eitaa logo
تلک الایام
1.5هزار دنبال‌کننده
30 عکس
2 ویدیو
1 فایل
این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
... از اتاق عمل صدایم کردند که سریع برو فلان دارو را برای احمد بگیر و بیاور سریع دارو را گرفتم و برگشتم به اتاق عمل. همزمان با من دکتری که قرار بود احمد را عمل کند وارد شد و سلام علیک کردیم. یک آقای میان سال هم یکی دو ساعت بود پشت در ایستاده بود و از همه سراغ همین آقای دکتر را می گرفت. آن آقا هم آمد و سلام علیک کرد. پرونده ی پسرش را نشان دکتر داد و گفت پذیرش می گوید باید ده میلیون پول بریزی من هیچی پول ندارم. دکتر نگذاشت مرد حرفش را تمام کند گفت یک خودکار به من بده. من دست کردم توی جیبم و خودکارم را به دکتر دادم. دکتر دستور عمل را خط زد و پایین آن چیزهای دیگری نوشت. بعد برگه را تحویل آن آقا داد و گفت من اینجا نوشتم که قرار است پسر شما توی اتاق عمل فقط معاینه شود. نهایت پولی که از شما بگیرند صدهزار تومن است. شاید هم کمتر. با خودم گفتم ما همیشه از زیرمیزی گرفتن ها شنیده ایم اما شاید این جور دکترها هم کم نباشند. و یادم آمد که آن خودکار را روز عید غدیر از یکی از سادات هدیه گرفته بودم.... ... @telkalayyam
#... از موسیقی های آرامبخش زندگی صدای مکیده شدن آشغال های کوچک درلوله ی جاروبرقی ست @telkalayyam
اول که گفت اسمم عبادالله است توی دلم خنده ام گرفت. گفتم مگر این بابا چند نفر است که اسمش را گذاشته اند عبادالله؟ بعد شروع کرد به آمار دادن. اینکه دقیقا چند نفر از روستایشان کانکس گرفته اند و چند تا کانکس دیگر لازم است. آمار روستاهای دیگر و کل منطقه هم توی دستش بود. هم آمار جزئی و هم آمار کلان. حتی می دانست توی فلان روستا کی چه مشکلی دارد. کارش این بود که نیروهای جهادی را توی کل منطقه ببرد سر همان کاری که اولویت داشت و می دانست که کدام خیّر را وصل کند به کدام مشکل... به تنهایی و به خوبی داشت کار چند تا ارگان را انجام می داد. می گفت از قدم خیر حضرت آقا اینجا را از روز اولش هم آبادتر می کنیم. خلاصه اسم با مسمّایی داشت. عبادالله. یعنی بندگان خدا... @telkalayyam
اینکه آدم ها خودشان راه بیفتند بروند برای کمک به زلزله زده ها باعث اسراف خدمات و کمک رسانی ها می شود. ما اولویت ها و نیازهای اصلی را نمی دانیم و معلوم است که اگر یک مدیریت واحد وجود داشته باشد بهتر می تواند کمک ها و خدمات را توزیع کند. اما به نظرم درست ترین کار همین است که همه بیایند . اینجا آدم ها و روستاهایی هستند که به قول خودشان هر دوازده ماه سال زلزله زده اند. سال هاست که دیده نشده اند و انگار این همه سال زیر آوار بوده اند. بابای آرین می گفت روز اول دو بار خواستم خودکشی کنم اما نگذاشتند. حالا که اینهمه مردم از این همه جای کشور آمده اند و به من تسلیت می گویند خوشحالم. خوشحالم که کنارم هستید. دلم می خواهد آرین را بزرگ کنم هرکاری برایش بکنم که یا دکتر بشود یا مهندس. توی حرف هایش اگر یک جمله گلایه بود ده تا تشکر و شکر بود... بروید این آدم ها را پیدا کنید. آدم هایی که بیشتر از سرما و پس لرزه، نگران تنها شدن و فراموش شدن اند. دست خالی هم که باشید یک تسلیت و همدردی کوچک اینجا معجزه می کند. این راه های ارتباطی به قیمت گزافی ایجاد شده اند. به قیمت خراب شدن خانه ها و داغ جگرگوشه ها... اینجا به طرز معجزه آسایی آدم های مهربان، آدم هایی که هر کدام چند نفر هستند، آدم هایی که عبادالله هستند، آدم هایی که زندگی شان طبق معمول نیست.. دارند همدیگر را پیدا می کنند. خیلی زود با هم صمیمی می شوند و از هم شماره و آدرس می گیرند... توانایی هایشان را روی هم می گذارند. ضعف های هم را جبران می کنند و یک دست واحد می شوند. من فکر می کنم خبرهای بزرگی توی عالم است. قرار است یک اتفاق بزرگ بیفتد . یک دست پنهان دارد عبادالله ها را از گوشه گوشه ی دنیا جمع می کند و به هم می رساند.. چه اربعینی ها... چه مدافعان حرم... چه امدادگران جهادی... یک نفر دارد آدم های مهربان را از گوشه گوشه ی دنیا جمع می کند و به هم می رساند.. شاید برای یک ماموریت بزرگ @telkalayyam
عکس های نشست خبری افتتاحیه را که نگاه می کردم برایم خجالت آور بود. یک جا چشم هایم بسته بود و دهانم باز... یک جا دستم در اطراف بینی... خلاصه توی هر کدام یک وضعیت نامناسب... خب حواسم به دوربین ها نبود امشب عکس های نشست خبری اختتامیه را دیدم... بد نبودند... با خودم فکر کردم توی این شش ماه که از عمرم گذشته یاد گرفته ام که مقابل دوربین ها مراقب ظاهرم باشم دلم می خواهد برگردم به شش ماه پیش و راهم را جوری عوض کنم که دیگر گذرم به دوربین ها نخورد... تیتر: مصرعی از حسین رستمی @telkalayyam
... به عنوان مثال آن سال ها وبلاگ چیز مدرنی بود...وبلاگ داشتن کلاس داشت. بعد این شبکه ها ی اجتماعی آمدند و وبلاگ کهنه شد... بعد شبکه های موبایلی آمدند و پشت سیستم نشستن شد یک کار خنده دار... وبلاگ که می نوشتم گاهی دلم تنگ می شد برای سر رسیدهایم... توی شبکه های اجتماعی که می رفتم گاهی دلم وبلاگ می خواست...بعد دوباره یک چیز جدیدی می آمد که هیجان داشت... یک جنگولکی توی این دنیا هست که آدم هی دلش چیز تازه می خواهد و هی دلش هوای چیزهای کهنه و قدیمی می کند... هی قدیمی ها دلش را می زنند و هی تازه ها حوصله اش را سر می برند... هی می رود و هی بر می گردد... گاهی با این آرام است و گاهی با آن و هی دلش بهانه ی آن چیزی را می گیرد که یک روز دلش را زده بود.... @telkalayyam
شاعرهای درست و حسابی بعد از شعر گفتن، تازه کار سختشان شروع می شود. این که شعرشان را دو دستی بچسبند که دزد نبرد یا اسمشان را محکم بدوزند به پایین شعر که کسی بدون ذکر نام شاعر، شعرشان را نخواند یا راه بیفتند دنبال شعرشان بینند کجاها می رود با کی معاشرت می کند چه جور دوست و رفیق هایی دارد و... . و این قصه امروزی نیست در تذکره ی آتشکده ی آذر آمده است: «ملک طیفور برادر مهتر ملّا داعی انجدانی است و از تلامذه ی شیخ عبدالعال و مولا فتح الله مفسّر است و اوّل حال «کسری» تخلّص می کرده، بعد از آن مدّتی در قزوین مانده و «ملک» تخلّص کرده. به هر حال این یک بیت ممتاز از او ملاحظه شد. گویند: بعد از آن که میرزا ملک قمی به هندوستان رفته بود، جمعی این شعر را به او اِسناد می دادند. ملک طیفور قاصدی به این خصوص به هند فرستاده و از میرزا ملک قمی، حجّتی معتبر صادر کرده، مدّعیان را ساکت ساخته و شعر را مالک شد. این است: خون چکان است «ملک» تیغ ستم، می ترسم که پی آخر به در خانه ی قاتل برود» @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
... دم صبحی یا کریم بیچاره آمده بود توی راهرو و هی خودش را می کوبید به شیشه های پاگرد که برگردد به آسمان... راه بازی را که آمده بود از شیشه ی پنجره تشخیص نمی داد.... محکم می خورد به شیشه و می افتاد و نفس نفس می زد و دوباره می پرید و... شیشه را نمی دید انگار...فقط آسمان را می دید... به ذوق آسمانی که جلوی چشمش بود نفس نفس زنان دوباره پر و بال باز می کرد اما یک چیزی بین او و آسمان مانع بود... یک چیزی که نمی فهمید چیست... یک چیزی که نمی دید چیست... سرعت می گرفت برای یک آسمان دور اما خیلی زود می خورد به مانع نامرئی... توقع نداشت انگار... پاگرد پر شده بود از پرهای ریخته... یک بار که محکم به شیشه خورد و افتاد زمین، سریع گرفتمش... یاکریم ترسیده بود... یا کریم آنقدر قلبش تند می زد که انگار می خواست سینه اش بشکافد... نازش کردم.. بوسیدمش... بردمش توی حیاط... تا دست هایم را باز کردم پر کشید... قلبم داشت تند تند می زد آنقدر که سینه ام... یاکریم، حکایت من بود… @telkalayyam
پلاستیک ها در طبیعت تجزیه نمی شوند. شهادت می دهم که پلاستیک ها در طبیعت تجزیه نمی شوند... فایل های ورد و اکسل گم می شوند. هاردها می سوزند... کارت های بانکی مسدود یا منقضی می شوند... نرم افزارهای حسابداری ویروسی می شوند... بانک ها تجزیه و ترکیب می شوند... سیستم بام همه ی یادداشت ها را بدون اطلاع قبلی به یکباره محو می کند اما پلاستیک ها همچنان هستند... سال هاست که هستند... یک عالمه پلاستیک که هر کدامشان با یک برچسب اختصاص به یک کار خاص پیدا کرده اند... حاج خانم سال هاست که از این پلاستیک ها مراقبت می کند... یکی فقط مخصوص پول نان است... یکی اجاره خانه ی سادات... یکی ایتام... یکی خرج روضه... یکی مشارکت در قربانی... و خیلی پلاستیک های دیگر... قدیمی ترینشان که یک پلاستیک مشکی است و شاید هم سن خودم باشد اسمش صندوق قمربنی هاشم است... هی به حاج خانم گفتیم بیا به این کارها یک نظم و ترتیبی بده... بیا حساب باز کن... بیاور حساب و کتاب ها را برایت توی نرم افزار وارد کنیم... بیا فلان کار را کنیم... هی رویمان را زمین نزد و گفت باشد... و هی ما هر بار یک بلایی سر حساب و کتاب ها آوردیم... هی تکنولوژی گولمان زد اما توی همه ی این سال ها پلاستیک ها همچنان سرجایشان بودند با یادداشت های چند کلمه ای که روی هر کدامشان بود و نمی گذاشت حسابی از قلم بیفتد... @telkalayyam
نشسته ام پشت کامپیوتر و کانال های خبری را مرور می کنم. حیدر هم توی بغلم نشسته. می پرسد بابا شما چند تا مشتری داری؟ می گویم یعنی چی؟ اشاره می کند به کانالی که دارم اخبارش را می خوانم. انگشتش را می گذارد آن بالا و می گوید ببین اینجا نوشته مشتری و عددش را نشانم می دهد و دوباره سؤال می کند کانال شما چند تا مشتری دارد؟ می گویم بابا این مشتری نیست مشترک است... .. حالا هی دارم فکر می کنم که شاید درست ترش همان مشتری باشد. برای ما که عمری کلمه فروشی کردیم و واژه هایمان را پشت ویترین گذاشتیم و پشت این دکه ی مجازی هی دست زیر چانه گذاشتیم و مشتری ها را شمردیم و آمد و شدشان را تماشا کردیم... @telkalayyam
سید مرتضی طاهری گوینده ی پیشکسوت خبر رادیو بعد از اینکه اخبار ورزشی را می گوید و خلاصه ی مسابقات و حواشی بازی ها و حاشیه های مصاحبه ی مربیان و بازیکنان و خبر برد و باخت ها را داستان گونه روایت می کند؛ همیشه در پایان خبرها، در حالی که با آن صدای گرم و جذابش ذهن و روان شنونده ها را محو دنیای ورزش کرده؛ یک جمله ی حکیمانه دارد که من در طول روز به مناسبت های مختلف آن را با خودم تکرار می کنم. آن جمله این است: این بود چند خبر ورزشی @telkalayyam
و السلام علیکم سلام مودّع و لکم حوائجه مودِع از زیارت رجبیه... . . . آرزوهایم را پیش شما می گذارم و می روم... @telkalayyam