eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
80.9هزار عکس
86.5هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
1_209093954.mp3
11.94M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا 👤 📚 با موضوع: آرامش در زندگی بر مبنای کتاب چهل حدیث امام خمینی(ره)- توصیه هایی جهت دستیابی به آرامش و شرح حدیث چهل 🗓 چهارده اسفند ماه 1398 🗂 حجم : 13 مگابایت «کانال نورالشهدا (شهید سلیمانی)🌹🌹»
منشاء ايدز در دنيا؛ آمريكا. منشاء كرونا در دنيا؛ چین. منشاء آنفولانزای مرغی در دنیا؛هنک کنگ. منشاء آنفولانزای خوکی در دنیا؛خوک خوارها. منشاء وبا در دنیا؛اروپا. منشاء طاعون در دنیا؛لندن انگلیس. منشاء تمامی این بیماریهای عجیب کشورهای غیر اسلامی است ........ ولی رسانه های غربی مسلمانان را آلوده وبیمار معرفی میکنند تا کسی به نجس بودن آنها پی نبرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلا ها،نردبانی به آسمان «کانال نورالشهدا (شهید سلیمانی)🌹🌹»
خدایا 🙏 امشب به حرمت امام جواد (ع)💚 و دستان کوچک علی اصغر (ع)💚 هرکسی هرگونه گرفتاری یا غم و اندوهی داره برایش چاره ساز و رفعش فرما🙏 دل دردمندان را شــــاد و دوستانم را حاجت روا بفرما🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 در این شب معنوی ✨ ان شاء الله بحق حضـــــرت جواد الائمه ع💚 و باب الحوائج کوچک حضـــــرت علی اصغر ع💚 همگی دوستان حاجت روا باشند🙏 🎉 🌹 🙏 ✨ 🌹🌼🌺💐🌷🧤🥀🧤🌸
«کانال نورالشهدا (شهید سلیمانی)🌹🌹»
✍داستانی واقعی و تکان دهنده از یک پزشک!" توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!!!» تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته! لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می‌كرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می‌کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی‌ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می‌کشیدند که داستانش را همه می‌دانند. عده‌ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق‌شان را تهیه می‌کردند و عده‌ای از خدا بی‌خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می‌کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه‌مان که دلال بود و گندم و جو می‌فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم! پدرم هر قیمتی که می‌گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می‌گفت: «برو بالاتر...» «برو بالاتر...!!!» بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: «بچه پامنار بودم.‌ گندم و جو می‌فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...» دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم