eitaa logo
مهمات فرهنگی و تشکیلاتی
298 دنبال‌کننده
716 عکس
542 ویدیو
296 فایل
به نام خدا يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعًا ای اهل ایمان! سلاح ها و ساز و برگ جنگی خود را برگیرید، پس گروه گروه یا دسته جمعی [به سوی جنگ با دشمن] کوچ کنید کانال ویژه ارائه محتوا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴تحریک عواطف دانش‌آموزان، ویژگی مهم جنگ رسانه‌ای / تولید محتوا عنصری مهم در آگاه‌سازی 🔷رسانه‌ها و فعالان شبکه‌های مجازی دنیا، این روز‌ها با اخبار جعلی، زیاد نشان دادن طرفداران خود، قابل باور ساختن اتفاقات ساختگی؛ ذهن نوجوانان و دانش آموز را مورد حمله‌ی رسانه‌ای قرار داده‌اند. آگاه‌سازی و فعالیت رسانه‌ای مطابق با ذائقه‌ی نوجوان، راه‌حل پیروزی در این جنگ رسانه‌ای است. 🔴سید علیرضا آل داود، کارشناس فضای مجازی، در گفتگو با خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجو گفت: «پلتفرم‌ها را آمریکایی‌ها با هوش مصنوعی و با ابزار‌های مختلف مثل حباب فیلتر درست کردند. چون بالاخره آن‌ها ابزاری نمی‌سازند که ضد خودشان عمل کند. آدم عاقل این کار را می‌کند؛ تازه ابزاری که حوزه ادراک شناخت و رفتار جامعه و از همه این‌ها مهم‌تر بر نظام باور جامعه تاثیر می‌گذارد، می‌تواند ارزش‌ها را به بی ارزشی تبدیل کند، می‌تواند خودی را غیر خودی و غیر خودی را خودی نشان بدهد. با اختلال ادراکی و شناختی، می‌تواند جای جلاد و شهید را با رسانه و پیام مخصوصا در لایه فرامتن پیام با بازنمایی رسانه عوض کند. با سه شرط زاویه دوربین و زاویه دید نسبت به آن پدیده رسانه ای، برجسته سازی که رسانه راجع به یک پدیده و موضوع انجام می‌دهد و سومین موضوعی که وجود دارد بحث این است که همیشه در هر پیامی حتی فیک‌ترین پیام‌ها رگه‌هایی از حقیقت را قرار می‌دهند برای اینکه باورپذیر کنند.» 🇮🇷 @tashakkol_iau_bardasht
16.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 موزیک ویدئوی حامدزمانی به نام "آزادی" دامِ اگه پیشِ پرنده دونه میریزن گل میخرن تا که نفهمی اهل پائیزن!! میخوان درختا، حامی حزب تبر باشن از دریا، ماهی‌های تو حوض بی خبر باشن... کوهیم تا ایستادیم روی پاها.... ماهیم تا خورشید باشه رهبر راهمون....
5 بند، آدم را می‌برد وسط پایگاه‌های بسیج دهه شصت. جایی شبیه مسجدهای بین راهی! پوسترهای قدیِ رهبری و حاج‌قاسم. بنر اسلیمی محراب. یک کارتون موزی خاک‌گرفته پر از کتاب‌های زردِ مذهبی. با انبوهی از کاغذهای آچارِ حدیثِ نماز و روزه روی دیوارها. اگر کار فرهنگی نمی‌کردند اثرش روی زندانیان بیشتر بود! دور اتاق نشستند. گفتم «نیومدم بازجویی؛ می‌خوام حرف دل‌تونو بشنوم!» پسری آبادانی گفت: «که پرونده‌مونو سنگین‌تر کنی!» یکی با لهجه اصفهانی دنباله حرفش را گرفت «بالا سرمون که دوربینه! شنودم که هست، تو هم خوب رو بازی می‌کنی که شک نکنیم!» گفتم «بسیجی پوششی رفته بود قاطی قاچاقچیا. سرسفره نمک ریخت کف دستش و زبون زد!» یخ جمع کم‌کم باز شد. بعضی هنوز از سر غیظ سرشان را بالا نمی‌آوردند. با رگ گردن متورم و نیش و کنایه حرف‌توحرف شدند. گرانی، تبعیض، اختلاس. نه خبری از بود، نه اصفهانی تیتری بچه‌ها را معرفی کرد: استاد مسلط به دوازده زبان، دانشجویِ ترم آخر پزشکی، نمایندگی کاشی، سرشیفت کارخانه. خودش هم سه‌تا مدرک بین‌المللی آشپزی و اغذیه داشت با رستوران‌های زنجیره‌ای ایتالیایی در اکثر شهرهای ایران. - جای اینا اینجاست؟! فقط می‌شنیدم. همه شاکی بودند که ما بی‌گناهیم، تر و خشک را با هم سوزانده‌اند. آبادانی اشاره کرد به یکی. - اینو می‌بینی؟! جلوی پاساژ صدف پلیس ازش می‌پرسه: کارت چیه اومدی اینجا؟ میگه: با باتوم و اسپری فلفل میفتن به جونش. تا بیاد ثابت کنه بوده دهنش به این شکل سرویس شده! ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @tashakkol_iau_bardasht
6 چرا یکی از پاچه‌های شلوار بعضی‌شان کوتاه‌تر است؟ نشستم بیخ دلِ جوان میبدی. تک می‌پرید. در یک دستش مفاتیح، در دست دیگرش تسبیح. چشمم افتاد روی تتوی قدِ قرص صابون ساعدش. گفت «بیست روزه اینجام! کارم از وثیقه گذشته!» مثل بقیه حاشا نکرد. - رفتم نعل اسبی لباس بخرم. خوردم به شلوغیا. منِ بچه‌شهرستونی یگان ویژه ندیده بودم! لباس و کلاه و پوتین و سلاح خفن! تسبیحش را گذاشت لای مفاتیح. - از سر فضولی قاطی شدم و جوگیر. شعارم دادم. رفتم جلویِ جلو! رئیس پلیس تندی کرد؛ چنان گذاشتم تو فکش که راهی بیمارستان شد! درِ بند باز شد. ناهار آوردند. یک دیگ ماکارونی با چند سطل ماست. مثل خوابگاه دانشجویی با شوخی و خنده غذا را ریختند توی بشقاب و کاسه‌های تابه‌تای ملامین. با قاشق‌های روحی. همان‌هایی که با اشاره دست دُمش می‌شکند. اشکِ چشمِ استادِ زبان قطع نمی‌شد. گفت دوتا اشک‌آور خالی کرده‌اند توی چشمش! مف دماغ بالا کشید «همه را دوتا می‌بینم و تار!» هرکس باید ظرف خودش را می‌شست. داخلِ حوضچه گوشه حیاط‌خلوت. - بعد ناهار ختم سوره دخان داریم! آبادانی، یک نخ تعارف زد. دستش را رد کردم. دلیل کوتاهی پاچه‌های شلوار را فهمیدم. جیب نداشتند. پاکت سیگارشان را پیچیده بودند لای بند شلوار. خاکستر می‌تکاندند توی قوطی خالی کنسرو ماهی. بابرنامه یا اتفاقی این آدم‌ها داشتند شبکه می‌شدند. یکی شماره داد بقیه از این به بعد برای اصلاح مو بروند مغازه‌اش. یکی گفت ماشین خواستید به من زنگ بزنید. و این لیست مدام به روزرسانی می‌شد. ⭕️ادامه دارد... ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @tashakkol_iau_bardasht
7 آقای سراج، وکیلِ بند صدا بلند کرد: «خاموشی!» قانون بود؛ ساعت سه تا پنج عصر. پتو پهن کنند و دراز بکشند. حتی اگر خواب‌شان نمی‌آید. کنار کم‌سن‌ترین‌شان دراز کشیدم. ازش پرسیدم «پس چرا چراغا رو خاموش نمی‌کنن؟!» - خاموشی صداست! حوله‌اش را لول کرد. گذاشت روی چشم. - اینجا بیست‌وچاری چراغ روشنه! ابرو بالا انداختم. - برا چی اینجایی؟ - برای این بهشت اجباری! دانشجوی پزشکی که دکتر صدایش می‌زدند پچ‌پچ‌گونه تذکر داد سراج سردرد دارد خوابیده. یواش پرسیدم «از کی اینجایی؟» - از دیروز. - کتکتم زدن؟ خندید. رو به سقف گفتم «چرا می‌خندی؟» رو به سقف گفت «یاد رئیسی افتادم!» - چرا؟ - به شما ناهارم دادن؟ باهم خندیدیم. - نگفتی جرمت چیه؟ -استوری، به قول بازپرس دعوت به تجمع! -همین؟ - یه خرده هم دیوارنویسی! - تنهایی؟ - با دوستم شهاب. شبا دوازده به بعد؛ یه منطقه من، یه منطقه او. - شهاب الان کجاست؟ - گفتن بچه‌ست؛ بردنش کانون اصلاح و تربیت. - تو چند سالته؟ - اول مهر باید می‌رفتم ترم اول دانشگاه! - پدرمادرت خبر دارن؟ - برام مهم نیست! - چرا؟ - با پدرم مشکل دارم. نه اون منو می‌فهمه نه من! دست راستش را گرفت بالا. - می‌بینی؟ پر بود از خط‌خطی‌های رد چاقو. - هر دفعه دعوامون میشه بجای اینکه بزنمش خودمو خط می‌ندازم! - اهل دود و دمی؟ - بنگ، کُک، ویپ، وید - موقع دیوارنویسی گرفتنت؟ - نه! شماره ناشناس زنگ زد. گوشی اومد دستم. سیمکارتمو شکستم. با شهاب و دوست‌دخترش دور میدون باغ ملی شک کردیم دنبالمونن. نه من نفسِ فرار داشتم، نه شهاب! ⭕️ادامه دارد... ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @tashakkol_iau_bardasht