- هَمقرار'
بابا نبودی ببینے..
🏴|…
#جوهرعشق 🖤
|بسم رب ڪربلا ۲|
[ #تافقطتوبمانےوخودش ]
آفتاب بے امان مےتابد
و تو خنکای شریعه فرات که از میان نخل ها مے گذرد را حس مےکنے، با هزار اکرام و احترام کجاوه بر زمین مےنشیند، پرده کجاوه تکان مےخورد و تو محارم را مےبینے که کنار کجاوه منتظر ایستاده اند، یکے زیر پایت عبا پهن مےکند و دیگری زانو به خاک مےگذارد و پیش چشمانت حوادث آینده رخ نمایے مےکند، غروبے دلگیر و تو تنها میان خیل نگاه سنگین نا محرمان...
دیگر عباسے نمانده که برایت رکاب بگیرد، علے اکبری نیست که برایت پرده کنار بزند و عالم از حسین تهے شده است و او نیست که به توان بازویش سوار کجاوه شوی. تو که عادت به این همه نگاه سنگین نداشتے! 🖤
نگاه حسین باعث مےشود تو چشمانت را به روی غروب و تنهایے آینده ببندی، دلت مے خواهد رو کنے به حسین، بگویے بیا برگردیم.. 💔
اما لب به سخن نمےگشایے
برادر مےگوید: پیاده شو خواهرم !
دلت مےلرزد و باد گرم صحرا ردایت را تکان مےدهد، کاش میشد دخیل ببندی به بازوان عباس و بگویے بماند..
صبوری مےکنے و هیچ نمےگویے،
چشمانت پے نخلها مےگردد، تکه تکه شدن تمام هستےات را مےبینے و دوباره چشم مےبندی، مگر این چنین نیست که خدا مے خواهد همه را کنار بزند تا فقط تو بمانے و خودش ؟!
✍️بهقلم: سنا لطفے
.
.
پ ن:
من که هزار و چهارصد سال پیش نبودم اما در مقاتل نوشتهاند چنین روزی قافله در کربلا مستقر شده و عمربنسعد با لشکریانش روبروی حسین؏ قرارگرفته ..
پ ن:
جمله آخر را که قلم زدم به یاد جملههای آقا مصطفے [دکتر شهید چمران] افتادم:
خدایا از بدی کردن آدم هایت شکایت داشتم، شکایتم را پس مےگیرم
فراموش کرده بودم که بدی را خلق کرده ای تا هر زمان که دلم گرفت از آدم هایت، نگاهم به تو باشد، گاهے فراموش مےکنم که وقتے کسے کنارم نیست، معنایش این نیست که تنهایم! معنایش این هست که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ..
+به وقت روز سوم محرم ۱۴۴۲
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست؛ ٰ
💔|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
🏴|…
#جوهرعشق
|بسم رب ڪربلا ۳ |
[ #ڪاشبرایتحرشویم ]
تا چشم مے بیند صحراست و خشکے..
باد از میان خارهای صحرا مےگذرد و عبایت را تکان مے دهد.. اینجا ڪرب و بلاست! همان جایے که بشارت دادهاند مکان اندوه و بلاست و تو با تمام هستےات راهے نینوا شدهای..
یادت مےآید قبل از ورود به کربلا، همان وقتے که به کوفه نزدیک شدی، حر با سپاهے عظیم مقابلت ایستاد، گفتے قصد جنگ نداری و او گفت مامور است و تو نه راه پیش داری نه راه پس؛
حال ..در ڪربلایید !
تو خوب میدانے دل حر تکان خورده، مگر تو حسینے نیستے که دلت آیینه تمام حوادث و وقایع است؟! از ورای خیمه حر را مےبینے، یکه و تنها به سمت سپاهت مےآید.. آرام و آرام و تو انگار زمزمه حر را مے شنوی
« بین بهشت و جهنم گیر ڪردم »
و ناگهان اسبش همچون تیری که از چله رها شده به سمت شما روانه مے شود ..
از خیمه خارج مےشوی
و حر با سری افتاده و پوتینهای رزمے که روی دوشش جا خوش کرده به سمتت میاید...شما را که مےبیند، میزند زیر گریه، هق هقش اوج مےگیرد و هے طلب بخشش مےکند، هے تکرار مےکند:
« کاش میزاشتم برگردی.. ڪاش..
به خدا فکر نمےکردم کار به اینجا برسه»
و اصلا که فکرش را مے کرد کار به جایے رسد که به خاطر پسر سمیه، به روی پسر فاطمه شمشیر کشند، که فکر مےکرد نتیجه آن نامههای پر از دلدادگے شود این همه غربت و دورویے و تنهایے..
نزدیکتر مے شوی و مے گویے:
مادرت چه نام نیکے برایت انتخاب کرده.. تو هم در این دنیا و هم در آخرت آزادهای (:
و حر پر از شادمانے مے شود؛
تا ته حرفت را مے فهمد و بوی بهشت در شامههایش مےپیچد، مےدانست سایه لطف تان انقدر وسیع هست که حر هم در آن جا داشته باشد.. 🖤
✍️بهقلم: ️سنا لطفے
.
.
پ ن:
همه خیر دنیا و عقبے در خونته،
اگه حر رو حر کردی با یک نگاه
تو ای آفتاب بدون غروب
زهیر زیر سایه ات شده سر به راه
"بخشے از قطعه استودیویے آفتاب، با صدای: سید مرتضے رضا زاده،
شاعر: عماد شجاعت "
پ ن::
همیشه حر برایم متفاوت بود، کسے که بد بود و مےتوانست جزو آن دستهای باشد که ما ۱۴۰۰،سال نفرینش کنیم! اما درست لحظههای آخر به آغوش حسین؏ برگشت.
کاش ما هم مثل حر برگردیم..
آغوش حسین؏ هنوز منتظر است،
در دستگاه این خاندان زیاد حر داشتیم..
ما که بد تر از حر نبوده ایم، بودهایم ؟
+بهوقتروزچهارممحرم۱۴۴۲ 💔
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست
🖤|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
🏴|…
#جوهرعشق🖤
|بسم رب ڪربلا ۴|
[ #یارانوفادار .. ]
از مردان خاندان تنها حسین؏ مانده و سجاد؏، بیماری سجاد را خیمه نشین کرده.. کاش کسے بود تا باز فدایے حسین شود اما این بار نوبت حسین است!
خودش باید برود..
از پشت خیمه ها نگاهش مےکنے،
دلت مے خواهد روی تلے بایستے
و حسینت را میانه میدان تماشا کنے ...
در همین فکر و بےتابےها هستے، که از گوش دل ،صدای حسین را مے شنوی:
دریاب این کودک را !
تمام قوتت را در پاهایت جاری مے کنے تا جلوی کودکے که بیخیال تمام لشڪریان به سمت عمو پرواز مے کند را بگیری!
ولے عبدالله؏ تند مےدود، شبیه تیری که از چله کمان رها شده..
و تو به او نمیرسے..
پسر حسن؏ برای عمو مےدود، بےحواس به اسبهایے که بےرحمانه مےتازند، بےتوجه به نیزه و خنجرهایے که تیز شده اند، انقدر مےدود تا به عمو برسد و تو نمےتوانے بیشتر از این وارد میدان بشوی، پس ناگزیری بایستے و فقط نگاه کنے..
عبدالله مقابل نیزهای که به سمت عموست مےایستد و نیزه بے رحمانه روی دست او فرود مے آید..
فریاد یا "اماه" پسر حسن؏ بلند مےشود..
حسین او را به آغوش مےکشد تا تسلایش دهد..
و چه پناه و تسلے دهندهای
بهتر از آغوش عمو ؟!
حال پیکر زخمے عمو و برادر زاده با هم عجین مےشوند
و تو چشم مےبندی به روی آخرین یار حسین؏ که لحظه آخر خودش را به #عمویش رساند.. 💔
✍ بہ قلم سنا لطفے
پ ن:
آخرین یار حسین؏، کوچیک بود خیلے کوچکتر از اینکه مرد میدون بشه ولے..
خودشو به عموش رسوند تا فداییش بشه!
پ ن :
کاش ما هم لحظه آخر هم که شده
به او برسیم.. (:
پ ن:
کاش قصه به « سر » نمےرسید !
+بهوقتروزپنجممحرم ۱۴۴۲💔
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست
🖤|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
🏴|…
#جوهرعشق 🖤°
|بسم رب ڪربلا ۵ |
[ #احلےمنالعسل ]
زرهے برای قد و قوارهاش نیافتند، اما پا پیچ عمو؏ شد تا اذنِ نبرد بگیرد، حسین به سختے رضایت داد تا امانت حسن؏ راهے میدان شود، قبل از رفتنش عمو پرسید: مرگ نزد تو چگونه است؟
قاسم؏ بدون معطلے گفت:
-احلے من العسل (:
و حسین؏ تبسمے کرد ..
قاسم ثابت کرد در وادی عشق سن و سال اهمیتے ندارد! رفت و قصه باز به | سر | رسید، امانت برادر؏ در معرکه غوغا کرد و بعد، غرق در خون عمو؏ را فراخواند؛
-عمو؏ ..؟
عمویش تا پای قتلگاهش رفت، به بالای سرش که رسید خوب نگاهش کرد، حسن؏ با پسرش برادری را در حق او تمام کرده بود وُ قاسمش؏ را پیشکش حسین؏ کرده بود ..
حسین در چشم برادرزادهاش نگریست؛
- بہخدا سوگند،
ناگوار است بر عمویت
ڪه تو او را بخوانے و پاسخت را ندهد، یا پاسخت بدهد ولے سودى به تو نبخشد! .. 💔
✍️بہقلم سنا لطفے🍃
.
.
پ ن:
شرمندهام از روی
تمام چهاردهسالههایے که در تاریخ جاودانه شدند..
پ ن:
برادرزادهها
چه دلبری مےکنند از #عمویشان نه؟! (:
+بهوقتروزششممحرم۱۴۴۲ 💔
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست ..
🖤|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
🏴|…
#جوهرعشق
|بسم رب ڪربلا ۶ |
[ #عمرزیادۍنبود.. ]
لب های ترک خورده اش مادر را بےتاب کرده، هے گهواره را تکان مےدهد و طفل آرام و قراری ندارد، رباب، علےاصغرش؏ را بلند مےکند و گرم در آغوشش مےفشارد، اشکهایش پوست لطیف کودک را تر مےکند، کودک همچنان بےتاب است و گریههایش دل مادر را مےلرزاند، پاهای کوچکش را تکان مےدهد مادر سرش را جلوتر مےبرد و شامهاش پر مےشود از رایحه گردن جگر گوشهاش !
چند باره نفسش را با همان رایحه تازه مےکند، بوی بهشت زیر بینےاش مےپیچد، گردنش را مےبوسد و دوباره عقب مےکشد و خیره اش مےشود :
عزیز جان و دلم ! علے کوچک من !
طاقت بیار، جان مادر !
عمو عباست (ع) آب مے آورد
تاب بیاور تا عمو بیاید !
ناگهان گریه اش شدت مے گیرد و مژگانش خیس تر مے شود !
یادش رفته بود.. عمویے دیگر نیست
و این جهان تهے از علمدار است...
کسے یال خیمه را کنار مے زند، زینب'س' نگاهے به رباب و طفلش مےکند، سپس کودک را به هوای آغوش پدر از مادر مےگیرد، رباب با دلهره به چهره علے کوچکش'ع' مےنگرد، پوست لطیف و لبهای نازک ترک خوردهاش را از نظر مےگذراند و روی گردنش ثابت مے ماند ..
کودکش تازه گردن گرفته است !
.
.
.
حال رباب بود و گهواره ای که خالے از علےاصغر'ع' بود ! آب آزاد شده بود و او رغبتے به آب نداشت! وقتے نوردیدهاش نباشد، آب که سهل است، دنیا هم مقابل دیدگانش ارزشے ندارد ..
دیر بود ؛ برای آزاد شدن آب
زود بود ؛ برای بے پسر شدن
شش ماه که عمر زیادی نبود ، بود؟ 💔
✍️بهقلم سنا لطفے 🍃
پ ن:
نمیدانم اما مادرَم میگفت :
بچِه در شش ماهگے تازه گردن میگیرَد ..
#میمساداتهاشمے
پ ن:
طفل من تیر نمےخواست ،
نسیمے بس بود 💔
+به وقت روز هفتم محرم ۱۴۴۲ 💔
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست ..
🖤|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
یڪ پسر ڪافے بود!
🏴|…
#جوهرعشق 🌿..
[ یڪ پسر! ]
به تمنا وُ طالب بودنت، به حاجت حضور مداومت، به التیام زخم ملتهبت، به گرهی کور گنهڪارت، به بهانه آشفتگے بهایمت، به بیان از بیانات، قصه خلاصه نمےدانم!
نقطهۍ انتهاۍ خط قصهی یار، آنجایے بر خط قرار مےگیرد که درد یار، درد عاشق نیز باشد! که تفسیر الم در سینهی معشوق، عاشق را روانهی بیابان ڪند! بدایت قصهی یار، با عشق است و نهایتش، ملزم به درک درد! ملزم به فهمِ الم! ملزم به شناخت و سیر در انفس!
فهم مشقت و محنتهای یار، راه طویل مےطلبد و سِرِ عشق! سِر عشق که در راه طویل به میان آید، سِر مرگِ مبدل از شہادت، سرباز مےکند :)..
آرامتر شدن اندوه جگرسوز مشقتهای شما را، تنها شاید بشود با چارهجویے از اهل آسمان طلب کرد؛ آسمانے که آنروز شاهد بود بر برق سکهها و خاک باقےمانده بر شمشیرها.. آسمانے که آن روز شاهد بود قاصد را که به امضای میثاقشکنان، قصد صیادان مےشود! آسمانے که مےدانست خون یڪ پسر کافےست برای شکستگے کمر پدر! ...
✍ #زینب_میم | #بےپلاڪ
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست..
🏴|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
🏴|…
#جوهرعشق
| بسم رب ڪربلا ۷ |
[ #غریبگیرآوردنت ]
صدای چکاچک شمشیرها تا خیمهها مےرسید. پدر نظارهگر پسر بود و دیدهاش را به چهره نورانے حیدرثانے؏ روشن کرده بود. موهای مجعدش، لبهای ترک خورده و قد و بالای سرو مانندش دل و جان از پدر مےبرد..
دلش راغب بود جلوتر برود، موهایش را نوازش کند و گل بوسه از چهره پسر بردارد، دیده حسین؏، تر شد و علے؏ شروع به راه رفتن کرد..
گامهای محکمش شبیه راه رفتن علے؏ در کوچههای بےوفای کوفه بود و چهرهاش شبیهترین به خاتم انبیا'ص'..
دل خودیها هم برای صلابتش مےلرزید، چه برسد به جبهه دشمن!
علے اکبر؏ اصلےترین امتحان حسین؏ بود! دل کندن از جوان برومندی مثل او که کل خاندان علے؏ را تجلےگاه بود خود جان کندن بود؛
جان کندن از او،
جان کندن از محمد'ص' بود
جان کندن از او،
جان کندن از علے؏ بود..
او مرهم زخم محسن؏ بود !
حسین؏ دوباره به جوان رعنایش نگریست، علےاکبر؏ عزیزترین بود برای حسین؏،
میشد از جگر گوشه راحت جان کند؟
پا در رکاب که گذاشت،
چشمان همه در پے او رفت ..
نگاه براق و محیایش را پیشکش پدر کرد و روانه میدان شد و حسین؏ مےدانست دیگر علے را نخواهد دید، علے اکبرۍ؏ که برای او محبوبترین بود و ثمره زندگےاش !
پیشکش کردن او کار آسانے نبود، بود ؟
نگاه هراسانِ سپاه یزید روی چهره علےاکبر؏ به وضوح دیده میشد، پچپچهایشان بلند شد، گمان مےکردند محمد'ص' به یاری دردانهاش آمده!
انگار خاتم'ص' در کالبد جوانے ظهور یافته ! کهن سالان قسم مےخوردند که او محمد'ص' است!
صدای علے اکبر؏ دشت را لرزاند و میان ریگ های صحرا ته نشین شد :
_انا علے بن الحسین بن علے
نامش که شنیده شد،
ولوله ای به پا افتاد! انگار دوباره ابنملجمها صف کشیدند برای علے؏..
نگاهها مشتاق شدند و حریص !
دورهاش کردند، خون احمد جوان؏ روی چشمان تیز عقاب را پوشاند و او به اشتباه به دل دشمن زد...💔
باید بر مےگشت،
باید دوباره به آغوش پدر؏ باز مےگشت
اما..
نیزه و سنگ به دیدارش آمدند ..
علے؏ رو خاک غلتید و
دشت پر شد از علے؏..
حسین؏ تا به پای جوانش برسد چندین مرتبه افتاد و دوباره به سان سروی شکسته ایستاد..
قرار بود علے اکبر؏
عصای پیری اش شود اما حال ..
علے اکبر؏ شبیه گلبرگهای یاسے روی زمین ریخته بود و نمیشد او را از صحرا جمع کرد..
حال اذان قافله را
کسے شبیه تو هست تا تحریر بزند؟💔
پدر که به پای او رسید،
هزار بار جان کنده بود !
علے؏.هزار علے؏ شده بود !
حسین؏ خواست در آغوشش بکشد؛ نتوانست......
مےترسید پسر بیشتر از قبل از هم بگسلد !
صدای هروله مےآمد،
صدای کف زدن هر کسے ذرهای از او را با خود به غنیمت برده بود ..
به اندازه گوشه ای از عبا،
مژهای از مژگان بلندش یا ..
شبیه تسبیح هزار دانه شده بود
وُ نمیشد جمعش کرد!
غریب گیر آورده بودن تو را پسرم !💔
✍ به قلم سنا لطفے 🍃
.
.
پ ن:
با همین یه خط میشه کلے سوخت،
- لیلے جان سلطانے :
از حد آغوش من بیشتر شده ای علے؏
پ ن:
دانه تسبیح خود را ز زمین جمع نکن
مگر این دشت برای تو علے اکبر؏ شد؟
-عمادشجاعت
+ به وقت روز هشتم محرم ۱۴۴۲ 💔
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست ..
🖤|• @tasmim_ashqane •°
- هَمقرار'
با تیر جفا خونه خرابش کردند او در پے آب بود و آبش کردند..
•°
#جوهرعشق 🏴
[ فناشده در عشق.. ]
خنکای شریعه در هوای گرم صحرا مےپیچد و او به آب، این نعمت روح افزا، نزدیک تر مےشود،
به لب فرات که مے رسد ،
دستانش جلو مے رود ؛
صدای العطش کودکان
در ذهنش اوج مے گیرد
به تصویری که در آب افتاده خیره مےشود،
در آب عباسے نمےبیند
او تماما حسین است در کالبدی دیگر،
فنا شده است در عشق او ..
✍️ بهقلم سنا لطفے🍃
.
.
#گردراینغم
#جانبدهم_رواست ..
▫️|• @tasmim_ashqane •°