هجدهمین قسمت از یادداشت های من الحقیر الی رفقای فرهنگی رو کامل کردم
تعلل زیادی بهخرج دادم برای انتشارش چون اطرافیان رو دچار سوبرداشت میکرد
از متنی که حامد بامروت نژاد توی صفحه اینستاگرامش گذاشته بود هم استفاده کردم(متنی که برای دادمان نوشته بودن قلم خوبی داشت)
به قید حیات لینک ۱۸قسمت رو میذارم که مطالعه کنید(البت لطف میکنید که مطالعه کنید)
#اندیشه
الحمدلله...
امشب بعداز مدت ها دوری از اصل خویش، شاهد تحرکی بودم.
امیدوارم به این مواجهه با آموختهها✌️
جهت اطلاع اهالی محترم جبهه، کتاب به اضافه مردم به قلم روح الله رشیدی منتشر شده
منم نخوندم هنوز ولی مصاحبهی اخیر رو که خوندم به سرعت اسم کتاب رو توی لیست نخوندهها اضافه کردم.
#مکتب
نماز لیله الدفن...
وقتی صبح روز انتخابات اسفندماه با پیرمردی که برای اثرانگشت زدن بهانه میآورد بحث میکردم و به اشخاصی که با کنایه از ویروسی به نام کرونا سخن میگفتن، نیشخند میزدم... هیچگاه گمان نمیکردم که قرار هست تا مدت ها با کرونا و اضطراب ناشی از آن گذران کنم
توی این مدت خیلی از رفقا مبتلا شدن
خیلیها بستری شدن
و عزیزانی هم فوت کردند
امشب که برای یکی از دوستان نماز لیله الدفن خواندم، این روزها از پیش چشمانم گذشت...
اسفند
فروردین
اردیبهشت
خرداد
تیر
و...
به بهانهی روزمرهنویسی هرشب کمی از زندگی با کرونا خواهم نوشت
پن: نماز امشب برای پژمان هلاله بود، مردی از قشر فرهنگیان که شاید کل تصاویر من با ایشان محدود به چند روز خاص بود اما شاید تا ابد فراموش نشود
روحت شاد مرد
باصفا، با مرام و صمیمی
آسوده باشی امشب❤️
امروز به مدت ۲ساعت با تعدادی از رفقای رسانهای شهر درمورد ضعف بزرگی به نام نبود خبرنگار بحران یا گزارشگر کف میدونی صحبت میکردیم...
باید صادقانه بگم که بحث برام خیلی اهمیت نداشت ولی دیدگاه بچه ها منو اقناع کرد...
وجود شخص پای کار و دغدغهمند که با رسانه هم غریبه نباشه بهشدت نیازه
ی اعتراف هم بکنم!!
تا حالا پیش نیمده خلائی رو حس کنیم و بلافاصله براش آدم پیدا بشه
اکثر اوقات هم که اصلا پیدا نمیشه...
کار نکردیم آقا
والسلام
#رسانه
یادتونه قبلا گفته بودم نگاه ما به رفقا صرفا کاریه... و هیچوقت برای احوال پرسی بهشون زنگ نمیزنیم!
قبلا تماس رو تست کرده بودم
ولی دیشب ماشینو روشن کردمو راه افتادم سمت بچه ها
هوایِ شرجیِ آبودان باعث شد برای رفتن کمی تردید کنم ولی وقتی به اولین رفیق زنگ زدم که دارم میام ببینمت اینقدر استقبال کرد که رطوبت هوا فراموش شد
ساعت ۲:۲۰ دقیقه بامداد برگشتم
ولی اون آدم سابق نبودم...
نشستن پای حرفهای تلخ بچه ها حسابی ریختم بهم
جمع دیشب ما ۴نفره بود
از زمان مدرسه باهم ارتباط داشتیم
بعدها توی دانشگاه و تشکیلات
و بعدترش توی فعالیت های شهری
ولی بچه ها عوض شده بودن
یا شاید مشکل از من بود که بچه هارو درک نکرده بودم
دو سالی میشه به بهانه های مختلف مثل کار، سربازی، ازدواج و حتی قهر دیگ سراغ فعالیت های فرهنگی نمیان
بهقول خودشون منزوی شدن!
دیشب برام از ریشه های تصمیمشون گفتن
از مسیری که خیلیها درش نقش داشتیم
شاید یک ساعت از حرف هاشونو سربهزیر گوش کردم
شرمنده نگاهشون بودم وقتی میدیدم اوضاع و احوال اقتصادی و بی خبریماها پژمردهشون کرده
خورد تو برجکم وقتی چیزایی شنیدم که معلوم بود حرف خودشون نیست... اونوریا و فشار زندگی کار خودشو کرده بود
دیشب هم خیلی ترسیدم
هم خیلی فکر کردم
و هم از دست خودمو مابقی عصبی شدم
خیلی دیر شده بود... خیلی دیر
آدما هرچی بزرگتر میشن، دغدغه هاشون هم بزرگتر میشه
ببخشید اگر قلمم کجِ
کلافه بودم
#رفیقانه
کرونا نوشت_۲
همچنان در بیخیالی بودم که اندک اندک چراغ های شهر خاموش شد
بسیجی های کف میدون مشغول عفونت زدایی معابر بودن... کاری که تا این لحظه هنوز متوجه نشدم واقعا اثری داشت یا صرفا بار روانی برای مردم
چند روزی پس از شیوع بیماری در کشور، آبادان هم کرونایی شد
طبق معمول موضوعات جلسات تشکیلات هم شد برای کرونا چه کنیم؟!
تماس های بچه ها
درخواست های رفقای کف میدون
انفعال خودمون
و...
باعث شده بود موضع محکمی نداشته باشیم
ولی بالاخره شدیم ستاد کرونا
دههی اخر اسفندماه
و البته وسط شلوغی برنامه ها
ساخت و ساز مکان جدید
برنامه های آخرسال
جلسات فشرده برنامه ریزی ۹۹
مقدمات برنامه تفریحی هرساله توی ایام عید
و...
همه تعلیق شد
اما ما برای مبارزه با کرونا جدی نبودیم...
#کرونائیسم
پن: چند روزی هست کانال رو از حالت خصوصی به عمومی تغییر دادم و بنا دارم هم بیشتر بنویسم و هم تغییراتی در اصل قصه ایجاد کنم به قید حیات و اگر ایزد توان دهد
@tele_text
امروز در حال نگارش متنی بودم که بهصورت کاملا اتفاقی با شعری از امام خمینی مواجه شدم
تقدیم به شما:
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهـــی بـــــرون آب
حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
پیری رسید غرق بطالت پس از شباب
از درس و بحث و مدرسه ام حاصلی نشد
کـــی می توان رسید به دریا ازین ســراب
هرچـــه فراگرفتم و هرچـــه ورق زدم
چیزی نبود غیر حجابی پس از #حجاب
این جاهلان کــــه دعوی ارشاد مـــی کنند
در خرقه شان به غیر “منم” تحفه ای میاب
ما عیب ونقص خویش و کمال و جمال غیر
پنهان نمـــوده ایم چو پیــــــری پس خضاب
دم بر نیــار و دفتر بیهوده پــاره کن
تا کی کلام بیهده، گفتـار ناصـواب
صفا کنید
من که روحم جلا گرفت✌️
#امام
@tele_text
روزگارمون بیعزای حسین چطوری میشه!!
۴۰روز تا محرم ارباب
دلتنگم
گاهی تکرار همین چندتا کلمه اشک به چشمهامون میاره
آخه ماها بلد نیستیم بدون محرم و صفر زیست کنیم
اگه روضه نریم
اگه سینه نزنیم
اگه مشکی نپوشیم
اگه اربعین نریم...
کربلا
به حق زهرا
صدقه سر رقیه
خدایا مارو ببخش...
امروزو با حاج محمود و آسیدرضا شروع کردم
دیشب خواب سیاهی دیدم
سیاهی روی کتیبه...
#دلتنگی
#محرم
@tele_text
باز هم مثل همیشه...
قطعا(احتمالا) تا الان بیانات حضرت آقا در دیدار با نمایندگان مجلس رو بازخوانی کردید
پیرامون این دیدار ۲عرض کوتاه خطاب به اهالی جبهه فرهنگی دارم
خاطرم هست ساعتی پس از صدور دستور رزمایش همدلی و مواسات با رفقا جلسه داشتیم... خیلی خوشحال بودم که رفقا عجب جوششی پیدا کردن بعد از این بیانات، الان میان توی جلسه که شهرو و چه بسا استانو ویا اصلااااا کشورو به هم بریزیم
اما کشتی هام غرق شد!
جلسه شروع شد
طبق معمول باتاخیر حضرات شرفیاب شدن
بنابود ارائه دستور کار جلسه با بنده باشه که یکی از عزیزان درخواست موضوع فوری داد:
نیاز هست برای تطهیر اموات کرونایی غسالخانه ایجاد کنیم(شرح کامل بماند در ادامه #کرونائیسم )
بعد از صحبتهاش
خودش😐
من🤨
حاضرین😕
علوم پزشکی😳
شهرداری😌
فرماندار😧
خلاصه اینکه جلسه بعد ۳ساعت و بدون حصول نتیجه برای ساخت غسالخانه جدید تمام شد
جالبتر شد وقتی که در حد ۲دقیقه بیانات اقا رو(رزمایش همدلی ماه رمضون) مجدد بازگو کردم برای رفقا و متوجه شدم عزیزان یا نخوندن و ندیدن و یا اون قسمت رو جدی نگرفتن
روحانیون معزز، رفقای هیآت و مساجد، عزیزان موسسات خیریه، تعدادی از مسئولین و البته خادمین جبهه فرهنگی در جلسه حاضر بودند...
ملالی نیست
هرچند جلسات برای مواسات هفتهها ادامه داشتو عدهای هیجانی درحال دویدن بودن اما ماه رمضون هم گذشت و خستگی رزمایش به تن ما موند...
طولانی شد
ادامه داره
#رزمایش
@tele_text
به یاد عبد صالح خدا...
اولین باری که دیدمش روز جمعه و توی مصلی نماز جمعه شهر بود
یکی از مسجدی ها سید رو بهم معرفی کرد
از اهالی مسجد بود
شال سبز دور گردنش بود
ریش کامل سفیدش که نشونه پیری نبود
بهم گفت از قشر فرهنگیانِ و امسال برای نمایندگی مجلس کاندید شده
گذشت
پای ثابت محافل مذهبی بود و بسیاد ساده و صمیمی رفتار میکرد
چند وقت بعد توی اولین اعتکاف زندگیم باز هم دیدمش
پای ثابت جلسات ختم صلوات بود
خیلی روی قرائت بچه ها ایراد میگرفت
و انصافا صدای خوبی داشت
روز اولی که بیمارستان بستری شد حالش اصلا بد نبود
دائم پیام میداد که بزودی مرخص میشم
برام دعا کنید
صبح امروز پایان ۵سال آشنایی ما بود
برات نماز خوندم سید
اشک ریختم
غم پسر کوچولوتو دارم... ببخش اگه یتیم نوازی بلد نیستم
عکست قاب میشه کنار مابقی توی جلسات ختم صلوات
مرد استقلالی و خوش خنده
سیدعبدالصالح جلویانی
آروم باشی امشب
خدایا میشه مارو ببخشییییی!!
محرم نزدیکهها...
بهحق حسین
بهحق اشک های مادرم زهرا
آدم خوبای شهرم داره کم میشه
کاش دیگ کسی نره...
#بدرود
@tele_text