eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2هزار دنبال‌کننده
73.9هزار عکس
77.4هزار ویدیو
2.9هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
( یار غار) : داستان: یار غار به کسی گویند که رفیق گرمابه و گلستان باشد، غم دوست، او را متالم و شادیش او را مسرور و مبتهج کند. خلاصه آن چنان یار وفادار و ایثارگر باشد که عقلا و متفکران در مقام مقایسه با برادر دچار تامل گردند. بعضی‌ها عقیده داشتند که باید حضرت محمد(ص) را به زندان انداخت و بدین وسیله از فعالیتش در راه ترویج دین جدید جلوگیری کرد. برخی می‌گفتند باید او را نفی بلد و یا به اصطلاح امروزه تبعید کرد ولی اکثریت مخالفان به قتل و کشتن وی رای دادند منتها چون قتل او از طرف افراد یک قبیله خالی از اشکال نبود سرانجام قرار بر این گذاشته شد که هر قبیله یک یا چند جوان نیرومند و شمشیر زن از میان خود انتخاب کنند و این جوانان با شمشیر آخته یک‌باره بر او هجوم برده هر کدام ضربتی بر او بزنند و خونش را بریزند تا بدین طریق خون او در میان قبایل مختلف لوث شود و بنی عبد مناف نتوانند در مقام معارضه و انتقام برآیند. محمد به علی بن ابی‌طالب دستور داد که در آن شب از فاطمه زهرا مراقبت کند و برد یمانی او را پوشیده در رختخوابش بخوابد و خود با ابوبکر در نیمه های شب مخفیانه از در کوچکی که پشت خانه ابوبکر بود بیرون رفتند و با دو شتر جماز که قبلا" آماده شده بود راه جنوب را در پیش گرفتند و در غار ثور پنهان شدند. یکی از مردان قریش همین که به در غار رسید دید که تارهای عنکبوتی مدخل غار را مسدود کرده و دو کبوتر نیز در دهانه غار نشسته‌اند که با دیدن وی پرواز کردند. چون این بدید عطف عنان کرد و به جوانان دیگر گفت : «راجع به این غار مطمئن باشید که سالهاست احدی به درونش پای نگذاشته است زیرا در ورودی غار را عنکبوتان قبل از تولد محمد تنیده‌اند ! عقل سلیم حکم نمی‌کند کسی وارد غار شده باشد بدون آنکه تارهای عنکبوت را پاره کند.» این بود ماجرای غار ثور که ابوبکر از آن تاریخ به بعد به یارغار موسوم گردید و مجازا" در رابطه با دوستان یک‌دل و وفادار مورد استشهاد و تمثیل قرار می‌گیرد.
سلام سلام بچّه ها منتظران مولا هزار و خرده ای سال غائبه آقای ما گفته به نائبانش کنیم براشوم دعا تو لحظه لحظه هامون باشیم به یاد آقا
-مشقهایش را نمی نویسد! -اتاقش را مرتب نمی کند! -به زحمت از خواب بیدار می شود! -کارهای شخصی اش را انجام نمیدهد! و .... 🔹اینها مشکلاتی است که امروزه بیشتر والدین با آن درگیر هستند. مشکلاتی که بخاطر لجبازی و ابراز خشم به والدین کنترل گر است. مهمترین علت این نوع مشکلات، کنترل بیش از حد والدین است؛ نوعی که والدین به کودک خود دارند که در طول رشد کودک سبب مشکلات زیادی میشود. 🔴 اما راه حل چیست؟ شاید باورش سخت باشد اما تنها یک راه برای حل این مشکلات وجود دارد: ✅رها کردن کودک یا نوجوان به حال خود، نسخه ای معجزه آسا که در صورت انجام درست آن در کوتاه ترین زمان کودک یا نوجوان شما متوجه مسئولیت های متناسب با رشد خود خواهد شد و انجام کارهایش را به عهده خواهد گرفت. کافیست از امر و نهی کردن کودک در مورد کارهای شخصی اش دوری کنید و نگران عدم انجام آنها نباشید. این راه حل مستلزم صبوری شما است و انجام درست آن در طی یک الی دو هفته شما را متعجب خواهد کرد. اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ
🍉 شب یلدا می دونی خیلی درازه یه شب سرده پُر از رمزه و رازه فصل پاییز برگای درختُ ریخته رنگ برگا چه قشنگه خیلی نازه صحبت از فصل زمستون برف و سرماس خبراز شیطنتای ننه سرماس همه امشب می شینیم قصه می گیم قصه های شاد و شیرین بی غم و غصه می گیم هندونه، انار و آجیل اگه باشه می خوریم شعرای شاد و قشنگی واسه هم می خونیم شب یلدا پُره از خاطره هاس شب قصه های شیرین واسه ما بچه هاس 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
🍉 شب یلدا می دونی خیلی درازه یه شب سرده پُر از رمزه و رازه فصل پاییز برگای درختُ ریخته رنگ برگا چه قشنگه خیلی نازه صحبت از فصل زمستون برف و سرماس خبراز شیطنتای ننه سرماس همه امشب می شینیم قصه می گیم قصه های شاد و شیرین بی غم و غصه می گیم هندونه، انار و آجیل اگه باشه می خوریم شعرای شاد و قشنگی واسه هم می خونیم شب یلدا پُره از خاطره هاس شب قصه های شیرین واسه ما بچه هاس 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
┅┅✿🍃❀🌼❀🍃✿┅┅ ✨﷽✨ 🌍 وَ نُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ؛ ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنها را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم. 📖قصص، آیه۵ •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌
مزه شو یادتونه🥲
🦋🌼🌸🦋👦 صد دانــــه یاقــــوت دستـه بـه دستـه با نظــــــم و ترتیب یک جا نشستـــــه هر دانه ای هست خوشرنگ و رخشان قلب سپیـــــــــــدی در سینـــــــــــه آن یاقـــــــــــوت ها را پیچیـــــــــده با هـم در پـــوششــــی نرم پــــــــرورددگـارم ســـــرخ است و زیبا نامش انار است هـــم ترش و شیرین هــم آبدار است 🦋🌼🌸🦋👦
🌼تبر طلایی و تبر نقره ای 🌸موضوع: راست گویی،دروغ گویی،طمع ورزی روزی هیزم شکن فقیری به جنگل رفت و مشغول بریدن شاخه های خشک درختان شد. او تا ظهر کار کرد. خسته و گرسنه شد. روی کنده ی درختی نشست و غذایش را که تکه نانی بودخورد. بعد هم خم شد تا از چشمه ی زیر درخت آب بنوشد. ناگهان تیر از دستش رها شد و به داخل چشمه افتاد. چشمه عمیق بود، هیزم شکن هم شنا بلد نبود. او غمگین و ناامید، با خود گفت: «حالا چه کار کنم تبرم را از دست دادم دیگر وسیله ای برای کار کردن ندارم ، آن وقت به یاد مادر بیمارش که در خانه منتظرش بود افتاد و گریه اش گرفت. ناگهان چشمه قل قل جوشید و نور درخشانی بر آن تابید. در میان نور، پیرمردی بر آب چشمه ظاهر شد. هیزم شکن وحشت زده از جا پرید اما پیرمرد با صدایی مهربان به او گفت: «بگو ببینم چه غصه ای داری و چرا گریه میکنی؟ هیزم شکن که کمی آرام شده بود جواب داد: تبرم در آب افتاده است بدون آن دیگر نمی توانم کار کنم پیرمرد مهربان گفت: تو مرد خوب و زحمت کشی هستی با مادرت هم به مهربانی رفتار میکنی. بنابراین نگران نباش من تبرت را در آب پیدا میکنم. این را گفت و در آب چشمه فرو رفت،کمی بعد دوباره نوری بر آب تابید و پیرمرد مهربان ظاهر شد.او یک تبر طلایی با خود آورده بود. تبر را به هیزم شکن نشان داد و گفت: «آیا این، تبر تو است؟هیزم شکن با نگرانی جواب داد: «نه، نه من هیچ وقت تبر طلایی نداشته ام،تبر من یک تبر ساده و معمولی بوده پیرمرد گفت: «پس کمی دیگر صبر کن تا تبرت را بیاورم» و دوباره در آب فرو رفت. چند لحظه بعد، دوباره چشمه قل قل کرد نوری بر آن درخشید و پیرمرد ظاهر شد. این بار او یک تبر نقره ای در دست داشت، تبر را به هیزم شکن نشان داد و گفت: «آیا این، تبر توست؟» هیزم شکن سرش را تکان داد و گفت: نه تبر من، یک تیر معمولی بوده. پیرمرد مهربان باز هم در آب چشمه فرو رفت و این بار با یک تبر آهنی کهنه بر آب ظاهر شد. هیزم شکن وقتی تیر آهنی را دید با خوشحالی فریاد کشید: «همین است. این تیر خودم است. حالا دوباره می توانم با آن کار کنم پیرمرد تبر آهنی را به او داد و گفت: «تو مرد راستگویی هستی به همین خاطر من تبر طلایی و تبر نقره ای را هم به تو می دهم، پیرمرد مهربان دو تیر طلایی و نقره ای را به طرف هیزم شکن در از کرد. هیزم شکن با دستهای لرزان آنها را گرفت. بعد ناگهان دید که پیرمرد در آب چشمه ناپدید شد. روز بعد هیزم شکن تبرهای طلایی و نقره ای را به دوست هیزم شکن خود نشان داد و ماجرای روز گذشته را برایش تعریف کرد. دوست او که مردی طمع کار بود با خود گفت: من هم باید صاحب یک تبر طلایی بشوم آن وقت نشانی چشمه را از هیزم شکن پرسید و به به طرف آن دوید وقتی به چشمه رسید تبر آهنی اش را در آب انداخت. بعد هم کنار چشمه نشست و شروع کرد به گریه کردن. آب چشمه قل قل کرد پیرمرد مهربان در میان نور ظاهر شد و پرسید: «ای هیزم شکن، چرا گریه میکنی؟ هیزم شکن جواب داد تبرم توی چشمه افتاده دیگر وسیله ای برای کار کردن ندارم. مادرم بیمار است و حتما از گرسنگی می میرد پیرمرد در آب چشمه فرو رفت کمی بعد با یک تبر طلایی در دست ظاهر شد و پرسید: «آیا این تبر تو است؟ هیزم شکن دروغ گو به سرعت جواب داد: بله بله این تبر من است و دست هایش را دراز کرد تا تبر طلایی را بگیرد. پیرمرد وقتی این دروغ را شنید، عصبانی شد و گفت: تو مرد دروغ گو و طمع کاری هستی ، تبر تو یک تبر آهنی بود نه این تبر طلایی ، بعد هم در آب چشمه فرو رفت و دیگر برنگشت. هیزم شکن دروغ گو به شدت ناراحت و غمگین شد. چون او تبر خودش را هم از دست داده بود و دیگر نمی توانست کار کند. 🦋🌼🌸🦋
┅┅✿🍃❀🌼❀🍃✿┅┅ ✨﷽✨ 🌍 وَ نُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ؛ ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنها را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم. 📖قصص، آیه۵ •••┈⚘️🇮🇷⚘️✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌
🌸 شعر: او می‌آید مـــی‌آیـــــــــد از دور مــردی ســــواره 🌸🌹🌸🌹🌸 بـــر مــرکب عشـــق چــــون ماهپــــاره والشمــس رویـش واللــیــــل مـــویـش 🌸🌹🌸🌹🌸 گلـــها هــمه مســــت از رنگ و بویـش عـمــــامـــه بر سر مثــل پیـمبـــــر 🌸🌹🌸🌹🌸 در بـازوانــش نـیروی حیــــــــــــــــدر از پــای تــاسـر در شـور و شیــــن است 🌸🌹🌸🌹🌸 بــرق نگـاهــش مثل حســــین است می‌آیــد از دور خوشــــبوتر از یـــــاس 🌸🌹🌸🌹🌸 در چشــــم و ابرو مـانـند عبــــــاس القــصـه ایــن مــرد امیـد دل‌هاســـــــــت 🌸🌹🌸🌹🌸 خوشبوتر از یاس فرزند زهراست 📎 📎 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧نام قصه : قورباغه و شبنم کوچولو نویسنده : قصه گو : گروه سنی : تدوین و صداگذاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧نام قصه : کوشا و نوشا قصه گو : حلما انتظام گروه سنی : ۲ سال به بالا تدوین و صداگذاری : استودیو قصه مینوفن 🌜 🧸توضیحات : کوشا و نوشا ، دو پرنده‌ی کوچولو بودن که با خانوادشون زندگی میکردن. یک روز پدر و مادرشون ، تصمیم میگیرن ... آنچه کودکان از شنیدن این قصه می آموزند: