eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.4هزار دنبال‌کننده
113.7هزار عکس
123.8هزار ویدیو
4.4هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
در زمانی که "عقل معاش"، جای "عقل معاد" را گرفته بود، اینان یادآور شدند که جاودانگی، نه در امتداد عمر، بلکه در ارتفاع روح است. نه صدای خاک، که اشارت آسمان، دعوت‌شان کرد. و هر گامی که برداشتند برای این بود که برسند به جایی که انسان درمی‌یابد، میان مرگ و بی‌معنایی، مرگ انتخابی‌ست باشکوه؛ اگر برای معنا باشد. مدافعان ما در میانه‌ی آتش و آهن، قامت استقامت افراشتند؛ نه از آن رو که مرگ را ندیده بودند، بلکه چون حقیقت مرگ را دریافته بودند. و اکنون، ما مانده‌ایم؛ در سایه‌ی قامت‌هایی که بر خاک افتاد، اما هرگز خم نشد. در سرزمینی که مسیرش، با نور انگشتان‌ آنان نشان داده شده است همان مسیری که راه مقاومت را نشان میدهد و روزی خواهد آمد نه دور، بلکه هم‌اکنون در ضمیر آینده که نسل های بعدی ما خواهند دانست که در عصر غارت انسانیت، مردانی برخاستند...و سرنوشت تاریخ را بر خلاف آنچه شب پرست ها میخواستند به روشنی تغییر دادند...
و آنها، آینه‌هایی بودند که حقیقت در آن‌ها تماشا می‌کرد... شهید، فقط یک واژه نیست. نام دیگر انسان است، آنگاه که از خاک عبور می‌کند و به افق می‌پیوندد. ما، این را با حساب نمی‌فهمیم. با منطق زندگی روزمره، با معادلات سود و ضرر، با ترس از مرگ، نمی‌شود فهمید که چرا کسی، از آغوش آرامش جدا می‌شود تا در بیابانی گم‌نام، سینه‌اش را وقف کند. اما شهید، عقل را به مرتبه ای فراتر برده ، جایی بالاتر از درک ما که آنجا اینها قابل فهم میشود تا در میدانی قدم بگذارد که تنها عاشقان راه دارند. و تو اگر میخواهی به این نقطه برسی باید بدانی که او اول از هررچیز از «من» عبور کرد. و این همان چیزی‌ست که ما نمی‌توانیم... یا نمی‌خواهیم. آنها زنده‌اند، در خون کسانی که هنوز می‌فهمند در زمانه ی تردید باید به این مسیر ایمان داشت و بدانند که این راه، ادامه دارد… تا آخرین نفس، پرچم قرار بود در انتهای افق کوبیده شود ما باید برای این مهم بجنگیم گزینه ی دیگری وجود ندارد
توییت ✍️ این عکس از سوریه را ببینید وهرکس گفت "مقاومت برای لبنان هزینه درست کرد" نشانش دهید .
توییت ✍️ گفتندش: مگر این اثر دارد؟ گفت: ندارد؟ پس چرا هربار ، آژیر برآید و شلواری بلرزد
"چرا رفتند" سوالی است که من معتقدم هیچکس هنوز پاسخ دقیقش را نمی داند نه رسانه، نه کتاب، نه آمار. هنوز به نظر پاسخ روشنی نداده اند و اصلاً، مگر می‌شود رفتن به سمتِ «بودن» را فهمید؟ اینکه چیست و چگونه رخ میدهد؟ ما قهرمان هایی داشتیم با چیزی جنگیدند که نه صورت دارد، نه پرچم، نه مرز. با شبحی جنگیدند که هر شب درونِ خیلی ها قدم می‌زند و در آینه لبخند می‌زند. شبحِ بی‌معنایی… هیولای تردید… و تو اگر تصور میکنی ماموریتی بزرگ بر عهده‌ی ماست باید ابتدا به این سوال فکر کنی که چگونه میتوان در این مسیر گام نهاد و ثابت قدم ماند و از اینها گذشت..؟!
802.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختری با پیراهن آبی، پیکر مادر را در آغوش دارد، او هنوز زنده است. و جهان نیز به نظر می‌رسد همچنان زنده است، اما سکوت اختیار کرده است. شاید این سکوت نباشد، بلکه همکاری باشد، همکاری با جنایت، همراهی با دستان آلوده‌ای که هر روز جنایت می‌کنند. و البته تاریکی با جنایت ادامه نخواهد یافت اگر نور اراده‌ی آمدن داشته باشد. و ما عجیب معتقدیم که آینده از آنِ کسانی است که در آتش می‌سوزند، اما در دلِ آن آتش، شعله‌هایی از امید و مقاومت به جهان می‌تابانند. آینده از آنِ آنهاست... آینده‌ای که از دل همین خون‌ها و اشک‌ها به‌وجود خواهد آمد. آینده‌ای که نه در قصرها، که در دلِ سنگ‌ها و خاکِ این مردمِ رنج‌دیده که فرزندان آنها گزینه ی دیگری جز مقاومت پیدا نخواهند کرد قدرت خواهد گرفت.
آیا هرگز از خود عبور کرده‌ای؟ از این قلعه‌ی تاریکِ خویش که با دیوارهای من، و خواستن‌های من، و ترس‌های من، به زندانی بی‌روزن بدل شده است؟ آیا توانسته‌ای حتی یک روز، گوش بسپاری به صدایی جز صدای خودت؟ صدای یک «درد»… که از تو بزرگ‌تر است، و در تو نیست… اما اگر آن را نشنوی، تو هم نیستی. چه بسیار انسان هایی که از خود گذشتند تا ما بودن در آرامش را تجربه کنیم اگر بودن، سهم ماست از این دوگانه‌ی تلخ و شریف، پس باید بدانیم، یاد آنان را نه با شمع‌های اشک‌آلود، که با پرچم‌های افراشته در قلب‌ها و نگاه‌های بیدار و فریادهایی که ساکت نمی‌مانند زنده باید داشت. ای تو که مانده‌ای، اگر می‌خواهی «زنده» باشی باید بیاموزی زندگی را آن‌گونه که آنان آموختند
کودک، روی تخت بیمارستان، با خونِ خشک‌شده بر پیشانی‌اش، شهادت می‌دهد که هیچ‌کس بی‌گناه نیست. این کودک با زخمی بر صورت و لباسی خون‌آلود که سندی‌ست از جنایتِ سکوت. آری، ای غرب! ما تو را دیدیم. در وقتِ اشغال، در وقتِ کشتار، تو آن‌جا بودی… اما در صفِ متجاوز، نه در کنارِ مظلوم. و نظاره کردی مثل قاضی‌ای که با چشم‌بندِ دلار، عدالت را دفن کرده با این‌همه… ما هنوز ایستاده‌ایم. ما هنوز، تسلیم نشده ایم. خوب ببینید از چشمانِ نیمه‌باز این کودک نوری می‌تابد، که هیچ ارتشی نمی‌تواند خاموشش کند. و روزی وقتی هیچ رسانه‌ای پوشش نخواهد داد، وقتی هیچ ابرقدرتی نخواهد توانست که در برابر ما بایستد… ما پیروز خواهیم شد. و آن روز، از خاکسترهای پیکرهای سوخته نه ققنوس انتقام، که آزادی جوانه خواهد زد.
به نام الله پاسدار خون شهیدان نمی‌خواستند تاریکی، آخرین رنگی باشد که بر پیشانی تاریخ انسان بنشیند. پس، خلاف موج شنا کردند، در زمانه ای که راه‌ها، تنها به خود ختم می‌شد گاهی خلاف جریان شنا کردن، نجات همه است حتی آنها که به خود میروند در همین سال‌هایی که گذشت قهرمان هایی برخاستند آن هم در زمانه‌ای که عقل، عافیت را فتوا می‌داد، و اخلاق، در موزه‌های پوسیده دفن شده بود، آنان به نام عشق، شمشیر کشیدند و تاریکی را که بر نقشه‌ی خاورمیانه افتاده بود، محو کردند رفتند تا روزی کسی قبل از آنکه از آنها بگوید اول دفترش بنویسید: به نام الله پاسدار خون شهیدان و رفتند، تا از خود نرویم. و انسان بماند، آن هم در جهانی که انسان بودن، در حال فراموش شدن است و تو، اکنون از خود بپرس: آیا هنوز کسی هست که بفهمد زیستن، اگر معنایی نداشته باشد، نفس کشیدنِ بیهوده است؟؟
آیا زندگی، اگر به «معنا» نرسد، چیزی جز عبور بی‌تفاوتِ اکسیژن از ریه‌هاست؟ و آیا ریه‌هایی که برای حقیقت نسوخته‌اند، سزاوار نفس‌کشیدن‌اند؟ چه زمانی وقت پرسیدن این سوال میرسد که تو را که ساخت؟ و برای چه؟ برای خوردن، خوابیدن، خاموشی؟ برای خنده‌هایی بی‌دلیل، اشک‌هایی بی‌جهت؟ یا برای ایستادن، در لحظه‌ای که همه می‌گریزند؟ برای گفتن «نه»، در جهانی که با «بله»‌ها معامله می‌شود؟ آنان که مدافع حرم شدند، اول به پاسخ اینها رسیدند و بعد مدافع مفهوم شدند، مفهومی که اگر سقوط میکرد، همه‌ی برج‌ها، کتاب‌ها، ایده‌ها به زباله‌دان تاریخ میریخت. حرم برای آنان مکان نبود، بلکه مرز بود. مرز میان انسان و ضدانسان، میان بودن و زیستن، میان آن‌که فقط زندگی می‌کند و آن‌که معنای زندگی را به دوش می‌کشد. و تو، اگر روزی خواستی بفهمی چرا هنوز چیزی در ما به نام «انسان» زنده است، به یاد بیاور که خون کسی، جاده را برای ما روشن کرده است. و آن خون اگر در رگ‌های خاموش انسان، هنوز خون جاری‌ست، از تپش قلب‌هایی‌ست که از خود عبور کردند، تا مقاومت معنا پیدا کند
وقت آن رسیده از پشت بام خاورمیانه بالا برویم،منطقه به اذان صبح ما وسط تاریکی‌ها تشنه است.... در شب‌های محاصره‌ی نبل و الزهرا، و همان روزهایی که موصل سقوط کرده و شیطان تاریکی را بر منطقه سوار کرده بود وقتی آخرین نان هم تمام شده بود، و چشم کودکان، ناامید از جهان اشک میریخت، رزمنده‌ هایی، در سکوتی کامل، از پشت بام خاورمیانه بالا رفتند، و تکبیر گفتند. الله اکبر الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله موذن‌های های شهر ما با حنجره های خونینشان و صدایی که از عرش الهی می‌آمد تا دل شیطان را بلرزاند اذان گفتند تاهمه بفهمند که این صدای فرزندان حیدر کرار است که از گل دسته های خاورمیانه و از روی بام عراق و سوریه به جهان مخابره میشود آن روزها داعش در اوج قدرت بود اما صدا تاطنین انداز شد شلیک‌ها متوقف شد فشنگها از حرکت ایستاد. و تاریکی دست از کشتار کشید علتش این بود که مدافعان روی بام غرب آسیا اذان صبح میگفتند و این نشانه ی آمدن نور بود و چه کسی است که نداند بدترین خبر برای تاریکی رسیدن سپیده دم است... ای برادران و ای خواهران ما سربازان سپاه نور هستیم و به انتظار آمدن صبح نفس میکشیم درجهانی که تاریکی سر تاپایش را فراگرفته برای گفتن اذان صبح از گلدسته های غرب آسیا به پیروی از برادران شهیدمان از ابوحامد افغانستانی و سیدابراهیم ایرانی و مسعود عسگری و دیگران آماده شوید جهان خسته است از خون هایی که از نقشه ی فلسطین میچکد زمین مجروح است و زخم مادرمان زمین را التیامی جز حکم فرمایی نور نخواهدبود
نه از باران، نه از زلزله، بلکه از فهم غلط واژه‌ها بود که ویرانی آغاز شد. تاریکی، سال‌ها در سایه‌ی کلمات مقدس پنهان شده بود؛ در فهم غلط از آیات، در صدایی که شریعت را اشتباه روایت میکرد، و در زهدی که بوی باروت می‌داد. و ناگهان، در صحرایی از تاریخ، چیزی برخاست که نه انسان بود، نه حیوان؛ نه خدا را می‌شناخت، نه شیطان یک تاریکیِ خالص بود که نام خود را خلافت اسلامی نهاد، تا به اسم الله سر ببُرد. و اینجا بود که خاورمیانه، به خوابِ مرگ فرو رفت. خورشید، دیگر جرات طلوع نداشت. و خاک، کودکان را دفن می‌کرد پیش از آن‌که فرصت رؤیا دیدن داشته باشند. آنگاه که هیچ‌کس نمانده بود که امید را حتی فریاد کند، زمینیان برای اولین بار، نور امید را دیدند که میگفت: «و نور، نازل خواهد شد… نه با صدای طبل، بلکه با سکوت مردانی که دیده نمی‌شوند، اما جهان بر شانه‌ی ایمان‌شان خواهد ایستاد.» و اینجا بود که چشم منطقه به جمال مردانی روشن شد که به عشق سوگند خوردند. و خون‌شان، چون آب در رگ‌های تاریخ جاری گشت؛ و از هر قطره ی خونشان که بر زمین ریخت نقطه ای در عراق و سوریه آزادی یافت و امروز، ما در آسودگی نفسی می‌کشیم که آنها، با جان خویش به ما هدیه داده‌اند. آنان نجات‌دهندگان سرزمین نبودند، بلکه نگهبانان نوری بودند که اگر خاموش می‌شد، تمدن، تنها یک جسد مانده از گذشته بود. نام آن نور ایستادگی و مقاومت بود ای وارثان نور ان را در سینه هایتان نگه دارید که مسیر طولانی است و حرف بسیار