حضرت امام موسی کاظم(ع) :
تُستَحَبُّ عَرامَهُ الغُلامِ فیصِغَرِهِ لِیَکُونَ حَلیمافی کِبَرِهِ
بازیگوشی پسر دردوران کودکی پسندیده است،برای این که دربزرگسالی بردبار شود.
📚 میزان الحکمه، ج۶،ص257
👇👇👇
✅ @telaavat
#تفسیر_نور
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃
📖 آيه 📖
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُواْ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَهَدُواْ مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ(16)
🍀جزء 10 سوره توبه
🌺ترجمه🌺
🏡یا پنداشته اید كه (تنها با ادّعاى ایمان) رها مى شوید، در حالى كه هنوز خداوند (با امتحان هایش شما را نیازموده،) تا كسانى را از شما كه جهاد كرده و جز خدا و پیامبرش و مؤمنان رازدارى برنگزیده اند، معلوم دارد و خداوند به آنچه مى كنید آگاه است.
🍃نکته ها🍃
این آیه نیز همچون آیات پیشین، براى تشویق به جهاد است.
«وَلیجَة» از «ولوج» مانند كلمه ى «بطانة»، به معناى اسرار و امور نهان است، و مقصود در اینجا مَحرم اسرار است.
طبق روایات متعدّد، مراد از مؤمنانى كه مى توانند مَحرم اسرار باشند، رهبران آسمانى مى باشند.
📡پيام ها 📡
1⃣ هستى و برنامه هاى آن، هدفدار است. انسان ها و آینده شان، رها شده نیستند، پس باید از دنیاى خیال بیرون آمد و واقع بین بود. «ام حَسِبتم»
2⃣ ادّعاى ایمان كافى نیست، آنچه صف ها را از هم جدا مى كند، عمل و جهاد و آزمایش هاست. «ام حَسِبتم ان تتركوا»
3⃣ كسانى در آزمون ایمان موفّقند كه اسرار جامعه اسلامى را جز با خدا و رسول و مؤمنان واقعى در میان نگذارند. «ولیجة» (در صدر اسلام افرادى با بیگانه ارتباط داشتند)
4⃣ دادن اسرار و اطلاعات به بیگانگان و آنان را مَحرم اسرار دانستن، حرام و نشانه ى ضعف وبى ایمانى و مورد هشدار و توبیخ است. «لم یتّخذوا... وَلیجة»
5⃣ وظیفه ى مسلمانان، در برابر دشمنان خارجى جنگیدن و در برابر دشمنان داخلى، حفظ اسرار و رازدارى است. «جاهدوا، لم یتّخذوا»
6⃣ خداوند از وضع مردم آگاه است و نیازى به آزمودن ندارد، ولى امتحان، یك سنّت الهى است. «و اللَّه خبیر»
7⃣ اگر اسرارتان را به بیگانه گفتید، خدا مى داند و به حساب شما مى رسد. «واللَّه خبیر بما تعملون»
👇👇👇
✅ @telaavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 آن درگهى که پایه اش از عرش برتر است
دولتسراى حضرت موسى بن جعفر است
🔸 در جبهه مبارکش، آثار زهد و علم
لعلِ لبش، علامتى از حوض کوثر است
🌷 ولادت باسعادت امام موسی کاظم(ع) مبارک 🌷
👇👇👇
✅ @telaavat
کسانیکه که امسال از حج جا مانده اند:
🕋 ثوابی بیشتر از طواف خانه خدا 🕋
ابراهیم تیمی نقل می کند:
در حال طواف خانه خدا بودم
که امام صادق علیهالسلام کنارم آمد
و فرمود :
«پاداش طواف خانه خدا ،
ثبت هزاران #ثـواب
و محو هزاران #گناه است .
اما آیا می خواهی عملی را برایت بگویم
که ثوابی بالاتر از طواف دارد ؟!
✨«همانا ثواب برآوردن حاجت دیگران ،
از ده مرتبه طواف خانه خدا بیشتر است.»✨
📚مستدرک الوسائل ، ج ۱۲ ، ص ۴۰۷
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام🌷
#قسمت_پنجاه_و_ششم
به جواد گفتم:دست مردها که باز است چرا می خواهند دست های ما را ببندند...
ترجمه کرد و افسر عراقی گفت:نسوان الایرانیات اخطر من الرجال الاایرانیین(زن های ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک ترند).
از اینکه دو دختر ایرانی در نظر آنها اینقدر با ابهت و خطر آفرین بودند احساس غرور و استقامت بیشتری کردم.بعد از اینکه در آن بیابان چیزی برای بستن دست هایمان پیدا نکردند یکی از سربازها بند پوتینش را باز کرد و با آن دست های ما را بست.
هم ما از دیدن آنها غافلگیر شده بودیم وهم آنها از دیدن ما هیحان زده بودند. انگار بمب اتم بودیم؛ با کوچک ترین حرکت سر یا دستمان ، اسلحه هایشان را آماده میکردند. همه ی ما شوکه و ناراحت بودیم.
دور تا دورمان حلقه زده بودند. از هر رده ای بین شان پیدا می شد. از افسر تا سرباز . برگشتم ببینم راننده ریو کجاست ، سرباز عراقی در حالی که میگفت: قف قف( ایست) ، محکم با قنداق تفنگ به شانه ام کوبید. هر یک از آنها با حالت های خاصی لوله ی اسلحه شان را به طرف ما گرفته بودند.، نشسته روی دو پا، حلقه ی اول ، حلقه ی دوم. نه ما درست حرف آنها را متوجه می شدیم ونه آنها حرف ما را.
مترجم را کلافه کرده بودند. هر کسی چیزی می پرسید و او نمی دانست حرف کدام یکی را ترجمه کند و ما هم نمیدانستیم باید به سوال کی جواب بدهیم.
افسری که چند ستاره بیشتر بر دوشش بود، به آنها نزدیک شد. همه با حالت احترام پا کوبیدند و خبر دار شدند. افسر لگدی زیر اسلحه ی یکی از سربازها زد. صف منسجم سرباز ها شکسته شدند و به سمت خودروهای تازه ای رفتند که وارد جاده می شدند. افسر به سمت ما آمد و پرسید:
انتی عسکریه؟
معنی عسکری را نفهمیدم
۱_ ماشینهای بزرگ ارتش که مخصوص حمل صندوق های مهمات وجابه جایی تجهیزات نظامی است و شبیه کامیون است.
گفتم : لا
گفت: انتی مدنیه؟
باز معنی مدنی رانفهمیدم و گفتم : لا
آنقدر منگ شده بودم که معنی هیچ کلمه ای را نمی فهمیدم.
گفت: انتی شنهی؟( پس چی هستی؟)
گفتم: آباد
گفت : آباد شنو؟ لا، انتم حرس خمینی،( آباد چیه؟ نه شما پاسدار خمینی هستید)
برای اینکه تفهیم اتهام کند ، یکی از سربازان عراقی را که ملبس به فرم سپاه پاسداران بود نشان داد و گفت: هذا حرس الخمینی( این پاسدار است)
و اشاره کرد به گودالی که کمی دورتر بود. حدودا صد و پنجاه نفر از برادران را که تعدادی از آنها لباس نظامی به تن داشتند و تعدادی ملبس به لباس شخصی بودند و بعضی زیر پوش به تن داشتند، به ما نشان داد و گفت:
کلهم حرس الخمینی( همه شان پاسدار خمینی هستند)
به برادر ها نگاه کردم. آنها بی توجه به نگهبان های مسلح بالای سرشان، با چشمانی مضطرب به سمت ما برگشته و خیره شده بودند.
احساس کردم همه ی برادران در حالت خیز و آماده ی حمله اند.
بنت الخمینی، بنت الخمینی گویان ما را به گودالی که برادران در آن بودند هدایت کردند. با دیدن آنها دچار احساس دوگانه ای شده بودیم . هم حضورشان برای ما قوت قلب بود و هم از دیدن غیرت به زنجیر کشیده شده ی آنها و خنده ی مستانه ی عراقی ها شرمنده بودیم.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
509.mp3
816.2K
🔸🔶 قرائت صفحه 509 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 یکشنبه
🔸 ۱۱ شهریورماه سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۲۱ ذی الحجه سال ۱۴۳۹ هجری قمری
🔸 ۲ سپتامبر سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا ذالجلال و الاکرام»
🗒 مناسبتها:
🔻وقوع زلزله وحشتناک در بویینزهرا و کشته شدن بیش از 25 هزار نفر (1341 ش)
🔻انتخاب آیتالله "مهدوی کنی" به نخستوزیری پس از شهادت رجایی و باهنر (1360 ش)
🔻عملیات شهیدان رجایی و باهنر در بازی دراز بهطور مشترک (1360 ش)
🔻آغاز عملیات کوچک نصر در منطقه غرب تپه اللهاکبر، بهطور مشترک (1360 ش)
🔻سخنرانی مهم آیتالله "خامنهای" در اجلاس سران عدم تعهد در زیمبابوه (1365 ش)
🔻شهادت سردار "محمود کاوه" فرمانده لشکر ویژه شهدا (1365 ش)
🔻در حریق خیابان لالهزار چهارده مغازه و خانه سوخت (1349 ش)
🔻ایران استقلال قطر را به رسمیت شناخت (1350 ش)
🔻دولت ایران دولت جدید سوریه را به رسمیت شناخت. (1340 ش)
🔻باز پس گرفتن هرات توسط "شاه طهماسب اول"(936 ق)
🔻قتل "آقا محمدخان قاجار" مؤسس و اولین پادشاه سلسلهی قاجاریه (1211 ق)
🔻رحلت "آخوند ملامحمد کاظم خراسانی" استاد بزرگ حوزهی علمیهی نجف (1329 ق)
🔻روز ملی و استقلال کشور "جمهوری دموکراتیک ویتنام" از فرانسه (1945 م)
🔻تسلیم نهایی کشور ژاپن در برابر متفقین و پایان یافتن کامل جنگ جهانی دوم (1945 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
امام على عليه السلام:
مؤمن... به عيب خود، مشغول و فارغ از عيوب ديگران است
📚 جامع الأخبار، صفحه 215
👇👇👇
✅ @telaavat
✨ #تفسیر_نور
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃
❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️
وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ وَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ كَذَلِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ(13)
📖 جزء 11 سوره یونس
✅ ترجمه
🏡وهمانا ما امّت هاى پیش از شما را چون ستم كردند، هلاك كردیم. (زیرا) پیامبرانشان براى آنها معجزات آوردند، ولى آنها ایمان نیاوردند. ما این گونه گروه تبهكاران را كیفر مى دهیم.
🍃نکته ها🍃
«قُرون» جمع «قَرن»، به مردمى كه در یك عصر وزمان زندگى مى كنند، گفته مى شود.
📡پيام ها 📡
1⃣ ظلم وستم، زمینه ساز سقوط ملّت هاست. «اهلكنا القرون... لمّا ظلموا»
2⃣ عقاب و قهر الهى، بعد از اتمام حجّت است. «اهلكنا وجائتهم رسلهم بالبیّنات»
3⃣ هلاكت، براى ستمگرانى است كه امیدى به ایمان و اصلاحشان نیست. «وما كانوا لیؤمنوا»
4⃣ در كنار تاریخ باید فلسفه ى تاریخ نیز بیان شود تا مایه ى عبرت باشد. «اهلكنا القرون ... كذلك نجزى»
5⃣ سنّت هاى الهى، همگانى و همیشگى است. «كذلك نجزى القوم المجرمین»
👇👇👇
✅ @telaavat
ﺍﻟهــــــــے
ﺑـﻮﯼ ِﻧﺎﺏ " ﺑﻬﺸـﺖ "ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻫﻤـﮥ " ﻧﺎﻣﻬﺎﯼ "ﻗﺸـﻨﮓ ِ " ﺗــﻮ "
ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻣﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ِﺯﺧﻤﻬﺎﯼ "ﺩﻟﻢ "
ﺍﻟهــــــــے
ﮔﻔـﺘﻪ ﺑـﻮﺩﯼ "ﺍَﻟﺠَّﺒﺎﺭ "
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐـﻪ " ﺟُـﺒﺮﺍﻥ ﻣــﯿﮑﻨﺪ " ﻫﻤـﮥ
ﺷﮑﺴﺘﮕـﯿﻬﺎﯼِ " ﺩﻟﺖ " ﺭﺍ
ﺍﻟهــــــــے
ﮔﻔـــــﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ " ﺍَﻟﻤُﺼَـﻮِّﺭ "
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐــﻪ ﺍﺯ ُ"ﻧﻮﻣـﯿﺴـﺎﺯﺩ "
ﻫﻤﮥ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ "ﻭﯾـﺮﺍﻥ " ﺷـﺪﻩ ﺍﺳـﺖ ﺩﺭﻭﻥ ِ " ﺩﻟﺖ "
ﺍﻟهــــــــے
ﮔﻔــﺘﻪ ﺑـﻮﺩﯼ " ﺍﻟﺸّـﺎﻓـﯽ "
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐـــﻪ " ﺷِﻔﺎ " ﻣـﯿﺪﻫﺪ ﺗﻤﺎﻡ ِ
"ﺯﺧﻤﻬـﺎﯼِ ﻋﻤﯿﻖ " ﻭ " ﻧﺎﻋـﻼﺝ " ﺭﺍ
ﻫـﻮﺍﯼ ِ "ﺩﻟﻢ " ﺳﺒﮏ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺑــﺎﺯﻣﺰﻣﻪ ﻧﺎﻣﻬﺎﯼِ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ.
ﺍﻟهــــــــے
ﻧَﻔـﺲ ﻣﯿﮑﺸــﻢ ﺩﺭﻫﻮﺍﯼِ "ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﻬـﺎﯼِ ﻧﺎﺑﺖ "
ﺳﭙﺎﺱ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ وخدایی میکنی...
آسمون دلتون نورانی
👇👇👇
✅ @telaavat
🔸 صدقه در حال ناداری
🔹علی بن سوید : به امام کاظم علیه السلام گفتم: به من سفارشی كن.
فرمود:
🔅«تو را به پروامندی از خدا سفارش می كنم». آن گاه سكوت كرد.
🍃من از تنگ دستی خود، نزد او شِكوه كردم و گفتم: به خدا سوگند، برهنه ام و برهنگی ام به جایی رسیده كه فلانی، دو جامه خویش را از تَنَش در آورْد و به من پوشاند!
فرمود: «روزه بگیر و صدقه بده».
گفتم: از آنچه برادرانم به من عطا می كنند، هرچند اندك، صدقه بدهم؟
فرمود: «آنچه را كه خداوند، روزی تو می كند، صدقه بده، هرچند ایثار كنی [و خودت به آن، محتاج باشی]».
📚الكافی: ج 4 ص 18 ح 2
👇👇👇
✅ @telaavat
🌹 #شهید_مدافع_حرم_سعید_سامانلو🌹
🌺 پنج شنبه صبح رسید خانه. توی جیب لباسش برگه ای دیدم که درخواست مرخصی کرده بود اما؛ برای چهارشنبه صبح.
دلگیر شدم که چرا از دیروز توی مرخصی بوده ولی امروز آمده خانه. طفره رفت. بعدهم گفت:
" من که نوشتم شخصیه خانومم. ربطی هم به خانواده یا آدم خاصی نداره. "
گفتم :
"زن و شوهر مسئله ی شخصی ندارن. باید بگی ."
دلش سوخت انگار. آرام گفت:
🌸"جمکران بودم. دو شب بود نماز صبح وقتی بیدار می شدم که نزدیک قضا شدن بود.
باید زود حلش می کردم این مشکل رو . اگه خدایی نکرده اهمیت نمی دادم، از اون به بعد ممکن بود نمازام قضا بشه.
از دیروز دارم توی جمکران و پیش آقا استغفار می کنم که خدایا چه کردم که با من این طوری می کنی؟
به صاحب الزمان گفتم از این جا نمی رم تا برام دعا کنی .
شب رو یه گوشه از مسجد خوابیدم. خود به خود چند دقیقه به اذان صبح بیدار شدم. نمازم رو خوندم و خدارو شکر کردم. " 🌸
✅ راوی :همسر شهید
📚 منبع:اسناد موجود در موسسه فرهنگی حماسه ۱۷
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام🌷
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
یاد روزهایی افتادم که میخواستم خدا امتحانم کند. باورم نمی شد که امتحان من اسارت باشد.
برادرهایم را می دیدم که دست بسته و اسیرند. نمی خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان بنت الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرات بیشتری می داد اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود می ترسیدم. نمی توانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است برای ما بیفتد. دلم روضه ی امام حسین (ع) می خواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه ی عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب...
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پاهای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز می کنید و روی دست و پای هم نشسته اید و با اسلحه هایشان برادرها را از هم دور می-کردند. نگاه های چندش آور و کش دارشان از روی ما برداشته نمی شد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل های پرپشت، بلند شد و با لهجه ی غلیظ آبادانی جواد را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیر فهم بشن!
رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من میگن اسمال یخی، بچه ی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هر خطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر نامسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره.
دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت : ما به سبیلمون قسم میخوریم ، چشمی که ندونه به ناموس مردم چطوری نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن ها رو به اسارت می گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده که بتونه معنی ناموس رو بفهمه و غیرت رو معنی کنه. شرف پیش شما به پشیزی نمی ارزه. این چه مسلمانیه، آی مسلمان ها...
سربازها او را می دیدند که چگونه رگ گردنش برآمده و خون جلوی چشمش را گرفته است. از جواد پرسیدند: یالا ترجم، شی گول؟ نخسر علیه رصاصه( یالا ترجمه کن، چی میگه، خرجش یک گلوله است).
برادر عرب زبان نمی دانست چگونه این همه خشم و عصبانیت را با تلطیف و بعد ترجمه کند. من و من می کرد. نمیدانست چه بگوید که اسمال یخی گفت: کا، می ترسی از ناموست دفاع کنی؟ زنده بودن هنر نیست. جوانمرد زندگی کردن هنره...
جواد رو کرد به بقیه برادرها و با لهجه ی غلیظ عربی گفت: آقا بگیریدش ترمزش بریده!
-تو حواست باشه از ترس مردن کوردل نشی، کوردل که شدی لال هم میشی، بی دست و پا هم میشی، نامستون رو اسیر کنند و بندازن جلوتون و شما هم ساکت بشینید و خوشحال باشید که هنوز زنده اید و نکشتنتون.
هنوز صدای جوانمردی و غیرت او را می شنیدیم که دستور دادند از گودال بیرون بیاییم. ما را به گوشه ی دیگری بردند؛جایی که هم زیر نظر آنها بودیم و هم کمی از بقیه فاصله داشتیم. بیشتر از خودم دلم به حال برادرهایم سوخت .
خودم دلم به حال برادرهایم سوخت . چه زجری می¬کشیدند وقتی ما را اسیر دست دشمن می دیدند. خودم مهم نبودم، دلم به حال خانواده ام می سوخت. چه کسی میخواست خبر اسارت مرا به مادرم بدهد. آقا چه حالی پیدا میکرد اگر می-شنید؟ کریم و سلمان چه می کردند؟ رحیم طاقت شنیدن اسارت مرا نداشت. بیچاره سید! کسی را انتخاب کرده بود که جنگ حتی به او فرصت فکر کردن و پاسخ دادن نداده بود.
دو برادری که لحظاتی قبل از ما به اسارت در آمده بودند، یکی مرد میانسالی بود که دو دستش را از پشت بسته بودند و از صورتش خون می¬چکید. نمی دانستم کدام قسمت از صورتش ترکش خورده است. برادر دیگری که حدود 26 سال سن داشت، در لباس تکاوری با قامت بلند و درشت و چهره ای رنگ پریده و چشمانی بی رمق بر خاک افتاده بود و خاک زیر پایش سرخ شده بود. با دیدن این دو برادر مجروح در یک لحظه موقعیت خودم را از فراموش کردم. اسارتم و اینکه این سرباز دشمن است که با اسلحه بالای سرم ایستاده است را از یاد بردم.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
510.mp3
1.04M
🔸🔶 قرائت صفحه 510 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 دوشنبه
🔸 ۱۲ شهریورماه سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۲۲ ذی الحجه سال ۱۴۳۹ هجری قمری
🔸 ۳ سپتامبر سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا قاضی الحاجات»
🗒 مناسبتها:
🔻شهادت جهادگر ضد استعمار انگلیس "رییسعلی دلواری" (1294 ش)
🔻رحلت فقیه جلیل آیتالله "حاج ملاعلی واعظ خیابانی" (1327 ش)
🔻درگذشت فیزیکدان شهیر دکتر "محمود حسابی" پدر فیزیک نوین ایران (1371 ش)
🔻شهادت "میثم تمار" از یاران مُخلص امام علی (ع) در کوفه (60 ق)
🔻درگذشت عارف نامدار "خواجه عبدالله انصاری" معروف به "پیر هرات"(481 ق)
🔻آغاز دومین دورهی جنگهای ایران و روسیه (1241 ق)
🔻وفات آیتالله "حاج شیخ مجتبی قزوینی" فیلسوف بزرگ و عارف و اصل (1386 ق)
🔻اعلانجنگ فرانسه و انگلیس به آلمان در جریان جنگ جهانی دوم (1939 م)
🔻اشغال شهر "دمشق" توسط نیروهای متفقین در اواخر جنگ جهانی اول (1918 م)
🔻ورود نیروهای متفقین به ایتالیا در جریان جنگ جهانی دوم (1943 م)
🔻روز ملی و استقلال "قطر" از استعمار انگلستان (1971 م)
🔻روز ملی "سان مارینو"
👇👇👇
✅ @telaavat
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
اگر مى خواهى دلت نرم شود، مستمند را اطعام كن و بر سر يتيم دست نوازش بكش
📚ميزان الحكمه جلد9 صفحه541
👇👇👇
✅ @telaavat
✨ #تفسیر_نور
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃
❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️
أُوْلَئِكَ لَمْ يَكُونُواْ مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَمَا كَان لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَآءَ يُضَعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُواْ يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ مَا كَانُواْ يُبْصِرُونَ (15)
📖جزء 12 سوره هود
✍ ترجمه
آنها در زمین عاجز كننده نیستند (و نمى توانند بر مقدّرات شومى كه براى خود رقم زدهاند، غلبه كرده و از خطر فرار كنند.) و در برابر خداوند هیچ یاورى ندارند. عذاب خدا نسبت به آنها مضاعف است. (چرا كه هم خود گمراه بودند و هم دیگران را با بستن راه خدا یا كج نشان دادن آن به گمراهى كشاندند)، آنان (از شدّت لجاجت و عناد،) توان شنیدن (حقّ) را ندارند و (آن را) نمى بینند.
🍃نکته ها🍃
سؤال: دو برابر شدن عذاب، با عدل الهى چگونه سازگار است؟
پاسخ: كسى كه به خاطر مقام و قدرتى كه دارد سبب انحراف دیگران مى شود، طبیعتاً باید وزر آنها را نیز بر دوش كشد، لذا گناه دانشمندان به خاطر نقش الگویى آنان، چندین برابر افراد عادّى است و این عین عدالت است.
📡پيام ها 📡
1⃣ ستمگران، تحت سیطره ى قهر و قدرت الهى قرار دارند و عاقبت كار خود را خواهند دید. «لم یكونوا معجزین فى الارض»
2⃣ اهل افترا گمان نكنند كه حمایت و ولایت طاغوتها، سبب نجات آنها خواهد شد. «ما كان لهم من دون اللّه من اولیاء»
3⃣ رهبران گمراه كه سبب انحراف دیگران شوند، گناه آنان را نیز بر دوش مى كشند. «یصدّون ... یبغونها عوجاً ... یضاعف لهم العذاب»
4⃣ كفر و لجاجت و تعصّب، چنان چشم و گوش منحرفان را كور و كر نموده كه نمى توانند حقّ را ببینند و یا بشنوند. «ما كانوا یستطیعون ...»
👇👇👇
✅ @telaavat
توضیحات مهم دبیر هیئت رسیدگی به موسسات فرهنگی قرآن و عترت در مورد فعالیت این دبیرخانه و ادغام اتحادیه ها در نشست خبری امروز
👇👇👇
http://telavat.com/fa/node/62942
🔶 چرا عبادت می كنیم؟ 🔶
قرآن كريم دليلش را در آيات متعددي بيان كرده است. از جمله اين آيه كه ميفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» (بقره/21) مردم خدا را بپرستيد، «الَّذي خَلَقَكُمْ» چون شما را آفريده است.
مثل اينكه به دانشآموزي ميگوييم: اين آقا را احترام كن، چون معلم توست. اين آقا را احترام كن چون پدرت است. ميگويد: خدا را بپرستيد چون شما را آفريده است. بالاخره از عدم به وجود آورده است. نعمت داده است. نداي فطرت به شما اين را ميگويد. نياز شما اين را ميگويد. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه» (فاطر/15)
در واقع عبادت يك اهرم است. اهرمي است كه در همين دنيا انسان از آن براي رشد و تعالي كمك ميگيرد. اينطور نيست كه شما فكر كنيد عبادت يك صندوقچهاي در قيامت است، اينها را ما در آن صندوقچه جمع ميكنيم، روز محشر به درد ما ميخورد. نه! قرآن كريم ميفرمايد: «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة» (بقره/45) در همين دنيا از نماز كمك بگيريد. از روزه كمك بگيريد.
〖از بیانات حجت الاسلام #رفیعی〗
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام🌷
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
با دندان دستهایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم. هرچه سرباز فریاد میزد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم. تکه ای باند را که برای احتیاط دور جوراب و پایم بسته بودم ، باز کردم و با آبی که در قمقمه ی کمری تکاور مجروح بود، صورت خون آلودش را شست و شو دادم. از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود بعد از شست و شوی چشم هایش مقداری گاز استریل را که به همراه داشتم روی زخم گذاشتم تا خونریزی اش موقتا قطع شد.
موقتا قطع شد. ولی این مقدار گاز فقط برای یکی از چشمان او کافی بود. برادر دیگری چند متر آنطرف تر بر زمین افتاده بود. به سمت او دویدم. سرباز بعثی پی در پی فریاد زد: ممنوع، ممنوع و من هم در پاسخ فریاد زدم: مجروح، مجروح با خودم گفتم هرچه بادا باد، مگر من برای کمک به این مجروحان به آبادان برنگشته بودم؟ مگر برای ماندن در بخش به خانم مقدم التماس نمی¬کردم. تکاور هر لحظه رنگ پریده تر میشد. اسمش را از روی لباسش خواندم:تکاور میر احمد میرظفرجویان. از شدت بغض داشتم خفه می¬شدم. خون چنان در رگهایم به جوش امده بود که احساس می¬کردم هر لحظه ممکن است خون بالا بیاورم. دکمه های لباسش را باز کردم، از ناحیه شکم اسیب جدی دیده بود. دل و روده هایش پیدا بود. تمام لباسش غرق خون بود. خواهر بهرامی پاهای او را بالا گرفت اما با دست های خالی چه می¬توانستم بکنم. هرچه از بعثی ها خواستیم آمبولانس خبر کنند و او را به بیمارستان انتقال دهند جواب می¬دادند: اصبروا، یجی، بالطریق!(صبر کنید، میاید، توی راه است)
با گذشت زمان ما بیقرار تر و عصبانی تر میشدیم و بر سر سرباز فریاد میزدیم و درخواست آمبولانس می¬کردیم.
برادر میرظفرجویان میگفت: از انها چیزی نخواهید.
پشت هم ذکر میگفت و صدام را نفرین میکرد. با فشار کف دستهایم بر روی شکمش ، جلوی شدت خونریزی را گرفته بودم. پایین مانتو و مقنعه ام به خون این برادر تکاور آغشته شده بود. مستاصل شده بودم. چند متر انطرف تر یکی از منازل شرکت فاستر ویلر را دیدم که درش باز بود
ویلر را دیدم که درش باز بود. به خواهر بهرامی گفتم:میخوام برم داخل این خونه. شاید بتونم پارچه تمییز یا وسایل ضدعفونی پیدا کنم و زخم رو ببندم.
خواهر بهرامی گفت:خطرناکه، ممکنه نیروهای عراقی اونجا مستقر شده باشن.
برگشتم و به گودالی که برادران در ان اسیر بودن نگاه کردم.هنوز همه ی چشم ها با نگرانی به ما خیره بودند. به پشتوانه غیرت نگاه انها احساس امنیت کردم. بلند شدم که داخل خانه بروم اما برادر میر ظفرجویان چیزی زمزمه می¬کرد . صدایش ارام شده بود. به سختی متوجه شدم که میگوید:جایی نرید، اینجا امنیت نداره.
از اینکه تکاوری با تنی مجروح به خاک افتاده بود و هنوز غیرت و مردانگی در صدایش موج میزد احساس غرور میکردم و برای زنده یودنش بیشتر به دست و پا افتادم.
دستهای خونی ام را به سرباز عراقی که بالای سرمان ایستاده بود نشان دادم و به او فهمانئم که میخواهم دستهایم را بشویم. اجازه داد. داخل خانه رفتم، در استانه ی در، روی یک چوب لباسی حوله ی بزرگ سفیدی دیدم. بی انکه جلوتر بروم سزیع حوله را کشیدم و برگشتم. سرباز فهمیده بود که شست و شوی دست بهانه است اما نمیدانم ذاتش خوب بود یا تحت تاثیر قرار گرفته یود؛اصلا به روی خودش نیاورد.
سرباز عراقی را نمی دیدیم فقط لوله تفنگش بود که به تناسب جابه جایی ما ، جابه جا میشد. حوله رو به سختی دور شکمش پیچیدیم. انقدر خون از دست داده بود که بدنش شل و سنگین و لب و دهانش خشک شده بود و اب طلب میکرد.
لب و دهانش خشک شده بود و اب طلب میکرد. خواهر بهرامی به سرباز گفت:مای، مای(اب،آب)
میرظفرجویان دوباره گفت:از اینها چیزی طلب نکنید، اینها کثیف هستند.
ته قمقمه هنوز کمی اب مانده بود؛ ان را دور لب و دهانش ریختم. پرسیدم : سید بچه داری؟
با تکان سر گفت:بله.
مثل اینکه دلش میخواست از بچه اش حرف بزند گفت: اسمش سمیه است.
اشکی به ارامی از گوشه ی چشمش سر خورد. از خودم بدم امد. من که نتوانسته بودم جلوی خونریزی اش را بگیرم،
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat