eitaa logo
احیاء طب و تمدن اسلامی🏴
1.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.4هزار ویدیو
359 فایل
🌺ترویج آداب اسلامی=مبارزه با نفوذ سبک زندگی و طب استعماری و تهاجمات فرهنگی=تمدن نوین اسلامی 👈با انتشار و #فوروارد مطالب احیاگر امر اهل بیت باشیم. 🏡 eitaa.com/joinchat/1231880192Cdbbc059498
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 چرا به آمارهای کرونا بی اعتمادیم! 🔹این سه قسمت رو که ببینید میتونید در مورد حقیقت بهتر بیاندیشید. @Abdolhadi_ir
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔆چگونه خضر عليه السلام به غلامى فروخته شد؟   روزى حضرت خضر از بازار بنى اسرائيل مى گذشت ناگاه چشم فقيرى به او افتاد و گفت : به من صدقه بده خداوند به تو بركت دهد! خضر گفت : من به خدا ايمان دارم ولى چيزى ندارم كه به تو دهم . فقير گفت : بوجه الله لما تصدقت على ؛ تو را به وجه (عظمت ) خدا سوگند مى دهم ! به من كمك كند! من در سيماى شما خير و نيكى مى بينم تو آدم خيّرى هستى اميدوارم مضايقه نكنى . خضر گفت : تو مرا به امر عظيم (وجه خدا) قسم دادى و كمك خواستى ولى من چيزى ندارم كه به تو احسان كنم مگر اينكه مرا به عنوان غلام بفروشى . فقير: اين كار نشدنى است چگونه تو را به نام غلام بفروشم ؟ خضر: تو مرا به وجه خدا (خداى بزرگ ) قسم دادى و كمك خواستى من نمى توانم نااميدت كنم مرا به بازار ببر و بفروش و احتياجت را برطرف كن ! فقير حضرت خضر را به بازار آورد و به چهارصد درهم فروخت . خضر عليه السلام مدتى در نزد خريدار ماند، اما خريدار به او كار واگذار نمى كرد. خضر: تو مرا براى خدمت خريدى ، چرا به من كار واگذار نمى كنى ؟ خريدار: من مايل نيستم كه تو را به زحمت اندازم ، تو پيرمرد سالخورده هستى . خضر: من به هر كارى توانا هستم و زحمتى بر من نيست . خريدار: حال كه چنين است اين سنگها را از اينجا به فلان جا ببر! با اينكه براى جابجا كردن سنگها شش نفر در يك روز لازم بود، ولى سنگها را در يك ساعت به مكان معين جابجا كرد. خريدار خوشحال شد و تشويقش نمود و گفت : آفرين بر تو! كارى كردى كه از عهده يك نفر بيرون بود كه چنين كارى را انجام دهد. روزى براى خريدار سفرى پيش آمد خواست به مسافرت برود، به خضر گفت : من تو را درستكار مى دانم مى خواهم به مسافرت بروم ، تو جانشين من باش ، با خانواده ام به نيكى رفتار كن تا من از سفر برگردم و چون پيرمرد هستى لازم نيست كار كنى ، كار برايت زحمت است . خضر: نه هرگز زحمتى برايم نيست . خريدار: حال كه چنين است مقدارى خشت بزن تا برگردم . خريدار به سفر رفت ، خضر به تنهايى خشت درست كرد و ساختمان زيبايى بنا نمود. خريدار كه از سفر برگشت ، ديد كه خضر خشت را زده و ساختمانى را هم با آن خشت ساخته است ، بسيار تعجب كرد و گفت : تو را به وجه خدا سوگند مى دهم كه بگويى تو كيستى و چه كاره اى ؟ حضرت خضر گفت : - چون مرا به وجه خدا سوگند دادى و همين مطلب مرا به زحمت انداخت و به نام غلام فروخته شدم . اكنون مجبورم كه داستانم را به شما بگويم : 🌱 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃