شیخ عباس قمی توی نفس المهمومش گفته است : من به مأخذی دست نیافتم که دال بر امدن لیلا به کربلا باشد . بهتر هم که سندی نیست . لااقل دل ادم ذره ای خوش میشود به اینکه مادرش نیامده بود .
همان چند کلمه از "رباب" هم که توی مقاتل امده قلب ادم را اتش میزند . حجم مصیبت امام هم عظیم تر بود اگر لیلا توی خیام حاضر بود . اگر چشم های نگرانش عرصه ی قتال را میپایید ، و اگر راست گفته باشند راوی ها که < فقطعوه بالسیوف اربا اربا > باید دعا کرد این وصف ها را مادر نشنیده باشد .
همان < علی الدنیا بعدک العفا > گفتنِ پدر بس است برای تصور سنگینی مصیبت علی !
همان گذاشتن صورت روی صورت علی ...
توی آن صحرا ، بانویی اما بود که بلد بود بار مصیبت همه ی مادر ها را یک تنه به دوش بکشد .
سید ابن صاووس از راوی نقل میکند که بعد شهادت علی ، بانویی از خیمه ها بیرون امد در حالی که داشت صدا میزد : یا حبیباه ! یا بن اخاه ! ...
+ مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها ...
از روز اول محرم تا غروب عاشورا گویی خیمهای بر سر عالم زدهاند که خیمهی عزاست.ما که مکرر این را احساس کردهایم . از شب یازدهم مثل اینکه عوض شد . آدم یک حال دیگری دارد . گویا یک طور دیگر است .
بنابراین این آخرین روزی است که ما میتوانیم صدتا بهشت بخریم .
[ آیت الله جاودان ]
در یک مرحله ، تو کارها را با غریزه انجام میدهی و یا انجام نمیدهی .
اما در هنگام بلوغ ، ادمی به نظارت و حساب رسی و به سنجش و تعقل روی می اورد . در این مرحله ، مجموعه ی کار ها و حالت ها را محاکمه میکند و دیگر هیچ کدام از این کارها و حال ها را طبیعی نمیداند . از خود میپرسد چرا خوشحال شدم ؟
چرا ناراحت شدم ؟
چقدر باید خوشحالی یا ناراحتی میکردم ؟ پس چرا بیشتر یا کمتر ؟
با این محاکمه هاست که ادم ، ادم میشود .
[ نامه های بلوغ ص ۱۵۹ ]
سلام علیکم .
ان شاءالله که حالتون خوب باشه ...
بابت کم کاری این چند روز ازتون عذر میخوام .
شاید برای اعضای قدیم سوال شده باشه که چرا بنده ، روش اداره کانالم تغییر کرده و دیگه از روزمرگی هام نمینویسم !
علتش این بوده و هست که ، یکی از دوستان لطف کردن و خدمت من عرض کردن تا حرف های علما موجوده و تاثیر گذار تر ، چرا خودتون صحبت میکنید ؟
پذیرفتم من هم !
ولی از این به بعد دیگه نمیخوام صرفاً سخن علما باشه ...
روزمرگی های خودم هم که احساس کنم به درد میخوره با هشتگ #احوالاتیکمعارفی و #روزمرگی مینویسم براتون در کنار سخنان علما و خواهش میکنم خاطراتم رو کپی نکنید !
راضی نیستم ...
ان شاءالله امام رضا نظر کنن تا موثر واقع بشن .
+ رشته ی بنده معارف اسلامیه .
- تصور کن ، تصور کن خدا تو همین اتاق بغلیه ؛ چقد براش حرف داری ؟
لبخندی میزنه و ادامه میده : گمون کنم بیشتر از حرف براش بغض داری ، مگه نه ؟
راست میگه .
بیشتر از ان که فکر کنم به حرفهام ، به یاد خطاهام میوفتم و بغضم میگیره..
ادامه میده :
مگه خودش نمیگه از رگ گردنت بهت نزدیک ترم ؟
سر به زیر میندازم و مثل همیشه میگم :
اگه میشه منو ببخش پشیمونم خیلی زیاد ...
نمیدونم تو این روزا چه عذابی سرم میاد ...
ببخش اگه به خاطرش با همه دنیا بد شدم ...
عشق تو از سرم پرید از عشق پاکت رد شدم ...
خدا منو ببخش بازم هر نفس آتیش میگیرم ...
واسه ی بیقراری هام به حسی که گفت میمیرم ...
گناه ناسپاسیمو از چشم اون هی میدیدم ...
به خاطر نگاه اون از تنها عشقم بریدم ...
نمیشه از یاد ببرم فقط به اون خیره شدم ...
نگاه تو یادم نموند چه ظلمی کردم به خودم ...
دلم گرفته از کارم خدایا راهی ندارم ...
ببخش به خاطر دلی که گفت ، خدا فقط تو رو دارم ...
#احوالاتیکمعارفی
یک دسته انها هستند که دین دارند و مسئولیت الهی را میشناسند و میدانند که اطلاع از حاجت و گرفتاری وظیفه می اورد و تکلیف !
چون دین دار مسئول است که پیش از ابراز حاجت و ذلت سوال ، در براوردن حاجت بکوشد و برایت قدم بردارد .
[ چهل حدیث از امام حسین (ع) ص ۱۳۳ ]
بیست و دو ، سه نفری جمع بودیم .
شروع کرد به صحبت کردن : یکی از یارهای امام زمان یکی از ادمای خاندان بنی هاشمن !
بدون فکر حرف زدم و حق داشتن که بخندن !
- کجا زندگی میکنه ؟
حین خنده جواب داد : ایشون فوت کردن .
باز بدون مکث ، پرسیدم : از افرادی هستن که رجعت میکنن ؟
- بله !
با شکایت گفتم : یعنی چی اخه !
همه که رجعت میخوان کنن ! فلانی که برمیگرده ، فلانی که برمیگرده . لابد هر کدوم هم میخوان وساطت یکی دیگرو کنن . کلاً هم که اقا ۵۰ تا یار خانم میخوان . من چی پس !؟
کل جمعیتو به خنده انداخته بودم .
نمیتونست جلوی خودش رو بگیره ، انقدر خندید تا کفرم درومد .
- عه ، خب چیه مگه ؟ راست میگم دیگه !
گفت : اروم باش ، چرا میزنی ؟ خب توام باش ! چرا حرص بقیه رو میخوری ؟ یه کاری کن اقا تو رو انتخاب کنه . یه جوری صحبت میکنی انگار خیلی از خودت مطمئنیا ...
نمیدونستم باید بخندم یا گریه کنم !
فقط حرفشو چندین بار با خودم تکرار کردم :
یه کاری کن اقا تو رو انتخاب کنه ...
یه کاری کن اقا تو رو انتخاب کنه ...
#احوالاتیکمعارفی
تو ایستگاه اتوبوس ، منتظر نشسته بودم .
ماشین ها با سرعت زیاد رد میشدن .
مردی رو دیدم که سرشو از شیشه ماشین بیرون اورده بود و داد میزد
- آی آقا ... اینجا جای ایستادنه ؟ فرهنگ نداری که !
اون یکی که به من خیره شده بود و انگاری که قصد دراوردن حرص منو داشت گفت : ممکلت که دست اخوندا بیوفته همین میشه .
یکی دیگه داد میزد : بفرما داخل مغازه ، غذا حاضره ...
به رو به روم خیره شدم .
چه خط دلنوازی !
بیشتر که دقت کردم ، معنی کلمه که هیچ ، خطش هم دلمو زد ...
بزرگ نوشته بود : "ســـــرد خانه"
یه دیگه همه شون رو نگاه کردم ، لبخندی زدم و تو دلم گفتم : چه بازی رو جدی گرفتیم ما !
کجا داریم میریم ؟ چیکار داریم میکنیم ؟
#روزمرگی
به مشکلات هجوم بیاور . زندگی یعنی مشکل و انسان یعنی کسی که این مشکلات را از میان بردارد ، نه خودش را ببازد و خودکشی کند . اگر مشکلات را محاصره نکنی ، مشکلات تو را محاصره میکنند و ناامید و ذلیل میسازند .
[ رد پای نور ج۱ ص۷۸ ]
هر کس ، از نقطه ضعف هایش ضربه میخورد و با تعلق هایش به اسارت میرود .
این نقطه ضعف ها ، در عمل شکل میگیرد ؛ به خاطر تحقیر ها و فرصت ندادن ها و یا توبیخ های سنگین ، انسان از عمل میگریزد و مسئولیت نمیپذیرد .
به خاطر جهل به مراد و ارزش های ان ، گرفتار ضعف اراده و تردد و تحیر میشود .
انسان به خاطر ضعف ها در معرفت و در محبت و انگیزه ، به ناتوانی میرسد ...
[ نامه های بلوغ ص ۱۵۵ ]
ما اگر میخواهیم که حسرت نصرت معصوم و حسرت غنیمت همراهی او را نداشته باشیم و همچون طرماح به جای خالی نرسیم باید تمرین کنیم و هیچ تکلیفی را به خاطر هیچ بهانه ای عقب نیاندازیم و الان میروم و رفتم را با عمل ، جایگزین کنیم که تا خود بجنبیم دیگران رفته اند و کارها را برده اند و ما را به لهو و لعب گذاشته اند .
[ وارثان عاشورا ص ۲۷۸ ]