(:درود به یاران مهربونم👊🏻'_' چند روزی رفته بودم روستا (سفر زنونه)خیلی خوب بود خداروشکر ولی تا برسم تهران مردم و زنده شدم رسیدم خونه و فوراً رفتم حمام و دوش گرفتم ناهار خوردم و الان در سکوت زیر کولر نشستم و اونجا زیاد توی فضای مجازی نبودم و سعی کردم از طبیعت لذت ببرمㅠㅠ چندتا بچه کوچیک بودن و یه پسر بچه حدوداً ۱۰ساله بعد من انقدر دوستش داشتم همش باهاش حرف میزدم اونم همینطور بعد خیلی خنده دار بود کلی باعث شد بخندم و یه عالمه اونو,uno بازی کردیم> و رفتیم جنگل و خیلیی خوب بود وای چند تا قارچ پیدا کردم گگگ🍄🤏🏻✨ براتون عکس گرفتم دوست داشتید ببینید🪴:)

جوری که ختن همیشه صدام میزنه:★

𝗒𝗈𝗎'𝗏𝖾 𝗋𝖾𝖺𝖼𝗁𝖾𝖽 𝗌𝖺m ."♡ 𝗋𝖾𝖺𝖽i𝗇𝗀 𝖺 𝖻𝗈𝗈k i𝗇 𝗍𝗁𝖾 q𝗎i𝖾𝗍 𝗈𝖿 𝗍𝗁𝖾 𝗇i𝗀𝗁𝗍 ; )⋆ #𝗁𝖺𝗇𝗒𝗈𝗉

★☆★

ادامه ی سفر ؛)~ صاحب ویلا(دوست مامانم)یه تاب وصل کرد و بچه ها امون نمیدادن بعد خلوت شد و من رفتم و از موقعیت استفاده کردم یه چند صفحه ای کتاب خوندم . و با آهنگ "505" 𝖺𝗋𝖼𝗍i𝖼'm𝗈𝗇𝖾𝗒𝗌."خیلی سبک آهنگاشون موررعلاقم هست" و لذّت سکوت شب رو تکمیل کردم🤏🏻(:" گگگ

راستی وقتی خواستیم از جنگل برگردیم یکی از ماشین ها پنچر شد •_• و تازه آفتاب هم رفته بود و آسمون رو به شب بود و همون لحظه دقیقا همون موقع رعد و برق زد و نم بارون شروع شد ،ولی بعدش یکی کمکمون کرد و لاستیک عوض کردیم .🚙

صدای رعد و برق و وقتی شنیدم انقدر ذوق کردم احساس میکردم الان از لابه لای درخت ها یه خونآشام میاد بیرون منو میبره (99٪سناریو هایی که میسازم)🤏🏻🐈🌲ㅋㅋㅋ

من به شخصه امیدوار بودم وی هاجون عاشق دختره بشه👊🏻 و دیگه قصد کشتنش رو نداشته باشه و بدزدتش وای اگه اینطوری میشد که خیلی قشنگ تر بود تازه باید سریال بود،اصلا از پایانش خوشم نیومد اه")

𝗆𝖾 𝖻𝖾f𝗈𝗋𝖾 𝗒𝗈𝗎 ~🐝