1_5427974138.mp3
851.8K
#مهم
♦️ استاد شوشتری حفظه الله:
🔸 بهترین سربازان امام زمان سلام الله علیه
🔹کاری که اثرش از ریاضات بالاتر است
https://eitaa.com/tasharofaat
1_5467514791.mp3
4.23M
▪️طواف خورشید
▫️#داستان_تشرف دختر آیتالله اراکی به محضر امام عصر سلام الله علیه، در کنار خانهی خدا
📚 برکات سرزمین وحی، ص ۸۹
https://eitaa.com/tasharofaat
هدایت شده از معارف الشیعه
#عید_غدیر
🔻 نتیجه بخشش در روز غدیر ، زیادی مال و عمر ...
🔴 قَالَ أَمِيرُاَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْه : وَ الْبِرُّ فِيهِ يُثْمِرُ الْمَالَ وَ يَزِيدُ فِي الْعُمُرِ
🟠 امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می فرمایند :
نیکی در این روز به مال برکت می دهد و عمر را زیاد می کند
📚بحارالانوار ج 94 صفحه 117
📚إقبال الأعمال - ط القديمة (السيد بن طاووس) جلد 1 صفحه 463
کانال معرفتی معارف الشیعه
@maaref_shiaa
✍داستان تشرف جناب شیخ علی حلاوی
در شهر حله
شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران غیبت تو به سر آمده و هنگامه ظهور فرار رسیده است. یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟»
شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»
در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»
او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.»
مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.
شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود.
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند.
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
حضرت این جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عج) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عج) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
📚منابع:
➖نهاوندی، شیخ علی اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام، ج 2، ص 77-78.
@tasharofaat
#علائم_ظهور
#داستان_تشرف
🔻علی بن ابراهیم بن مهزیار رضوان الله علیه در ملاقاتش با حضرت ولی عصر سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف در زمان غیبت چنین نقل میكند كه حضرت به من فرمود:
ای پسر مهزیار برادرانت را در عراق چگونه [ وبه چه حالتی ] ترك كردی؟
عرض كردم: در تنگنای زندگی وبلا وگرفتاری، بر آنها شمشیرهای بنی شیصبان فرود آمده بود، حضرت فرمود:
خدا آنها را بكشد هركجا كه رانده شوند، گویا [ میبینم ] قومی را كه كشته شده اند در شهرهایشان و شب و روز بلای خدائی بر سر آنها فرود آمده است.
عرض كردم: این مسائل چه وقت خواهد بود ای فرزند رسول خدا؟
(حضرت)فرمود: زمانی كه میان شما و راه كعبه اقوامی مانع شوند كه آنها بی ارزشند و خدا و رسولش از آنها بیزارند، سرخی در آسمان به مدت سه روز ظاهر می شود ودر آن ستونهای سفیدی است كه نور افشانی می كند.
سروسی (شروسی) از ارمنستان و آذربایجان خروج می كند وقصد دارد به پشت ری، كوه سیاه متصل به كوه قرمز، كه چسبیدهء به كوه طالقان است، برود. بین او و مروزی درگیری شدیدی رخ میدهد كه در آن بچه ها پیر می شوند و پیرها افتاده می گردند، وقتل و كشتار بین آنها ظاهر میگردد.
در آن هنگام منتظر خروج او [ سفیانی ؟ ] به سمت زوراء ( بغداد ) باشید، مدت زیادی در آنجا نمیماند تا به باهات می رسد، سپس به واسط عراق می رود، ودر آنجا یكسال یا كمتر می ماند، پس از آن به كوفه می رود، و بین آنها نبردی روی میدهد كه از نجف تا حیره تا غری ( نجف ) را فرا میگیرد، آن درگیری به قدری شدید است كه عقلها از میان می رود، و در این هنگام هر دو گروه نابود میشوند و درو كردن و [ از بین بردن ] بقیه با خداست.
سپس این فرموده خدای متعال را تلاوت فرمود:
[بسم الله الرحمن الرحیم أتیها أمرنا لیلا أو نهارا فجعلناها حصیدا كأن لم تفن بالأمس]
{بنام خداوند بخشنده مهربان، امر ما شب یا روزی به او وارد شد، آنرا درو شده قرار دادیم گویی دیروز نبوده است}.
عرض كردم: آقای من، ای فرزند رسول خدا این امر چیست؟
(حضرت)فرمود: امر خدا ولشكریان خدا ما هستیم.
عرض كردم: سرور من، ای فرزند رسول خدا آیا وقت آن رسیده است؟
(حضرت)فرمود:
[اقتربت الساعة وانشق القمر] {ساعت نزدیك شد وماه شكافت}.
📚بحار الانوار ج ۱۷ ص ۳۵۱
https://eitaa.com/tasharofaat
هدایت شده از تشرفات
1_2936950570.mp3
4.34M
▫️داستان جالبی از همسفر شدن مردی نیازمند با امام زمان سلام الله علیه.
📚 الخرائج ج1، ص 470.
#داستان_تشرف
#سبک_زندگی_مهدوی
https://eitaa.com/tasharofaat
هدایت شده از تشرفات
1_1672101763.mp3
6.06M
#داستان_تشرف پیرزن زائر در مسجد سهله به محضر امام عصر سلام الله علیه...
▪️میدانم از من گله داری
اما بضاعت اندک من همین اشکهایی است که از چشمهایم می بارد،
به عشق حسین و به نیت فرجت!
@tasharofaat
▪️استدلالی زیبا در مورد تشرف در دوران غیبت کبری
🔻قال الشيخ الفاضل علي بن فاضل المازندراني : فقلت للسيد شمس الدين محمد و هو العقب السادس من أولاده عليهم السلام يا سيدي قد روينا عن مشايخنا أحاديث رويت عن صاحب الأمر عليه السلام أنه قال لما أمر بالغيبة الكبرى من رآني بعد غيبتي فقد كذب فكيف فيكم من يراه فقال صدقت إنه عليه السلام إنما قال ذلك في ذلك الزمان لكثرة أعدائه من أهل بيته و غيرهم من فراعنة بني العباس حتى أن الشيعة يمنع بعضها بعضا عن التحدث بذكره و في هذا الزمان تطاولت المدة و أيس منه الأعداء و بلادنا نائية عنهم و عن ظلمهم.
شیخ فاضل علی بن فاضل مازندرانی که به جزیره خضراء سفر کرده بود نقل می کند:
خدمت سید شمس الدین محمد که ششمین نسل از اولاد امام زمان ارواحنا فداه بود عرض کردم: ای آقای من، از مشایخ ما احادیثی در مورد رویت صاحب الامر سلام الله علیه روایت شده است که حضرت زمانی که مامور به غیبت کبری شده اند فرموده اند: هر کس بعد از غیبتم ادعا کند که مرا دیده است دروغ می گوید، پس چگونه در بین شما (اهالی #جزیره_خضراء) کسانی هستند که محضر حضرت مشرف شده و ایشان را زیارت می کنند؟
سید شمس الدین فرمود: کلام تو درست است، همانا امام زمان ارواحنا فداه این مطلب را در زمانی که دشمنان زیادی در بین اهل بیت خود و غیر آن ها از فراعنه بنی عباس (لعنهم الله) داشتند فرموده اند، تا جایی که بعضی از شیعیان بعضی دیگر را از ادعای رویت منع نموده اند، اما در عصر حاضر خیلی از آن دوران فاصله گرفته ایم و دشمنان حضرت از ایشان نا امید شده اند و سرزمین های ما نیز از آن دشمنان و ظلمشان دور است.
📚بحار الأنوار ج ۵۳، ص ۳۱۹
https://eitaa.com/tasharofaat
1_5872504851.mp3
6.2M
▪️اسم این آقا در دفتر امام حسین سلام الله علیه ثبت شد
#حکایت جالبی از نذری دادن برای مجالس سیدالشهدا علیهالسلام
#خدمت_به_حضرت
https://eitaa.com/tasharofaat
هدایت شده از تشرفات
1_1672101763.mp3
6.06M
#داستان_تشرف پیرزن زائر در مسجد سهله به محضر امام عصر سلام الله علیه...
▪️میدانم از من گله داری
اما بضاعت اندک من همین اشکهایی است که از چشمهایم می بارد،
به عشق حسین و به نیت فرجت!
@tasharofaat
هدایت شده از تشرفات
Hekayate Fazele Darbandi_Bigharari.mp3
4.79M
#حکایت زیبایی از عنایت سیدالشهدا سلام الله علیه به مرحوم دربندی
📚 جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام ص۳۶.
@tasharofaat
1_5930998264.mp3
5.18M
▪️امام زمان سلام الله علیه در مجلس روضه سیدالشهدا سلام الله علیه
🔘 #داستان_تشرف حاج غلامعلی قصاب به محضر مولای عالَم، در مجلس روضه
بسیار شنیدنی👌
https://eitaa.com/tasharofaat
هدایت شده از تشرفات
AUD-20201105-WA0038.mp3
4.73M
#بسیار_شنیدنی
#داستان_تشرف شیخ مرتضی حائری خدمت وجود مقدّس امام عصر سلام الله علیه.
▫️چه قلیل اند یارانِ امام مهربان!
عاشقانی که هر عملی انجام میدهند، برای اوست نه برای خویش...
@tasharofaat
🔴سبک زندگی زنان منتظر
🔺 مرحوم آيت الله سيد محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آيت الله سيد علی سیستانی تصميم می گيرد برای تشرّف به محضر امام زمان (عج) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زيارت عاشورا بخواند.
🔺 در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزديک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بيند حضرت ولی عصر امام زمان (ع) در یکی از اتاق های آن خانه تشريف دارند و در ميان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفيد روی آن کشيده شده است.
🔺 ايشان می گويد هنگامی که وارد شدم اشک مي ريختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اين گونه به دنبال من می گردی و اين رنج ها را متحمّل می شوی؟!
مثل اين باشيد- اشاره به آن جنازه کردند- تا من به دنبال شما بيايم!»
🔺 بعد فرمودند: «اين بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بيرون نيامد تا چشم نامحرم به او نيفتد.»
📚 شیفتگان حضرت مهدی (عج)،ج۳،ص۱۵۸
https://eitaa.com/tasharofaat
♦️درتشرف علی بن مهزیار #امام_زمان علیه السلام به ایشان فرمودند:
🔻 ای پسر مهزیار چرا دیر به دیدن ما آمدی؛ من صبح و شام منتظر آمدنت بودم؛ «کنّا نتوَقَعُکَ لیلاً و نهاراً».
علی بن مهزیار در پاسخ میگوید کسی نبود مرا خدمت شما بیاورد.
🔻 حضرت فرمودند: میدانی چرا دیدار من و تو به تأخیر میافتاد، چون شما سه کار انجام میدادی:
💥به فکر جمع آوری مال برای خودت بودی.
💥 ضعفای شیعه را فراموش کرده بودی.
💥 قطع رحم کرده بودی
https://eitaa.com/tasharofaat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله شوشتری
🔖 شرایط تشرف خدمت حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه
#امام_زمان #تشرف #استادشوشتری
https://eitaa.com/tasharofaat
1_1685399027.mp3
5.55M
▫️ای که با آوردن نامت گره وا میشود!
#داستان_تشرف شیخ جواد سهلاوی خادم مسجد سهله، به محضر امام عصر علیه السلام.
📚 به نقل از مرحوم آیت الله ناصری
📚 اجساد جاویدان ص۴۲
#مسجد_سهله
#حامی_شیعیان
https://eitaa.com/tasharofaat
این قضیه توسط حضرت آیت الله العظمی میلانی (قدّس سرّه) نقل شده است:
دو برادر سید تبریزی بودند که یکی از آن دو، روحانی و دیگری بازاری بود. هر دو مستطیع شدند وامکان تشرّف به مکه برایشان فراهم شد. برادر بازاری گفت: «به خواست خدا امسال باید برویم وخانه خدا را زیارت کنیم». اما دیگری گفت: «من امسال آمادگی وفرصت ندارم، از سوی دیگر محرّم نزدیک است ومن به مجالس متعددی دعوت شده ام، شما بروید ان شاء الله من هم سال آینده می روم».
برادر کاسب اصرار کرد، آیه وحدیث خواند اما اثری نبخشید، به همین جهت خودش رفت وبرادر روحانی او پس از چند ماه از دنیا رفت وحج به گردنش ماند.
برادر کاسب نسبت به او بسیار تأسف خورد وهمواره در این اندیشه بود که آیا او گرفتار عذاب است یا مورد بخشایش قرار گرفته است؟
یک شب او را در خواب دید که در باغ زیبایی با وضعیت مطلوب وپسندیده ای زندگی می کند وبه برادرش گفت: «نگران من نباش، زیرا من از نجات یافتگان هستم». پرسید: «چطور مورد لطف قرار گرفتی؟» پاسخ داد: «پس از مرگ، مرا پای حساب بردند وبه جرم ترک فریضه حج در یک نقطه تاریک ووحشتناک وبدبو زندانی ساختند ودچار کیفر کردارم شدم.
زیر فشار عذاب طاقت فرسا، دست توسّل به سوی مادرم حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) گشودم وگفتم: مادر جان! درست است که من فریضه ای را ترک نموده ام، اما من عمری از حسین عزیزت سخن گفته ام، شما مرا نجات بدهید. وپس از این توّسل خالصانه، در زندانم گشوده شد وگفتند: مادرت فاطمه (علیها السلام) تو را خواسته است. مرا نزد مادرم بردند واو از امیر مؤمنان (علیه السلام) درخواست کرد که مرا ببخشاید ونجاتم را از خدا بخواهد. اما امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: دختر گرامی پیامبر! ایشان بارها روی منبر به مردم گفته است که اگر کسی فریضه حج را در صورت امکان وتوان ترک کند، به هنگام مرگ به او گفته می شود: یهودی یا نصرانی یا مجوسی بمیر! اکنون او خودش ترک کرده است! من چه کنم؟!
مادرم فرمود: راهی برای نجات او بیابید. امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود: تنها یک راه به نظر می رسد که خدا او را ببخشاید. وآن این است که از فرزندت مهدی (عج الله تعالی فرجه) بخواهی امسال به نیابت او حج کند، ومادرم چنین کرد وفرزند بزرگوارش پذیرفت ومن نجات یافتم، وآن گاه مرا به این باغ زیبا وپرطراوت آوردند.
📘شیفتگان حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه)، ج ٢، ص ٢٣١.
https://eitaa.com/tasharofaat
#تشرفات
💠داستان تشرف سید محمد باقر دامغانی محضر امام عصر سلام الله علیه
آقای سید محمد باقر دامغانی، ساکن مشهد، از علما و شاگردان مرحوم آیت الله آقا میرزامهدی غروی اصفهانی قدس سره بود و زیاد به خدمت آن بزرگوار میرسید.
سالها به مرض سل مبتلا بود و بسیار ضعیف و نحیف شده بود. در آن زمان این بیماری غیر قابل علاج بود و همه از مداوایش مایوس شده بودند.
روزی دیدم ایشان بسیار سر حال، سالم و بانشاط و بدون هیچ کسالتی نزد ما آمد. همهی ما تعجب کردیم و از علت شفا یافتنش پرسیدیم.
گفت: یک روز که خون زیادی از حلقم آمد و دکترها مأیوسم کرده بودند، خدمت استادم، آقا میرزامهدی اصفهانی، رفتم و به ایشان شرح حالم را گفتم.
معظم له دو زانو نشست و با قاطعیت عجیبی به من گفت:
🔴تو مگر سید نیستی؟ چرا از اجدادت رفع کسالت خود را نمیخواهی؟ چرا به محضر حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام نمیروی و از آن حضرت، طلب حاجت نمیکنی؟ مگر نمی دانی آنها اسمای حسنای پروردگارند؟ آیا در دعای کمیل نخواندهای که فرموده یا من اسمه دواء و ذکره شفاء؟ تو اگر مسلمان باشی، اگر سید باشی، اگر شیعه باشی، باید شفایت را همین امروز از حضرت بقیه الله، ارواحنا فداه، بگیری!
✨تشرف در حرم رضوی
و خلاصه، آنقدر سخنان محرک و تهییج کننده به من گفت که من گریه ام گرفت و از جا بلند شدم، مثل آن که میخواهم به محضر بقیه الله عجل الله فرجه بروم.
لذا، بدون آنکه متوجه باشم، اشک میریختم و با خود زمزمه میکردم و میگفتم:
یا حجه بن الحسن العسکری ادرکنی!
و به طرف صحن مقدس حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام میرفتم.
وقتی به صحن کهنه رسیدم، آن جا را طوری دیگر دیدم. صحن بسیار خلوت بود و تنها جمعیتی که در آن دیده میشدند، چند نفری بودند که با هم میرفتند. و پیشاپیش آنان، سیدی بود که من فهمیدم، حضرت ولی عصر، عجل الله فرجه، هستند.
با خود گفتم: چون ممکن است آنها بروند و من به ایشان نرسم، خوب است که آقا را صدابزنم و از ایشان شفای مرض خود را بگیرم.
همین که این خطور از دلم گذشت، دیدم آن حضرت برگشتند و نگاهی با گوشه چشم به من کردند و عرق سردی بر بدنم نشست.
ناگهان، صحن مقدس را به حال عادی دیدم. دیگر از آن چند نفر خبری نبود و مردم به طور عادی در صحن رفت و آمد میکردند. من بهتزده شدم. در این بین متوجه شدم که آثار کسالت سل در من نیست.
به خانه برگشتم و پرهیز را شکستم و آنچنان حالم خوب شده است که هرچه میخواهم سرفه کنم، نمیتوانم و سرفهام نمیآید.
مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی، در این جا، به گریه افتادند و فرمودند:
بلی؛ این بود قضیهی آقای سید محمدباقر دامغانی. و من بعد از سالها که او را میدیدم، حالش بسیار خوب بود و حتی فربه شده بود.
📖کتاب احیاگر حوزهی خراسان ص ۱۱۸
https://eitaa.com/tasharofaat