_زمانم♥️
🌱بی تو یعقوب ترین دلهره ها سهم من است
کاشکی پیرهنی از تو به کنعان برسد..
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#امام_زمان
🌱ســـلـام
جمعه مهدویتون بخیر و نیکی
@tashahadat313
یاد خدا ۷.mp3
12.12M
مجموعه #یاد_خدا ۷
#استاد_شجاعی | #استاد_پناهیان
وابستگی های عاطفی اذیتم میکنه!
فکر سفر همسرم،
فوت پدرم،
بیماری مادرم،
قهر رفیقم
ازدواج دخترم، و .... دیوانه ام میکنه !
√ چجوری خودمو رها کنم؟
@tashahadat313
🌌 هرچند بر دلباختگان، شب هجرش چون «یلدا» یی بیشفق و روز جداییش مانند روزی «پنجاه هزار ساله» طولانی میگذرد،
✨ اما سرانجام او میآید
⛈ و آمدنش چون تندر بهاره، ناگهانی است و یکباره،
🌅 قسم به فجر که پگاه شب دهم نزدیک است،
رسیدن «ملایک» و «روح» نزدیک است،
«مطلع فجر» در افق نمایان و «سلام» نزدیک است.
موعود موعود ما «صبح» است و صبح، پشت پنجرهها و نزدیک است.
📜 إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ، أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟ «۱»
📃 وعده گاهشان [هنگام] صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟
✨ صدای بال ملایک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید
⭐️ ستارهیی شبی از آسمان فرو افتاد
و مژده داد که صبح ظهور میآید «۲»
⛅️ طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سَمتِ مشرق جغرافیای عرفانی
🌸 دوباره پلک دلَم میپرد، نشانهی چیست
شنیدهام که میآید کسی به مهمانی
❤️ کسی که نقطهی آغاز هرچه پروازست
تویی، که در سفر عشق خط پایانی
💕 کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو، آرامشی است طوفانی «۳»
🤲🏼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم و فَرَجنا بِه
⬅️ برگرفته از در انتظار ققنوس کاوشی در قلمرو موعودشناسی و مهدی باوری، ص: ۳۲۴
(۱). هود/ ۸۱.
(۲). ناصر فیض.
(۳). قیصر امینپور.
🏷 #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه #یلدای_مهدوی #ظهور
@tashahadat313