eitaa logo
- هَم‌قرار'🏴
1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
544 ویدیو
29 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #مائده_عالی‌نژاد ــ ـ همقرار وقف مولا'عج ست‌، قَرارِ ما مماتُ حیات، خَرجِ مولا. شهادت نزدیک است... ‌پُل ارتباطی: @Khadem_eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
- هَم‌قرار'🏴
🏴|… | بسم رب ڪربلا ۷ | [ ] صدای چکاچک شمشیرها تا خیمه‌ها مےرسید. پدر نظاره‌گر پسر بود و دیده‌اش را به چهره نورانے حیدرثانے؏ روشن کرده بود. موهای مجعدش، لب‌های ترک خورده و قد و بالای سرو مانندش دل و جان از پدر مےبرد.. دلش راغب بود جلوتر برود، موهایش را نوازش کند و گل بوسه از چهره پسر بردارد، دیده حسین؏، تر شد و علے؏ شروع به راه رفتن کرد.. گام‌های محکمش شبیه راه رفتن علے؏ در کوچه‌های بےوفای کوفه بود و چهره‌اش شبیه‌ترین به خاتم انبیا'ص'.. دل خودی‌ها هم برای صلابتش مےلرزید، چه برسد به جبهه دشمن! علے اکبر؏ اصلےترین امتحان حسین؏ بود! دل کندن از جوان برومندی مثل او که کل خاندان علے؏ را تجلےگاه بود خود جان کندن بود؛ جان کندن از او، جان کندن از محمد'ص' بود جان کندن از او، جان کندن از علے؏ بود.. او مرهم زخم محسن؏ بود ! حسین؏ دوباره به جوان رعنایش نگریست، علےاکبر؏ عزیزترین بود برای حسین؏، میشد از جگر گوشه راحت جان کند؟  پا در رکاب که گذاشت، چشمان همه در پے او رفت .. نگاه براق و محیایش را پیشکش پدر کرد و روانه میدان شد و حسین‌؏ مےدانست دیگر علے را نخواهد دید، علے اکبرۍ؏ که برای او محبوب‌ترین بود و ثمره زندگےاش ! پیشکش کردن او کار آسانے نبود، بود ؟ نگاه هراسانِ سپاه یزید روی چهره علے‌اکبر؏ به وضوح دیده میشد، پچ‌پچ‌هایشان بلند شد، گمان مےکردند محمد'ص' به یاری دردانه‌اش آمده! انگار خاتم'ص' در کالبد جوانے ظهور یافته ! کهن سالان قسم مےخوردند که او محمد'ص' است! صدای علے اکبر؏ دشت را لرزاند و میان ریگ های صحرا ته نشین شد : _انا علے بن الحسین بن علے نامش که شنیده شد، ولوله ای به پا افتاد! انگار دوباره ابن‌ملجم‌ها صف کشیدند برای علے؏.. نگاه‌ها مشتاق شدند و حریص ! دوره‌اش کردند، خون احمد جوان؏ روی چشمان تیز عقاب را پوشاند و او به اشتباه به دل دشمن زد...💔 باید بر مےگشت، باید دوباره به آغوش پدر؏ باز مےگشت اما.. نیزه و سنگ به دیدارش آمدند .. علے؏ رو خاک غلتید و دشت پر شد از علے؏.. حسین؏ تا به پای جوانش برسد چندین مرتبه افتاد و دوباره به سان سروی شکسته ایستاد.. قرار بود علے اکبر؏ عصای پیری اش شود اما حال .. علے اکبر؏ شبیه گلبرگ‌های یاسے روی زمین ریخته بود و نمیشد او را از صحرا جمع کرد.. حال اذان قافله را کسے شبیه تو هست تا تحریر بزند؟💔 پدر که به پای او رسید، هزار بار جان کنده بود ! علے؏.هزار علے؏ شده بود ! حسین؏ خواست در آغوشش بکشد؛ نتوانست...... مےترسید پسر بیشتر از قبل از هم بگسلد ! صدای هروله مےآمد، صدای کف زدن هر کسے ذره‌ای از او را با خود به غنیمت برده بود .. به اندازه گوشه ای از عبا، مژهای از مژگان بلندش یا .. شبیه تسبیح هزار دانه شده بود وُ نمیشد جمعش کرد! غریب گیر آورده بودن تو را پسرم !💔 ✍ به ‌قلم سنا لطفے 🍃 . . پ ن: با همین یه خط میشه کلے سوخت، - لیلے جان سلطانے : از حد آغوش من بیشتر شده ای علے؏ پ ن: دانه تسبیح خود را ز زمین جمع نکن مگر این دشت برای تو علے اکبر؏ شد؟ -عماد‌شجاعت + به وقت روز هشتم محرم ۱۴۴۲ 💔 . . .. 🖤|• @tasmim_ashqane •°