🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
سلام
صبح روز جمعه شما عزیزان بخیر
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
⏬⏬⏬⏬
چرا کسانی که در آخرالزمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟
➕مردی به خدمت امام صادق(ع) آمد و عرضه داشت:
من مرتکب گناهی شده ام.
➖امام صادق(ع) فرمود: خدا می بخشه
➕ آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگ است.
➖امام فرمود: اگر به اندازه ی کوه باشد خدا می بخشد.
➕آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگتر است
➖امام فرمود: مگر چه گناهی مرتکب شده ای؟
و آن شخص به شرح ماجرا پرداخت.
➖پس از اتمام سخن امام صادق(ع) رو به آن مرد کرد و فرمود: خدا می بخشد، من ترسیدم که نماز صبح را قضا کرده باشی
➕ از امام صادق(ع) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟
➖فرمودند: به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است...
📚 کتاب رزق و روزی از دیدگاه قرآن و حدیث
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
۲۴ آذر ۱۴۰۲
Part08_خداحافظ سالار.mp3
11.79M
📗#معرفی_کتاب📗
«خداحافظ سالار» خاطرات پروانه چراغنوروزی؛ همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی قافله سالار مدافعان حرم ، به قلم حمید حسام است.
شروع داستان از سال ۱۳۹۰ است که شهید همدانی خانواده خود را در اوج بحران سوریه و سقوط دمشق، آگاهانه به آن شهر میبرد. بعد از بازگشت به ایران زمانی که سوریه امن و بحران سقوط دمشق کم میشود، خانم چراغنوروزی شروع به نوشتن خاطرات کودکی خود میکند و داستان به دهه ۴۰ برمیگردد.
زندگی شهید همدانی پر بود از حادثه، مجروحیت، گمنامی و کارهای بزرگی که ناشناخته ماندهاست. بخشی از کتاب به خاطرات و نقش شهید همدانی در تاسیس سه لشکر سپاه در سالهای دفاع مقدس و ماموریتهای متعدد از جمله حضور وی در آفریقا و در نهایت دفاع از حرم اهل بیت(ع) در سوریه میپردازد. همه اینها در کنار شنیدنیهای قصهی حرم و مقابله با تکفیریها در این کتاب جمع شدهاست.
۲۴ آذر ۱۴۰۲
۲۴ آذر ۱۴۰۲
۲۴ آذر ۱۴۰۲
۲۴ آذر ۱۴۰۲
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان شنیدنی شهید حسن باقری درباره نماز اول وقت
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
┄┄┅
۲۴ آذر ۱۴۰۲
۲۴ آذر ۱۴۰۲
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱۹
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
نزدیک ظهر بود منصوره خانم خسته شده بود. علی آقا رفت و ماشین را آورد سر بازار. اول منصوره خانم را رساند، بعد ما را. وقتی دم خانه مان رسیدیم هر چه اصرار کردیم، داخل نیامد. با اینکه در تمام مدتی که در بازار بودیم بیش از چند جمله با هم حرف نزده بودیم موقع خداحافظی لبخندی زد و گفت: «زهرا خانم ببخشید بد گذشت من حال و حوصله نداشتم.» وقتی خداحافظی کرد و رفت، بغض گلویم را پر کرد. دلم میخواست ناهار پیش ما بماند. میدانستم خانۀ ما که باشد حال و احوالش بهتر میشود. با بابا مینشست و حرف میزد، مادر چیزی میگفت، نفیسه شیرین زبانی میکرد. دوست داشتم میماند تا کمی آرام تر میشد.
روز چهارشنبه ششم فروردین ماه ۱۳۶۵ مریض شدم. مزاجم به هم ریخته بود. مادر دستپاچه و نگران شده بود. به همراه بابا به بیمارستان امام که روبه روی کوچه مان بود، رفتیم. دکتر اورژانس معاینه ام کرد و تشخیص داد مسمومیت غذایی است. سرم و آمپول به من تزریق کردند و بعد از چند ساعت با یک کیسه قرص و شربت راهی خانه شدیم.
نمیدانم عوارض مسمومیت بود یا دلهره و اضطراب مراسم عقد. تا صبح خوابم نبرد.
صبح وقتی از خواب بیدار شدم و توی آینه خودم را نگاه کردم، رنگ و رویم زرد شده بود. زیر چشمم گود افتاده، انگار زیر پوستم یک قطره خون نبود.
خانه سوت و کور بود مادر نبود و بابا داشت لباس می پوشید تا به بیرون برود. خانه ما هیچ شباهتی به خانه ای که قرار بود در آن مراسم عروسی برگزار شود نداشت. از بابا سراغ مادر را گرفتم با ناراحتی گفت: «پسر آقای رستمی و برادرزادهش شهید شدهان. مادرت رفته اونجا.» خانه آقای رستمی روبه روی خانه ما بود. دو تا برادر با دو تا خواهر ازدواج کرده بودند و در یک خانه زندگی میکردند. این طور که بابا میگفت پسران هر دو برادر در عملیات والفجر ۸ مفقود الاثر شده بودند. با شنیدن این خبر حالم بدتر شد. به بعد از ظهر فکر کردم و مراسم جشن عقد و خانواده آقای رستمی که دو شهید داده بودند. تحملش برای من که همسایه شان بودم، خیلی سخت بود. مدام به پدر و مادرهاشان فکر میکردم و دلم برایشان میسوخت و اشکم راه میگرفت.
ادامه دارد.....
۲۴ آذر ۱۴۰۲
۲۴ آذر ۱۴۰۲
۲۴ آذر ۱۴۰۲
✨ﺍﻟﻬﯽ...
🌸ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺁﺯﻣﺎﯾﯽ،
🕊ﺗﻮﺍﻥ ﺗﺤﻤﻞ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻣﺮﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻦ؛
🌸ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺑﺨﺸﺎﯾﯽ،
🕊ﻇﺮﻓﯿﺘﻢ ﺭﺍ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﻩ؛
🌸ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺳﺘﺎﻧﯽ، ﮔﻮﻫﺮ ﮐﻤﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭ؛
✨ﺧﺪﺍﯾﺎ...
🌸ﺣﺘﯽ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﻫﺎ ﻣﮑﻦ...
✨ﺧﺪﺍﯾـا...
🌸ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﻭ ﻏﯿﺎﺏ ﺍﻣﺮﻭﺯ،
🕊ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺯﺩﯾﻢ!!
🌸ﺣﻀﻮﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮ...
🕊ﻭ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﻨﺪﮔﯽﺍﺕ،
🌸ﺩﺭ ﺭﺩﯾﻒ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭﺩﻩ...
🕊ﺳﻮﺩﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﻝ ﻣﺎﺳﺖ،
🌸ﭘﺲ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﮕﯿﺮ
🕊ﻭ ﺑﺎ ﺍﺷﻌﻪﻫﺎﯼ ﺯﺭﯾﻦ ﻋﺸﻘﺖ،
🌸نور ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ
🕊ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻧﻪﻫﺎﯼ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺩﻝﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺘﺎﺑﺎﻥ
آمین...🙏🙏مصی🌷🌷❤️❤️❤️🙏🙏🙏
۲۴ آذر ۱۴۰۲
✨﷽✨
💠شخصى به اميرالمؤمنين(علیهالسلام) عرض كردند: مرگ را برايمان وصف كنید!
حضرت فرمود: از خوب کسی سؤال کردید و با مرد آگاهى روبرو شديد! مرگی كه بر آدمى وارد مىشود، سهگونه است: بشارت به نعمتهاى جاودان، يا خبردادن به عذاب هميشگى، و اندوهگيننمودن و ترسانيدن؛ و كار شخص «محتضر» مبهم است؛ زيرا نمىداند جزو كدامیک از اين سهگروه خواهد بود. کسی كه دوستدار و مطيع ما باشد، به نعمتهاى جاودان بشارت داده شده و دشمنان مخالف ما عذاب ابدى در پيش خواهند داشت؛ آن كس كه وضعش معلوم نيست و نمىداند سرانجامش چه خواهد شد، مؤمنى است كه به زيان خود زيادهروى نموده و مشخص نيست سرانجامش به كجا خواهد كشيد؛ خبر مبهم و ترسناكى به او مىرسد؛ ولى خداوند هرگز او را با دشمنان ما برابر نخواهد كرد و به شفاعت ما او را از جهنّم بيرون مىآورد؛ پس كار نيک انجام دهيد و از خدا اطاعت كنيد! مطمئن نباشيد و سزاى گناه را از طرف خدا ناچيز مشماريد! زيرا شفاعت شامل حال «مسرفين» نخواهد شد مگر بعد از سيصدهزارسال.
📚منبع: معانیالأخبار، ص288
۲۴ آذر ۱۴۰۲