eitaa logo
- هَم‌قرار'🏴
1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
536 ویدیو
28 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #مائده_عالی‌نژاد ــ ـ همقرار وقف مولا'عج ست‌، قَرارِ ما مماتُ حیات، خَرجِ مولا. شهادت نزدیک است... ‌پُل ارتباطی: @Khadem_eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
- هَم‌قرار'🏴
💉|… #دلانه‌ترین‌دݪآنہ ☺️🍃 |سلام بر ڪسانے كه شب را مےجنگند | و صبح هنگام، با پیرهن‌سفید باز مےگردن
🌼🍃 🍃 ‌[ دنیاۍ ساده‌ی متضادها.. ] یک هفته میشود که کلیپ پرستارها دست به دست مے‌چرخد. آدمهایے که با روپوش سفید و آبے و سبز، با عینک شیشه‌ای و ماسک پارچه‌ای، سینه به سینه‌ی این بیماریِ ترسناک دارند با آهنگ میرقصند. یک هفته مے‌شود که چشمم را که مے‌بندم، تصویرشان مے‌آید پشت پلک‌هایم. امروز سفرۍ با هواپیما داشتم! هواپیما با آن عظمتش از زمین کنده شد و من از پنجره زل زدم به افق. بالا و بالاتر میرفتیم و زمین بزرگے‌اش را بیشتر به رخ میکشید. همانجا حس کردم که این روزا با چه تضاد عجیبے می‌گذرند! انسان، زمینِ به این عظمت را رام خودش کرده و حالا اینطوری اسیر یک "ویروس" شده که حتے با چشم هم دیده نمے‌شود. یادم آمد که این زندگے اصلا تار و پودش با همین تضادها گره خورده. از همان لحظه که دنیا مے‌آییم و خودمان گریه مے‌کنیم و بقیه مے‌خندند، تا روزهای تلخ و شیرینے که در هم تنیده میشوند و یادمان مے‌دهند که باید با چشمان نیمه‌بسته خوابید. یادمان مے‌دهند که در غمگین‌ترین نقطه‌ هم یک اتفاقِ خوب شبیه باران بے‌خبرِ بهاری ممکن است در را بکوبد. یادمان می‌دهند که در اوج قدرت شاید طوری زمین بخوریم که دیگر پا نشویم. یادمان می‌دهند که به آرزوها تکیه بزنیم ولی به آنها دل نبندیم. کمک می‌کنند یادمان نرود که همانجا که به کهکشانی در میلیونها سال نوری دورتر فکر می‌کنیم، باید نگران ویروسی باشیم که میلیونها بار ظریف‌تر از تار موست. این زندگی از تضاد ساخته شده و باید با همین تضاد به جنگش رفت. به لحظه‌ای فکر می‌کنم که غم به سینه‌ی پرستار چنگ انداخته، اما او بلند می‌شود و اینطور مظلومانه "می‌رقصد". 🍃|• حالا می‌فهمم چرا با دیدن این رقص چشمانم خیس شده بود. این رقص آینه‌ی هستے ماست که در ناامیدی مطلق هم باریکه‌ی نور را جستجو مے‌کنیم. این رقص قصه‌ی دنیای ساده‌ی ما متضادهاست. ما توی این رقص خودمان را دیدیم. ما حق داشتیم که با دیدن این رقص بغض کنیم. ✏️ 🍃|• @tasmim_ashqane •°
- هَم‌قرار'🏴
✨🍃 🦋 [ 📝 ترس را در آغوش بگیر ] ▫️نمیدانم یادتان هست یا نه. دو ماه پیش بود که ناسا گفت یک شهاب‌سنگ، دهم اردیبهشت از کنار زمین رد خواهد شد. امروز یادم افتاد که ده اردیبهشت هفته‌ی پیش بود! خب من هم مثل خیلے از شماها کلا قضیه‌ی این شهاب‌سنگ را سپرده بودم به دست فراموشے. امروز که یادش افتادم گفتم سراغش را بگیرم و از توی اینترنت فیلم عبور این مهمان ناخوانده را پیدا کردم. ▫️آرام و تنها و بے آزار، شبیه کولےِ سرگردانے که بے‌هدف دور خودش مے‌چرخد، چند میلیون کیلومتر راه را طے کرد و به ما رسید و بعد هم راهش را در اعماق تیره و تار فضا ادامه داد و رفت دنبال کارش... ▫️یادم آمد که آن روزها چقدر حرف و حدیث درست شده بود که اگر این شهاب ‌سنگ بخورد به زمین نسل بشر منقرض مي‌شود و همه‌مان به فنا ميرویم و چه چه.. اما حالا کلا یادمان رفته که اصلا همچین چیزی در این عالم وجود داشته. ◻️من فکر مے‌کنم اکثر ترسهای ما از جنس همین شهاب‌سنگ هستند. چند سال که بگذرد حتے یادمان هم نمےماند که یک زمان دلشوره‌ی چه چیزهایے را داشتیم. تمام جمله‌هایے که با "اگر" شروع مے‌شدند و یک زمانے روح و روان ما را خراش داده بودند: اگر فلان نمره را نگیرم. اگر فلان رتبه را نیاورم، اگر رابطه خوب پیش نرود، اگر کار پیدا نکنم. اگر قرارداد بسته نشود، اگر من را نخواهد. اگر اگر اگر... ▫️شهاب‌سنگ جان! دفعه‌ی بعدی که از این حوالے رد شدی، ما دیگر نیستیم و نوه‌هایمان تو را رصد خواهند کرد. به آنها بگو که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایشان روزهای زیادی را با غصه‌ی فردایے سر کردند که هرگز هم نیامد. ازَشان بخواه که شجاع‌تر از ما قدم بردارند و ترس‌هایشان را در آغوش بگیرند. بهشان بگو از زندگے سرمست باشند، هیچ فاجعه‌ای قرار نیست اتفاق بیفتد... .. :) 🦋|• @tasmim_ashqane •°
- هَم‌قرار'🏴
🍃🦋 🌱 ‌[ 📝 این قرار عاشقانه را عدد بده... ] ▫️چند روز پیش مطلب جالبے توی توییتر به چشمم خورد. رفیقِ خوش‌ذوقے نوشته بود که توی زبان چینے بعضے از کلمه ها و عددها اینقدر تلفظ‌شان مثل هم است که گاهے جماعت چینے خودشان را درگیر آن الفبای بغرنج نمے‌کنند و به جای کلمه، عدد معادلش را مینویسند. رفیق خوش‌ذوق گفته بود که تلفظ عدد پنج شبیه تلفظ لغت "من" است. گفته بود تلفظ عدد دو شبیه تلفظ "دوست داشتن" است و صفر، شبیه "تو را". این یعنے که عدد پانصد و بیست می‌شود "دوستت دارم" و به همین ترتیب پانصد و سے می‌شود "دلم هوایت را کرده". هشتاد و هشت می‌شود خداحافظ، و هفتصد و هفتاد مےشود: "مےبوسمت". ▫️همینطوری که این ماجرا را مے‌خواندم توی ذهنم جرقه‌ی یک خاطره‌ی خیلے دور از دکتر شیوا روشن شد. دکتر شیوا (خدایش بیامرزد) توی دانشکده‌ی فنے درس سیگنالها و سیستمها را یاد دانشجوها میداد. آدمِ با مرام و بامعرفتے بود. از این استادها که وقتے سوال مے‌پرسید و میدید همه داریم عین خیار نگاهش میکنیم میفهمید که مغزمان دیگر نمے‌کشد و چند دقیقه درس را ول مے‌کرد تا حداقل فرصت کنیم که به حال خودمان گریه کنیم. یادم می‌آید یک روز یک معادله‌ی طولانے را نشانم داد و گفت این معادله‌ی "عشق" است! یک سری جمله از سینوس و کسینوس و چندتا خرت و پرت دیگر که وقتے تابعش را رسم می‌کردی شکل یک قلب ترسیم مے‌شد. خطوط منحنے بین محورهای مختصات نوسان مے‌کردند تا با رقصشان آرام‌آرام شکل یک قلبِ توپر را بسازند. امروز یاد قلبِ توپر دکتر شیوا افتادم.. ▫️ چرا دیدن شکل گرفتن یک قلب لابه‌لای محورهای بے‌جانِ مختصات را دوست داشتیم؟ چرا دانستن اینکه در یک گوشه‌ی دنیا عدد پانصد و سے آهنگے شبیه حس‌دلتنگے مے‌سازد برایمان دلنشین است؟ شاید به خاطر اینکه ریاضیات همیشه یک سری قوانین جدی بوده که شبیه به آیه‌های خدا تغییرناپذیر به حساب مےآمدند. حالا عشق از راه رسیده و قوانین جدی را هم به بازی گرفته و چهره‌ی مهربان‌تری به آنها بخشیده! ◻️ درست شبیه داستان ما آدمها! علاقه به یک انسان دیگر، ما را کودک میکند. ما را میگریاند و مے‌خنداند. به جهانمان غم میدهد و شادی مے‌دهد. ولے باکے نیست. آیه‌های تغییرناپذیرِ خدا در دستان عشق شبیه موم نرم مے‌شوند، آدمیزاد که جای خود دارد... ... 💙|• @tasmim_ashqane •°
- هَم‌قرار'🏴
💠🦋 🌱 [ 📝 که بیچاره بودی در آغوش من... ‌] ▫️حالا جورج فلوید را همه‌ی دنیا مے‌شناسند. آمریکایےِ رنگین‌پوستے که توسط پلیس سنگدل کشته شد و مرگش کل دنیا را شوکه کرد و توی خیلے از کشورها تظاهرات ضد نژادپرستے به راه افتاد. اما جدای تمام نکته‌های ریز و درشتے که در مورد این اتفاق دیدیم و شنیدیم و خواندیم، خبرنگار نیویورک ‌تایمز توجهش به نکته‌ی عجیبے جلب شد: اینکه جورج فلوید در آخرین لحظه‌هایے که دیگر نفسش هم بالا نمے‌آمد مادرش را صدا زد! کجای این نکته عجیب است؟ اینجا که آقای خبرنگار کشف کرده که مادر جورج فلوید اصلا سالها پیش از این دنیا رفته! ▫️من فکر میکنم که مغز ما بیشتر از چیزی که فکر مے‌کنیم خاطرات را یادش میماند. شاید توی آن لایه‌های خیلے خیلے پایین مغز، تصویری از روزهای نوزادی‌مان را هنوز یادش مانده که به معنای واقعےِ کلمه "ناتوان" بودیم و انسانے به اسم "مادر" همیشه و همه جا هوایمان را داشت. روزهایے که سعدی برای توصیف‌شان از زبان خودِ مادر میگوید: "گر از عهد خُردیت یاد آمدی، که بیچاره بودی در آغوش من".. من فکر می‌کنم که درست شبیه‌ِ گوشےِ موبایل که نایت‌مود و سایلنت‌مود و هزارتا مود دیگر دارد، مغز ما هم یک مود دارد به اسم "ناتوان‌مود". جایے که دیگر هیچ کاری از دستش بر نمے‌آید، برمےگردد به تنظیماتِ کارخانه و کمک مادر را جستجو مے‌کند. حتے اگر مادر، خودش از این دنیا رفته باشد و از آسمانها به صحنه نگاه کند . . . ✍ . . .. 🌱 💠🦋|• @tasmim_ashqane •°
- هَم‌قرار'🏴
. . 🖤 [ 📝 کلمه‌ای که دوستش داریم! ] ▫️ما آدم‌ها یک کار منحصر به فرد بلدیم که هیچ جنبنده‌ی دیگری توی این کره‌ی خاکے از عهده‌اش بر نمے‌آید. ما می‌توانیم معنای کلمه‌ها را از آنها بدزدیم. یعنے آنقدر یک کلمه را از معنے تهے کنیم که از مفهومش هیچ چیزی باقے نماند‌ به جز یک مقدار حس دوری و دلتنگے. ما مے‌توانیم با کلمه‌ها همان کاری را بکنیم که باد با خاکستر سیگار مےکند. ما گاهی آنقدر با یک کلمه غریبه مےشویم که بعد از شنیدنش فقط باید سکوت کنیم. باید چشم‌مان را ببندیم و در ذهن‌مان آنقدر برگردیم به عقب تا برسیم به روزگاری که هنوز خروار خروار گرد و خاک روی آن کلمه ننشسته بود. شبیه مسافری که در انتهای یک جاده سرش را به عقب بر می‌گرداند و از مسیر پشت سرش چیزی به جز غبار و مه نمے بیند. :) ▫️امروز یک ایمیل به دست من رسید از دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن! ایمیل اینطوری شروع می‌شد: "هم‌وطن گرامے، سلام". ▫️آخرین بار کِی کسے به من گفته بود هم‌وطن؟ آخرین بار کِے من به کسے گفته بودم هم‌وطن؟ چرا این کلمه برای من شیرین بود و تلخ بود؟ چرا طعمِ گسِ خوردن یک خرمالو در یک عصر بارانےِ آذرماه در خانه‌ی پدری در ذهن من تداعے شد؟ باید سکوت مے‌‌کردم. باید چشمم را می‌بستم و در ذهنم آنقدر برمےگشتم به عقب تا برسم به روزهایے که شنیدن این کلمه باعث مے‌شد چشمهایم برق بزند. ما دلمان حال خوب وطن را می‌خواهد. ما دلمان نمے‌خواهد در ذهن‌مان، روی هر چیزی که به "وطن" مربوط مے‌شود گرد و غبار بنشیند. کاش دستے پیدا بشود و غبارها را پاک کند. :)) ✍| . +وطن، جاۍِ تنِ . . .! براۍ حفظش ڪم‌نگذاریم 🙃🍃 . . 🌾|• @tasmim_ashqane •°
- هَم‌قرار'🏴
. ‌‌‌• ♡ 🖤 [ 📝 دیدار، بعد از صبرِ زیاد :) ] ▫️یک گروه تحقیقاتے توی اوهایو تحقیق جالبے کرده در مورد اینکه نوزادها دنیای اطرافشان را چه شکلے می‌بینند. گویا تا روز سوم بعد از تولد همه‌چیز به صورت رقت ‌باری تیره‌و‌تار است. بعدش هم نوزاد تا یک ماه قیافه‌ی آدمها را به صورت یک هاله‌ی نامفهوم و بی‌معنی می‌بیند. سه ماه که می‌گذرد تازه یک خورده این هاله واضح‌تر می‌شود. بعد باید چند ماه دیگر هم بگذرد تا یواش‌یواش نوزاد قیافه‌ی آدمها را همانطوری که ما می‌بینیم ببیند. ▫️من این مطلب را قبلا هم شنیده بودم. سر کلاس «ماشین‌لِرنینگ». استاد داشت توضیح می‌داد که هوش مصنوعی چطوری قیافه‌ی آدمها را تشخیص می‌دهد. استاد می‌گفت هوش مصنوعی خیلی شبیه بچه‌ی آدمیزاد است. اول یک هاله‌ی محو را می‌بیند، بعد آرام‌آرام می‌رود سراغ رنگها و طرح‌ها و خطوط چهره و باقیِ جزئیات. با اینکه هوش مصنوعی مثل بچه‌ی آدمیزاد شش ماه طول نمی‌دهد و بعد از یکی دو دقیقه هرچیزی که باید یاد بگیرد را یاد می‌گیرد و کارش را راه می‌اندازد، ولی اتفاقے که برای نوزاد می‌افتد برای من جذاب‌تر است. چون ما همیشه پدرها و مادرها را می‌بینیم که اشتیاق دارند بدانند بچه‌شان چه شکلی می‌شود. ولی نکته‌ی جالب اینجاست که خود نوزاد هم باید کلی صبر کند تا ببیند پدر و مادرش چه شکلی هستند! ▫️کسے چه می‌داند، شاید همانقدر که پدر و مادر در مورد بچه‌شان خیال‌بافی می‌کنند، نوزاد هم تا روزی که پدر و مادرش را بالاخره واضح و شفاف ببیند دارد در موردشان خیال‌بافے می‌کند. من دوست دارم اینطوری فکر کنم که این اشتیاق دو طرفه است. چون ما آدمها می‌دانیم اشتیاق برای دیدن کسی که او هم مشتاق دیدن‌مان است چه طعم بی‌نظیری دارد. ما لذت دیدار بعد از صبرِ زیاد را می‌شناسیم. چیزی که ما می‌فهمیم و هوش مصنوعی هرگز آن را نخواهد فهمید.. (: ✍ | . + شماباخوندنِ‌این‌متن،یادِڪےافتادین :)؟ . . .. 🖤|• @tasmim_ashqane •°