eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
82هزار عکس
87.9هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 | ☑️ دستاورد اسلامِ استیلا: رویارویی دین [حکومتی] و زنان 🔸یادداشتی از محسن‌حسام مظاهری t.me/mohsenhesammazaheri/4739
🔸 | ☝️☝️ ✔️آن چه در متن و فرامتن این قبیل تحلیل ها قابل توجه است و خود البته نیازمند تحلیلی دیگر این که ارایه اطلاعات ناقص از رویدادهای اجتماعی و فرهنگی و به تبع آن قضاوت های ناصواب و ناپخته، مجوز ارایه تحلیل های احساسی و مغرضانه نسبت به بحث حجاب و عفاف و بایسته های ناظر به چارچوب های حکمرانی دینی نیست، هر چند که این امر ظاهری متشرعانه و دلسوزانه نسبت به حقوق مردم به خود بگیرد. ✔️آن چه در یادداشت آقای حسام مظاهری مطرح است این که اظهارنظر یکی از نمایندگان مجلس در کنار ماجرای درمانگاه قم، شرایطی پیش آورده که به زعم و مدعای نویسنده، چالشی بحرانی و خونین میان جامعه و حاکمیت شکل بگیرد. چالشی که به روند تشدید قطبی سازی جامعه و ستیزه جویی مضاعف کمک کرده است. ✔️بخشی از مدلولات این نوشتار شاید مورد توجه و با یک رویکرد قابل فهم باشد اما نتیجه گیری جناب ایشان جای بسی تأمل دارد خصوصاً از این منظر که وی معتقد است اسلام حداکثری و مبسوط الید فعلی، اسلام جامعه‌ستیز و عرف‌گریز و در عین حال بی‌شفقت، بی‌مروت و بی‌اخلاق است. ✔️در پاسخ به تحلیل ناصواب و قضاوت ناپخته آقای حسام مظاهری و از این قبیل اظهارنظرها البته کارشناسان منصف و دقیق بارها به واکنشی عقلانی و عالمانه روی آورده اند لیکن آن چه باید مورد توجه قرار گیرد این است که در ورای این سخنان باید رد پای جریانی را جُست که پس از قضایای فوت خانم مهسا امینی کماکان اشتیاق وافری به روشن نگه داشتن آتش فتنه دارد؛ آتش فتنه ای که اتفاقاً در سایه دوقطبی سازی جامعه همچنان شعله ور می ماند و در واپسین بند نوشتار یاد شده هم می توان به کدها و نشانه هایی از آن دست یافت آن جا که فرد یادشده می نویسد؛ "این‌طور که پیداست، کار ناتمام روشنفکران دینی در هماوردی با ایدئولوژی دین حکومتی را زنان و دختران قرار است به پایان برند. نه در تئوری که در عمل؛ نه در کتاب و مقاله و سخنرانی، که در خانه و خانواده و خیابان."
از لطف چو در نظر نمی آیی .mp3
712.7K
از لطف چو در نظر نمی‌آیی از پرده چرا به در نمی‌آیی در مدرک عقل و حس نمی‌گنجی در گوشهٔ مختصر نمی‌آیی جانم بر لب ز انتظار آمد تسلیم کنم اگر نمی‌آیی پر شد همه بام و بر ز غوغایت با آنکه به بام در نمی‌آیی ما بر در هجر جان دهیم و تو با ما ز در دگر نمی‌آیی ای گریه بلات چیست کز چشمم بی‌لخت جگر به در نمی آیی گفتی که نمانده پای رفتارم ای مرد چرا به سر نمی‌آیی عمرت شد و توشه‌ای نمی‌بندی گویا تو بدین سفر نمی‌آیی دیگر به سر رضی نمی‌آید ای عمر چرا به سر نمی‌آیی
‍ ‍ 🌸سحر هفتم... امروز هفتم ماه رمضان است! و ما، باز هم بی تو شب زنده داری می کنیم. می بــینی ؛ درد یتیمی، به قلبمان هیــچ تلنگری نزده! و دربدری های صبح و شبت، یک ساعت نیز،، از آرامشمان را سلب نکرده است! می بــینی؛ به نمازی دلخوش کردیم و روزه ای! دریـــغ که اگر دستمان به تو نرسد، هیچ عبادتی، راهمان را به بهشت باز نکرده است! دریغ که اگر درد نداشتنت، به استخوانمان نرسد، نه نمازمان پروازمان میدهد، و نه روزه های روزهای تابستانی مان! یوسف... قصه غصه های تو را، هــزار بار شنیدیم و یک بار هم زلیخایی زار نزدیم. می بــینی؛ هنوز، زنجیرهای زمین، در قلبمان، از تو محبوب ترند! سحر است... دعا میکنی..ـ می دانم! دعا کن، قلبمان برایت درد بگیرد! دعا کن...دستهایمان، از قنوت گرفتن برای تو ، درد بگیرند! دعا کن ... دعایمان، بوی درد بگیرد؛ درد انتظار.... درد عاشقی... درد دویدن برای لحظه درآغوش کشیدنت! فقط همین درد؛ درمان همه دردهای ماست! سحر هفتم را، بدنبال درد انتظار، قنوت گرفته ايم ! ما دعا می کنیـــم؛ آمینش با تــو....
تا دخیلِ پرچم "موسے بن جعفر" میشوم رنگ و بوے عشق مے گیرم معطر میشوم روزے ام کن "روزِ هفتم" کنج صحنِ "کاظمین" خواب دیدم عاقبت پاے تو بے سر میشوم
جانِ خویش از بندِ نفس آزاد کن بهر بیــــدادِ هوس، صــــد داد کن ســــجده بر دیوِ ســــیه ننما دگــــر زآن خــــــداي مهربانـــــــت یاد کن ‌✍🏻
چو گم شد پرتو عشق از دل من خدایا چیست جز غم حاصل من سحاب عشق اگر یکدم نبارد بسوزان خرمن آب و گل من
🌷🌷مبحث ۱۳۹۳ اسفند ۱۴۰۲ شمسی سلام خدا بر آموزندگان معارف الهی🌺 همراهان عزیز قرآنی ام💞 متن ، ترجمه و شرح دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان🌻 🔹بسم الله الرحمن الرحیم🌺 اَللّهُمَّ اَعِنّى فیهِ عَلى صِیامِهِ وَقِیامِهِ وَجَنِّبْنى فیهِ مِنْ هَفَواتِهِ وَ اثامِهِ وَارْزُقْنى فیهِ ذِکْرَکَ بدَوامِهِ بِتَوْفیقِکَ یا‌هادِىَ الْمُضِلّینَ.🌺 💐دعاء امروز ۴ جمله و پیام دارد: ۱🌹اللهم اعنی فیه علی صیامه و قیامه: خدایا، یاریم کن در این روز، بر روزه داری و خیزش و ایستادگی اش، (جهت ستایش، پرستش و نیایش تو)🌻 اللهم : خدایا اعنی : یاریم کن فیه : در این روز علی : بر صیامه : روزه اش و قیامه : و برپا داشتن (نمازش) و شاید معطوف به تهجد هم باشد ۲.🌹و جنبنی فیه من هفواته و آثامه: و دور بدار مرا، در این روز ،از پوچی اش و گناهانش.🌻 و جنبنی : و برکنارم بدار، دورم بدار هفواته : پوچی اش، لغزشهایش و آثامه : و گناهانش نکته : اثم ، به گناهان درون آزار، میگویند. مثل سوء ظن و شرابخواری و حسد و... ۳.🌹و ارزقنی فیه ذکرک بدوامه: و روزیم کن در این روز، یاد تورا و دوامش را🌻 و ارزقنی : و روزی کن مرا ذکرک : یاد تو را، یادت را بدوامه : پیوسته اش، دائمش ،همیشگی اش ۴.🌹بتوفیقک یا هادی المضلین. به موافقت (رضایت و پسندت)، ای راهنمای گم کرده راهان🌻 ‌بتوفیقک : به موافقت و همراهیت یا هادی : ای راه نمای المضلین : گم کرده راهان، گمراهان 💐نکات آموزنده: ۱) داشتن روزه و اقامه نماز ،نیازمند یاری خداست ۲) لازمه روزه و نماز، دوری از پوچی و بیهودگی و اجتناب از گناه است ۳) یاد مداوم خدا رزقیست که، حضرتش باید بدهد ۴) موافقت حضرت حق، شرط هدایت راه گم کرده هاست 💐اسناد قرآنی معطوف به واژه های دعا: ... وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ ... ...ﻭ نیست موفقیتی برایم جز به [ ﻳﺎﺭﻱ ] ﺧﺪﺍﺳﺖ... (هود ٨٨) إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻳﺎﺭﻱ ﺧﺪﺍ ﻭ [ ﺁﻥ ] ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﺪ (نصر١) نصر: یاری همه جانبه، مانند یاری خدا هنگام و عصر ظهور ... وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ... ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﻱ ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ . (جمعه ١١) رزق بر دونوع است: مادی و معنوی رزق معنوی، مثل دعای پدر و مادر و استاد و توفیق شرکت در امور خیر و کمک به فقراء و ... ... وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ ...ﻭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺷﻤﺎ [ ﺍﺯ ﻭﺿﻊ ﻳﻮﺳﻒ ] ﺷﺮﺡ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ .(یوسف ١٨) عون و عان: یاری در یک و یا چند مورد مشخص. مانند یاری یوسف و یاری خواستن نماز گزار از خدا ،در مورد راهیابی به صراط المستقیم👇 [ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ] ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﺘﻴﻢ ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻛﻤﻚ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻴﻢ . (حمد ۵) خدا معین و مستعان است 🦋ای خدای مهربان, به فضلت ، دعای امروز را، در حق ما روزه داران , اجابت فرما مترجم و شارح: 🌷سیروس کامران ماوردیانی گیلانی🌷
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (6):👇 🌿...زد و فریبرز در عملیات بعدی یه ترکش نقلی به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش عقب😞 قصد کردیم به عیادتش برویم. با هزار مصیبت😣 آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم سراغش. پرستار گفت که در اتاق ١١٠ است.😇 اما در اتاق ١١٠ سه مجروح بستری بودند. دو تای شان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود.😍 دوستم گفت: «اینجا که نیست،برویم شاید اتاق بغلی باشد!»😜 یک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سر و صدا کردن...😁 🌿...گفتم: «بچه‌ها این چرا این طوری می‌کند. نکنه موجیه؟»🎩 یکی از بچه‌ها با دلسوزی گفت: «بندۀ خدا حتماً زیر تانک مانده که این قدر درب و داغان شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «فریبرز را دیدید؟»😎 همگی گفتیم:👇 «نه کجاست؟»😁 پرستار به مجروح باند پیچی شده اشاره کرد و گفت: «مگر دنبال ایشان نمی‌گردید؟»...😣 همگی با هم گفتیم: «چی؟ این فریبرزه!؟»😇 🌿...رفتیم سر تخت... فریبرز به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیبهای سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصه‌دار گفت:👇 «خاک تو سرتان. حالا مرا نمی‌شناسید؟»😇 یک هو همه زدیم زیر خنده. گفتم:👇 «تو چرا این طوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که این قدر دستک و دمبک نمی‌خواد!» فریبرز سر تکان داد و گفت:👈 «ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم آمد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!»😜 بچه‌ها خندیدند. آن‌قدر به فریبرز اصرار کردیم تا ماجرای بعد از مجروحیتش را تعریف کرد.😍 🌿... وقتی ترکش به پام خورد مرا بردند عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند.😇 تو همین هیس و بیس یک سرباز موجی را آوردند انداختند تو سنگر.😎 سرباز چند دقیقه‌ای با چشمان خون‌گرفته بر و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماستهایم را کیسه کرده بودم. سرباز یک هو بلند شد و نعره زد: 👈«بعثی مزدور و پس فطرت می‌کشمت!»😞 🌿... چشمتان روز بد نبیند، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم.😊 حالا من هر چه نعره😭 می‌زدم و کمک می‌خواستم کسی نمی‌آمد. سربازه آن قدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه‌ای و از حال رفت.😰 من فقط گریه می‌کردم و از خدا می‌خواستم که به من رحم کند و او را هر چه زود تر شفا بدهد...🙏 🌿...بس که خندیده😄 بودیم داشتیم از حال می‌رفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تخت های شان دست و پا می‌زدند و کِرکِر می‌کردند.😁 فریبرز ناله‌کنان گفت: «کوفت و زهر مار هرهر کنان؟ خنده دار ِ؟ تازه بعدش را بگویم😖👇 یک ساعت بعد به جای آمبولانس یک وانت آوردند ومن و سرباز موجی را انداختند عقبش. تارسیدن به بیمارستان اهواز؛ یک گله گوسفند نذر کردم که او دوباره قاطی نکند.😇 🌿... رسیدیم به بیمارستان اهواز ومن👥 و سرباز از هم جدا شدیم. 😇به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی,مردم برای عیادت از مجروحان آمده بودند بیمارستان.😍 مردم گوش تا گوش بیمارستان را پر کرده بودند😞و شعار می‌دادند وصلوات 🙏می‌فرستادند.💪 🌿...ناگهان سرباز موجی نعره زد و داخل اتاقم شد و با صدائی بلند گفت:👇 «مردم این مزدور بعثی😖 است ودوستان مرا کشته!»😈 و باز افتاد به جانم.😁 این دفعه چند تا قلچماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جای سالم در بدنم نماند.😍 یک لحظه گریه کنان فریاد زدم: 👈«بابا من ایرانی ام، رحم کنید.»😇 یک پیرمرد با لهجۀ عربی گفت:😂 «آی بی‌پدر، ایرانی هم بلدی، جوانها این منافق را بیشتر بزنید!»😊 دیگر لَشَم را نجات دادند و اینجا آوردند.😣 حالا هم که حال و روز مرا می‌بینید.» 😖😞 🌿... 👰پرستار آمد تو و با اخم تَخم گفت: «چه خبره؟ آمده‌اید عیادت یا هِرهِر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!»😄 خواستیم با فریبرز خداحافظی کنیم که ناگهان یک نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد: 🙇«بعثی مزدور، می‌کشمت!»😂 فریبرز ضجه زد:👇 «یا امام حسین🚩 بچه‌ها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات بدهید!» 😍😄 🌿... هر جوری بود رفتیم خدمت رئیس👲 بیمارستان وبا وساطت من👳 فریبرز را از بیمارستان ترخیص کردیم و با خودمان آوردیم اردوگاه لشگر...😄 روزهای اول تمام کارهای فریبرز را با افتخار ما انجام می دادیم و🙇 آقا فریبرز نه شهردار میشد و نه لباسهایش را می شست و نه صبحگاه میرفت ونه....😊 حسابی برایش کویت شده بود... 😄هر موقع هم که به فریبرز می گفتیم خوب شدی یا نه!؟😇 لنگان لنگان راه میرفت و می گفت, می بینید خودتاندیگه و یه حالت غمبادی به خودش می گرفت و خیلی مظلومانه می گفت شرمنده هستم که کارهایم را شما انجام می دهید... شرمنده😜
🌿... کم کم به کارهای فریبرز شک کردیم😇 یه شب که خواب بود... گفتم بیائید فریبرز را امتحان کنیم...🎩باندی که به پای چپش بسته بود باز کردیم و بستیم به پای راستش😎صبح طبق معمول صبحانه اش را خورد و پا شد با پای راستش لنگان لنگان شروع کرد به راه رفتن..... بچه ها که فهمیدند سرکار هستند😍 همه باهم پتو سربازیها را ریختند روش و به تلافی این چند هفته سرکار گذاشتن فریبرز😊 حسابی از خجالتش بیرون آمدند و خوب مشت و مالش دادند و به مدت یک هفته شد شهردار ثابت چادر💪 و مجبورش کردیم🌚 لباس تمام بچه ها را بشورد👌 و پوتین های مان را نیز واکس بزند✌