#اسمتومصطفاست
#قسمت_بیست_و_نهم
نظر من چهارده سکه بود به نیت چهارده معصوم و اینکه برویم پیش آقای خامنه ای عقد کنیم.
همین را هم آهسته گفتم،اما پدرت گفت:((از بابت مهریه همون ۳۱۳ سکه دخترم.از بابت رفتن پیش آقا هم همینطوری نمیشه!
باید آشنایی داشته باشیم که نداریم.))
چقدر همه چیز تند و سریع اتفاق افتاد.قرار شد چند روز بعد بیایی و شناسنامه ام را بگیری و همراه شناسنامه خودت ببری دفترخانه.
همان شب مادرت زنگ زد:((آقا مصطفی سمیه خانم رو درست ندیده.فردا صبح میاد شناسنامه رو بگیره دیداری هم تازه میکنه.))
فردا صبح آمدی و برایم یک سر رسید سال نو با جلد چرمی سبز و طلاکوب آوردی.شناسنامه ام را دستت دادم.یعنی قرار بود اسمت وارد شناسنامه ام شود؟!
بعدها شنیدم آن قدر با تسبیح دانه یاقوتی ات استخاره کرده بودی که پدرت مشکوک شده بود:((چه میکنی مصطفی؟))
و تو مُقر آمده بودی که دلت پی خواستگاری از من است و باقی قضایا.حالا اینجا که روبروی عکست و این سنگ سپید سرد نشسته ام،از تو میپرسم که((اگه دوباره قرار باشه این مسیر رو طی کنی،بازم سراغ من میای؟))جواب خودم مثبت است.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tollabolkarimeh