eitaa logo
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
18هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
43 فایل
کانال رسمی و اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم پایگاه اطلاع رسانی: www.telavat.ir شماره تماس سازمان: ۰۲۱۶۶۹۵۶۱۱۰ آدرس: تهران.خیابان حافظ.پایین تر از طالقانی.خیابان رشت.شماره ۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃 به رسم عاشقی میخوانیم: دعای فرج حضرت حجة ابن الحسن( عج ) بسم الله الرّحمن الرّحیم إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃 ✅ @telaavat👈
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ◾️سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه(سلام ‌الله علیها) تسلیت باد. 💠 @telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران 📖 شماره صفحه: 585 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تحمل میکردم که آه و ناله نکنم اما دیگر نیرویی برای ادامه این مبارزه هفت ساله با درد و زخم برایم نمانده بود. مادرم هر شب پاهایم را با روغن زیتون و داروی گیاهی ماساژ میداد، با روسری پشمی میبست و گرم میکرد. سعی میکرد زخم هایم را ماساژ دهد و گرم نگه دارد تا جریان خون بهتر شود. هر روز دکتری از طرف بنیاد شهید می آمد و به تزریقات و حال و روزم میرسید. زحمتی که آن روزها مادر و همسرم برایم کشیدند، بی اندازه بود. در این مدت بچه ها از مرخصی برگشته و به عملیات بیتالمقدس 2 در کوهستان ماووت رفته بودند. وقتی برگشتند هنوز از رختخواب بلند نشده بودم! ناراحت بودم که در این عملیات غایب بودم، به سعید پیمانفر، رحیم باغبان، حسن حسین زاده و عده ای دیگر که به دیدنم می آمدند میگفتم: «خوش به حالتان! مصیبتش را ما کشیدیم عملیاتش را شما دیدید!» بچه ها میگفتند برف کمتر شده بود. در آن عملیات دوستان عزیزی هم به شهادت رسیده بودند اما شهادت آقا جلال زاهدی بیش از همه دلم را سوزاند؛ دوست و همرزم قدیمی ام که یادش همیشه بر خاطراتم از جنگ سایه میاندازد. بچه ها از زخمی شدن «میرحاجی همایون» هم میگفتند و میخندیدیم. میگفتند سید همایون با تیر و ترکش از ناحیه چشم و سر مجروح شده بود او را سوار قاطر کرده بودند که عقب بیاورند. خمپاره ای نزدیک قاطر افتاده و ترکش به قاطر بینوا خورده و قاطر هم روی سید همایون افتاده بود! بچه ها میبینند قاطری دارد جان میدهد، می آیند با تیر خلاصش کنند میبینند یک نفر زیر قاطر مانده که همین همایون خودمان بوده که او هم چشمش را از دست داد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران 📖 شماره صفحه: 586 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جا داشت به آنچه بچه ها میگفتند گریه کنیم اما می خندیدیم و با همین حالات بود که خودمان را برای آینده جنگ آماده نگه میداشتیم. هنوز سخت جانتر از آن بودم که خودم را برای جنگ تمام شده بدانم. با آن حال و روز فکر و ذکرم آن کوه ها بود و آدمهایی که یک یک شان را دوست داشتم و خبر شهادتشان بیش از همۀ زخمهای تنم، مرا می شکست. فصل هفدهم وقتی اشک کم آوردم آن روزها به من خیلی سخت میگذشت. از یکطرف بدنم دیگر یاری نمیکرد، از طرف دیگر میدیدم در لشکر چه کمبود نیرویی داریم. وقتی سر پا شدم، به وادی رحمت سر میزدم که بهترین جای شهر بود برای من. یاد شهدا و دوستان عزیزم تحمل سختیها و مقاومت را بیشتر میکرد. اوایل سال 1367 لشکر در پادگان شهید قاضی مستقر بود و من هم آنجا میرفتم اما چون راه نزدیک بود زیاد به خانه سر میزدم. آن روزها فرج قلیزاده مسئول گروهان ما شده بود. او از نیروهای قدیمی و ارزشمند جنگ بود که با سن وسال کمش چند عملیات بزرگ را دیده بود اما اغلب از من میخواست برای نیروهای گروهان صحبت کنم. به آن گروهان تعداد زیادی نیروی مشمول داده بودند. من هم برایشان از خاطرات عملیاتها میگفتم. تا دو سه کلمه میگفتم نیروها می خندیدند! حکایتی بود این حرف زدن من...! برای آنها بیشتر از نحوه حرکت و حضور نیروها در عملیاتها میگفتم. تا آن لحظه به تجربه به من ثابت شده بود نقش نیروها در حین عملیات کم از فرماندهی نیست. امکان شهادت یا مجروحیت فرمانده در همان لحظه اولیه وجود داشت. @telaavat 👆👆👆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران 📖 شماره صفحه: 587 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بنابراین، نیرو نباید همه امیدش را به فرمانده ش می بست، بلکه باید خودش هم در توجیه طرح عملیات دقت میکرد. به نیروها تأکید میکردم شب حمله هر کس باید حواسش را جمع کند، گوش به امر فرماندهش باشد اما اگر فرمانده آسیبی دید باید بتواند تصمیم بگیرد و کار را جلو ببرد. بارها پیش آمده بود در مراحل حساس عملیات، ما با پنج شش نفر نیرو همزمان گره کار را باز کرده بودیم. یادم هست مسئول آموزش نظامی ما، هادی نقدی، میگفت موقع حرکت به سمت دشمن اگر آب قمقمه ات نیمه پر باشد، وقت دویدن این آب قمقمه چنان صدایی خواهد کرد که انگار به عراقیها میگوید: «عراقیها آماده باشید ما داریم می آییم!» اوایل ما به حرف او می خندیدیم ولی بعد فهمیدیم واقعیت است. معمولاً در عملیاتها ما سه بار خداحافظی میکردیم. بار اول وقتی از منطقه بیرون می آمدیم تا به منطقه اصلی برویم. بار دوم وقتی به سمت دشمن حرکت میکردیم و بار سوم وقتی نیروهای دسته از گروهان جدا میشدند تا به خط بزنند. در مرحله سوم به بچه ها یادآوری میشد اگر آب قمقمه تان نصفه است آن را خالی کنید. برای اینکه نیرو همه تجهیزاتش را بسته و کوله را محکم کرده ولی آب نیمه را که نمیشد محکم کرد! وقت دویدن همین صدای آب درون قمقمه، نیروهای کمین دشمن را که جلوتر از خط اصلی اش بودند متوجه میکرد. بنابراین، همین مسئله کوچک میتوانست باعث شود کاری که با یک گردان انجام شدنی بود با پنج گردان هم به ثمر نرسد. این ظرایف را به نیروها انتقال میدادیم که نکات کاربردی و مؤثری بود. گاهی خود هادی به من میگفت: «سید من تا به حال اینقدر آموزش داده ام اما در هفت هشت عملیاتی که شرکت کرده ام خودم نتوانسته ام به یکی از چیزهایی که میگویم عمل کنم!» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران 📖 شماره صفحه: 588 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چون شرایط عملیات با آنچه پیش بینی شده بود متفاوت بود و نیروها باید آنقدر مهارت و تجربه پیدا میکردند که برای وضع موجود برنامه می چیدند. دومین مسئله ای که به آن حساس بودم و به نیروها تذکر میدادم مشکل مخابرات بود. معمولاً نیروهای کارآزموده مخابرات را در قرارگاه ها به کار میگرفتند و گاهی به دلیل ناشی بودن بیسیمچی لطماتی متحمل شده بودیم. در عملیات مسلم بن عقیل روی ارتفاعات سلمان کشته، ما زیر آتش توپخانه خودی بودیم. به بیسیمچی گفتم تماس بگیرد و بگوید نزنند. اما او میگفت: «نمیدونم چطور تماس بگیرم!» نمیدانم روحیه اش را باخته بود یا... در هر حال بیسیم ما بلااستفاده بود! یا گاهی نیروهای مخابرات در نزدیکی دشمن بیسیمشان را باز کرده بودند و صدای بیسیم منطقه را لو داده بود که تجربه اش را در کردستان داشتیم. با ذکر این خاطرهها میخواستیم بچه ها اهمیت کارشان را بدانند و جدی باشند، آنها هم خوب گوش میدادند. بعد از این حرفها که سعی میکردم هر روز بیشتر از یک ربع طول نکشد با بچه ها شلوغی میکردیم مخصوصاً با دوستانی که قبلاً با هم بودیم. وقتی کمی با بچه ها انس میگرفتیم راحت تر با آنها حرف میزدم. از بدر میگفتم و اینکه اگر ما توانستیم با تعداد کمی نیرو، قرارگاه را تصرف کنیم علتش این بود که ما وقتی به طرف دشمن حمله کردیم کسی زمینگیر نشد. زمینگیر شدن دو معنا دارد یکی اینکه من میخواهم جانم را حفظ کنم و ترسیده ام و دیگر اینکه من قبلاً مزه آتش و تیر و ترکش را چشیده ام حالا ده دقیقه میمانم تا دیگران بروند جلو. آتش که فرو نشست آنوقت من هم جلو میروم... @telaavat👈👈
عیادت رئیس سازمان دارالقرآن الکریم و هئیت همراه از استاد سید قاسم موسوی قهار 👇👇👇👇 http://telavat.com/fa/node/63929
همراه با مرحله چهارم دوره‌های دوازدهم و سیزدهم؛ مرحله سوم چهاردهمین آزمون اعطای مدرک به حافظان قرآن برگزار شد 👇👇👇👇 http://telavat.com/fa/node/63916
نشست رؤسای ادارات امور قرآنی استان‌ها سی‌امین نشست رؤسای ادارات امور قرآنی ادارات کل تبلیغات اسلامی استان‌ها صبح امروز ۱۷ آذر ماه با حضور حجت‌الاسلام والمسلمین محمد قمی، رئیس سازمان تبلیغات اسلامی برگزار شد. 👇👇👇👇 https://iqna.ir/fa/news/3862504
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆 #قطعه_کوتاه 🔊 سوره انعام ایه ۱۰۱ ✨💫✨💫✨💫 🎤قاری : شهید محسن حاجی حسنی 🔷️ @telaavat
🌸کلام امیر 🌱 دنيا، در حال انتقال از يكى به ديگرى است و از كف رفتنى است. گيرم كه دنيا براى تو بمانَد، تو براى آن نمى مانى. 🌼🍁🌺🍂🌸🍂 🆔 @telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران 📖 شماره صفحه: 589 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ که هر دو خیانت به نیروهای دیگر بود و تلفات را چند برابر میکرد. سعی میکردم به نیروها بفهمانم همیشه کسی که حمله میکند و ضربه میزند به دل دشمن ترس و رعب میاندازد. بهار 1367، خدا اولین فرزندمان را به ما عنایت کرد. دختری که آمدنش در آن روزگار هم به زندگی سخت ما لطف و صفا داد و هم داغ دوستان شهیدم را که بارها آرزوها و ابراز محبتشان به بچه هایشان را دیده بودم، در دلم تازه کرد. آن روزها، روزگار ما در پادگان و گاه در شهر میگذشت. وضع منطقه درهم و برهم قاراشمیش بود؛ آمریکا با ناوهایش وارد خلیج فارس شده بود و عملاً تهدید میکرد و کار را به جایی رسانده بود که هواپیمای ایرباس مسافربری ما را زده بود. عراق در کل جبهه ها تحرکات وسیعی کرده و دست به بمبارانهای شیمیایی میزد. علاوه بر همه اینها کمبود نیروی داوطلب باعث میشد گردانها با نیروهای مشمول تکمیل شوند. دوباره قضیه قطعنامه مطرح شده بود و پانزده شانزده روز فرصت داده بودند. یکی از روزهای گرم تیرماه برادرزنم هراسان آمد و گفت: «ایران قطعنامه را قبول کرده!» ـ چی داری میگی؟ عصبانی شده بودم. قسم خورد که با گوشهایم شنیدم. باورم نمیشد. از شدت ناراحتی نمیدانستم چه کنم. نمیتوانستم یکجا بند شوم. همه خاطرات هجوم آورده بودند و من نا امیدانه احساس میکردم ثمرۀ چندین سال زحمت خالصانه دارد از دست میرود. آمدم خانه دیدم بله رادیو تلویزیون دارند خبرش را میدهد. نشستم و پیام امام را میان اشک و خون دل شنیدم. وقتی امام از نوشیدن جام زهر گفت چنان ناراحت شدم و گریستم که طعم تلخ آن تا لحظه مرگ از یادم نمیرود. به هم ریخته بودم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران 📖 شماره صفحه: 590 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فکر میکردم نیروهایی که از جبهه رو برگردانده بودند و یا کسانی که در پشت جبهه بودند با بی تفاوتیشان و مهمتر از همه، بعضی مسئولان عافیت طلب کار را به جایی رساندند که امام این پیام را داد و قطعنامه را قبول کرد. آن روزها هر کس با من حرف میزد میدید چقدر عصبانی ام. وقتی بعضی بچه های پایگاه را میدیدم آتش به جانم می افتاد؛ کسانی که مسئول و نیروی پایگاه بودند و از آغاز جنگ برای رفتن به جبهه، امروز و فردا میکردند! حالا جنگ داشت تمام میشد و اینها هنوز به جبهه نرفته بودند! ـ شما چه جور نیرویی هستید؟... چرا نشستید؟ چرا فقط دست هایتان را به هم می مالید؟! کی با نشستن کار حل شده که حالا بشود... بیایید برویم... جوابشان آماده بود، میگفتند: «ما هم یک نیرو هستیم مثل بقیه!...» یادم هست چنان حرفهایم از سوز دل بود که تعدادی از آنها فردای آن روز اعزام شدند به منطقه. حیف که این رفتنها به موقع نبود و دردی دوا نمیکرد! پنجشنبه به وادی رحمت رفتم. دیگر داشتم منفجر میشدم. دیوانه شده بودم. هر کس را میدیدم که زمانی به جبهه آمده و بعد برگشته بود پی خانه و زندگی اش، انگار که جنگ به نتیجه رسیده و کار تمام شده بود، منت و مذمت بود که بارشان میکردم. به عکس مظلوم شهدا نگاه میکردم میگفتم: «الهی که خون این شهدا دامنتان را بگیرد. چه زود خسته شدید از جبهه ها...» روزهای تابستان 1367، روزهای سختی برای امثال من بود. خبرهای بدی از منطقه میرسید. @telaavat 👆👆👆👆
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
عیادت رئیس سازمان دارالقرآن الکریم و هئیت همراه از استاد سید قاسم موسوی قهار 👇👇👇👇 http://telavat.co
هوالباقی ◾️◾️◾️ اَللّٰهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ بَهائِکَ بِاًبْهاهُ ، وَ کُلُّ بَهائِکَ بَهِیٌّ ، ... شمع وجود استاد سَیّد قاسم موسوی قهار خاموش شد . ✅ @telaavat