کاش انقدر فکرای بیخود نکنم

به این فکر میکنم که امسال آخرین ساله که قراره عنوان یه دانش آموز راهنمایی باشم خیلی ناراحتم میکنه این مدرسه برای من کلی زجر و یه عالمه خاطرات خوب ساخت خیلی دوستش دارم . واقعا بعضی معلم هام اکثریتشون خیلی بیش از اندازه خوبن و بودن مدیر عصبی و بداخلاقم خیلی دلسوزه بهترین چیز هارو برامون خواست و بعضی از بچه هامون به خصوص سال هشتم که بهترین روز ها رو گذروندم نمیخوام به تموم شدن نهم و راهنمایی فکر کنم .

ولی من خیلی خوشحالم که دیگه اون مدرسه نیستم

به من پول و یه بدن خوش فرم بدید برم لباسای قشنگ بخرم .

یه کت خیلی خوشگل و بی نظیر ۲ سال پیش خریدم خیلی گرون ولی نه اعتماد به نفسش رو دارم نه مکان قشنگی دعوت میشم یا میرم که بپوشمش . (الآن حق دارم گریه کنم آیا ؟ )

یادآوری :اعتماد بنفس همه چیزه

یکی از ترکیب های پاییزی :) سوپ شیر داغ + شیمی

اگه مدرستون ۱۲ و نیم یا ۱۲ تعطیل میشه خیلی خوش شانس هستید .

کاش پسرای همسایه پایینی هامون انقدر بلند بلند با همدیگه دعوا نکنن بخاطر خودشون میگم وگرنه من که میشنوم قضیه چیه و برای خودشون بد میشه ~گگگ الان کی ضرر میکنه من یا اونا ؟

_خوبه! موضوع جالبیه برای من که هر روز این حس و درک میکنم 👍🏻 [وقتشه خودمو توی این صفحه خالی کنم ]اگه دستخطم قابل تحمل بود براتون اینجا میفرستم ببینید چی میکشم `

حالا فردا که کتاب نگارش میبرم منو صدا نمیکنه انشا بخونم ، فقط اون روز خواست منو ضایع کنه اولین نفر صدام کرد برای خوندن انشا و چون کتابم رو جا گذاشته بودم منفی دادم بهم 🙌🏻

سر زنگ ادبیات بعد درس قرار شد انشاء بخونیم ، بعد یکی از بچه ها خوند منم برای اینکه دیدم جو کلاس خسته کننده ست گفتم خانوم بیستش رو بدید خوشحال شه . کلاس رفت رو هوا و معلممون هم اون لبخند و چشم غره همزمانش رو رفت گگگ بعد هرکی میخوند به من میگفت به این چند بدم ؟ نظر شما چیه؟ >.< این زنگ خیلی خوش گذشت امروز :">