eitaa logo
طلاب الکریمه
12.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز 🌿انتقادات و پیشنهادات 🤝🏻تبادل و تبلیغ ارتباط با ادمین: @Talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
تا جایی که به خاطر دارم نزدیک یک سال و نیم بود که دستم به ورقه‌های نازک کتاب نخورده بود. خیلی مشتاق بودم که هرچه زودتر به خانه بروم و هدیه ی خواهرم را زودتر بخوانم. بسم الله گفتم و از مقدمه شروع کردم. از همان ابتدا گویی سمباده‌ای نَرم نرمَک روحم را صیقل می‌داد. بُراده‌ی های آزاردهنده‌ای که این مدت به روحم چسبیده بودند، آهسته آهسته از من جدا می‌شد. سبک شدن را احساس می‌کردم. کلمات رفته رفته به درونم نفوذ کرد. جوانه‌های حروف کنار هم چیده می‌شدند و غنچه‌ی کلمات رایحه‌ی خوشبویی را در جانم پُر کرد. انگار دوباره متولد شدم. چقدر دلتنگ این حال و احوالم بودم. کتاب در دست بگیرم و از این دنیا رخت ببندم و توی خاطرات پرواز کنم‌. می‌دانم که کتاب‌ها قبل از آنکه به سراغشان برویم آنها مارا فرا می‌خوانند. به زبان‌دیگر شاید رزق‌مان باشد. چه رزق خوبی نصیبم شده بود. کتاب تنها گریه کن خاطرات مادر "شهید محمد معماریان" ایت. از صفحه‌ی اول تا صفحات آخر که عکس‌های خانوادگی‌شان بود خواندم و دیدم و لذت بردم. شیرزنی با ایمان که تا جایی که توان داشت برای رضای خدا و اسلام تلاش می‌کرد. دوست ندارم با گفتن مختصری از کتاب شیرینی خواندنش را از مخاطب بگیرم و داستان را لو بدهم؛ فقط همین را می‌گویم که این کتاب از توکل واقعی یک زن ایرانی به خدا می‌نویسد که معنای واقعی زن زندگی، آزادی را چشیده است. 100 درصد پیشنهاد می‌کنم مطالعه‌اش کنید کتاب تنها گریه کن نویسنده: اکرم اسلامی انتشارات: حماسه یاران ✍سیده مهتا میراحمدی @tollabolkarimeh
با سلام و ادب و احترام و عرض خداقوت اداره آموزش و فرهنگ‌سازی فضای مجازی با هدف آشنایی هرچه بیشتر طلاب و اساتید با مسئولین و ایجاد فضایی صمیمانه برای تعامل و طرح سوالات، مشکلات و نظرات خود، برنامه ای را با حضور مسئولین در شبکه کوثرنت با عنوان «صندلی داغ» اجرا می کند. میهمان این هفته صندلی داغ کوثرنت، حجت الاسلام و المسلمین فاضل، مدیر محترم حوزه های علمیه خواهران هستند که از تاریخ 18 لغایت 19 دیماه در این برنامه حضور دارند. لذا علاقه‌مندان جهت طرح سوالات و نظرات خود و گفتگو با ایشان می‌توانند در زمان مذکور به شبکه کوثرنت، قسمت رواق، مراجعه نمایند. 🗓زمان شرکت در طرح: یکشنبه و دوشنبه / 18 و 19 دیماه https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/43903336 @tollabolkarimeh
2.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️السّلام علیک یا امّ الوفا امّ العباس قمر بنی هاشم امّ البنین وفات حضرت ام البنین، مادر حضرت عباس(ع) تسلیت باد. @tollabolkarimeh
36.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 بیان دیدگاه و نظرات سرکار خانم دکتر طالبی، طلبه سطح چهار و مدیریت موسسه آموزش عالی حوزوی رفیعه المصطفی(سلام‌الله‌علیه) در محضر مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از بانوان منتخب کشور با رهبر معظم انقلاب اسلامی 🦋 @banooyeab
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی، که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت، که در بین زنان، تنها تو عباس‌آفرین باشی شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را خدا، یک‌جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری مگر بی‌نور می‌شد، مادر زیباترین باشی؟ مگر بی‌نور می‌شد، در دل خورشید بنشینی؟ تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست می‌گیرد رسیدی، باغبانِ غیرةٌ للعالمین باشی رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟ تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه! نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری پس از کرببلا سخت است که اُمّ البنین باشی 🔸 شاعر: قاسم صرافان
مانند دخترک گل فروش سر خیابان مالک گل های نرگسی هستم که مال من نیست! ✍نرجس خرمی @tollabolkarimeh
همینطوری نحیف و لاغر است، اما چند روزی است که رنگ و رویش هم زرد است! آهسته درِ گوشش می گویم: باز داستان چیه؟ میگه : هیچی نیست! من که خوب می شناسمش، اصرار می کنم که چی شده، مریضی ؟! می گوید: « چند وقتی است نفسم زنجیر پاره کرده، مدام به اعتقاداتم گیر می دهد و شبهات را پیش می کشد، گفتم روزه بگیرم تا آدم شود!» همه جوره نصف من بود، ولی زودتر از من فهمیده بود! « صوموا تصحوا » که پیامبر ص فرموده، فقط مال جسم انسان نیست! شایدم بیشتر مربوط به روح انسان است! این روزهای کوتاه و سرد، فرصت مناسبی برای روزه گرفتن آدمهای بی بهانه است! @tollabolkarimeh
استاد محسن عباسی ولدی14010813 لزوم معرفی شخصیت آقا.mp3
زمان: حجم: 17.4M
🔥 یک فایل 41 دقیقه‌ای دیگر با موضوعی بسیار مهم و حیاتی 🔥 📝 موضوع: لزوم معرفی شخصیت مقام معظم رهبری 📣 توصیۀ ما این است که گوش دادن به این سخنرانی را به تأخیر نیندازید. ‼️ گوش دادن و انتشار این فایل، مبارزه عملی با نشریه هتاک فرانسوی است که بی شرمانه به ساحت مقام معظم رهبری اهانت کرده است. ✅ بی‌شک، نقطۀ اصلی حملات دشمن در جریان جنگ ترکیبی، شخص مقام معظم رهبری است. ✅ نیروهای انقلابی، نباید خود را از آسیب این حملات مصون بداند. ✅ ایجاد شک و تردید در نیروهای انقلابی نسبت به درایت و تدبیر مقام معظم رهبری از جملۀ اهداف این حملات است. ✅ امروز باید نهضت معرفی مقام معظم رهبری را به پا کرد. ✅ ترویج و تبلیغ نگاه بزرگان مورد اعتماد مردم دربارۀ مقام معظم رهبری یکی از اصلی‌ترین کارها در این نهضت است. ✅ در این فایل نگاه این شخصیت‌ها دربارۀ مقام معظم رهبری را می‌شنوید: علامه حسن زادۀ آملی، آیت الله بهجت، آیت الله بهاء الدینی، آیت الله شهید دستغیب، آیت الله شهید بهشتی، آیت الله شهید مطهری، آیت الله مصباح یزدی و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی. 🔵 در رأس بزرگان این جملۀ حضرت امام را بخوانید که فرمود: شما اگر گمان بکنید که در تمام دنیا، رئیس جمهورها و سلاطین و امثال اینها، یک نفر را مثل آقای خامنه‌ای پیدا بکنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار، و بنای قلبی‌اش بر این باشد که به این ملت خدمت کند، پیدا نمی‌کنید. ایشان را من سالهای طولانی می‌شناسم. (صحیفۀ امام، ج 17، ص 272) @tollabolkarimeh
از وقتی پدر بزرگ ما را تنها گذاشت شدم مونس و همدم مادر بزرگ و اکثر اوقات کنارش بودم. کنار هم می نشستیم و او از عمو حسین که قبل از به دنیا آمدن من به شهادت رسید تعریف می کرد. الحق که هیچ وقت خاطراتش تکراری نمی شد. سعی میکردم بیشتر کنار مادر بزرگ باشم،اما افسوس از آن روز که سر درد عجیبی داشتم و در خانه خودمان ماندم حوالی ساعت ۱:۲۳ بامداد روز جمعه بود که با خواب عجیبی از خواب پریدم. طبق عادتم گوشی را چک کردم که خشکم زد، فکر می کردم باز از آن خبر های فیک و سردرگم کننده است کانال های معتبر را که چک کردم اشک تمام صورتم را فرا گرفت. سردار بزرگ اسلام حاج قاسم سلیمانی به یاران شهیدش پیوست یاد آن دیدار یک ساعته حاج قاسم با مادر بزرگ افتادم.هیچ وقت مادر بزرگ را آن گونه خوشحال ندیده بودم گویا حسینش برگشته بود⁦. پیش از هر چیزی به این فکر افتادم که چگونه به او بگویم اخر سردار را مانند پسرش دوست داشت. آن شب اندازه ده شب یلدا طولانی بود. صبح با امیدهای خانواده راه افتادم،در خانه اش مثل همیشه باز بود. مثل همیشه سعی کردم خنده بر لب داشته باشم اما چشم کاسه خونم مانع می شد. وارد اتاق قدیمی اش که شدم دیدم اشک در چشمانش جمع شده است. گفت مادر دیدی حاج قاسم هم رفت؟ گفتم مادر بزرگ از کجا فهمیدید؟ اشکش را پاک کرد و گفت:دیشب خواب دیدم که حاجی لبخند زنان باعده ای از دوستانشان به خانه ام آمدند. حاج قاسم گفتن:مادر سلامت را به پسرت میرسانم حلال کنید ما عازمیم. ان وقت از خواب پریدم. کنار مادر بزرگ نشستم شانه هایش را مالیدم و سعی کردم خودم را عادی جلوه دهم. گفتم: عزیز جان آرزوی حاج قاسم همین بود خوشا به حالشان. آن شب مادر بزرگ هم طاقت دوری از عمو حسین و حاج قاسم را نیاورد و به آنها پیوست. و دو داغ بر دلمان نشست. اشک هایم مانع دید میشود اب روی مزارش میریزم و میگویم: عزیزجانم شما هم به آرزویتان رسیدید خوشا به حالتان. ✍فاطمه زهرا دهقانی @tollabolkarimeh
📚مجموعه کتاب‌های هفتگانه 🔹دفتر اول 📍ارزش و افتخارات طلبه ✍️نویسنده: محمد عالم زاده نوری @tollabolkarimeh
🔸 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نقل از جبرئیل: به دوزخ نظر کردم و در آن دره ای جوشان دیدم. از مالک دوزخ پرسیدم این جا برای کیست؟ گفت: این دره برای سه گروه آماده شده: 1️⃣ کسانی که اجناس مورد نیاز مردم را احتکار کنند 2️⃣ آنان که شراب می نوشند 3️⃣ کسانی که وسیله برای برقراری ارتباط نامشروع میان زنان و مردان باشند. 📚 وسائل الشیعه/ج 12/ص 314 @tollabolkarimeh
کیفم را بغل زدم و چادرم را سر کردم و به سمت میدان شهدا راه افتادم. فاطمه و زهرا هم قرار است به من ملحق شوند. قدم‌زنان به سمت میدان می‌روم که تلفن همراهم زنگ می‌خورد، با دستان لرزان دکمه‌ی سبز را می‌زنم، تا صدای آن ور خط را بشنوم. "الو بله؟" صدای محمدرضا دامادم از آن طرف خط می‌آید. "مادر جان کجایی؟" " شما دیرکردید من دارم خودم به تشییع جنازه شهدا می‌روم" گوشی را قطع می‌کنم و گام‌های بلندتری بردامی‌دارم تا زودتر به مراسم برسم. دلم آرام‌وقرار ندارد. انگار مرتضی دارد از سفر برمی‌گردد و می‌خواهم به پیشوازش بروم. هم خوشحال هستم و هم ناراحت. نمی‌دانم آیا یکی از این شهدای گمنام پسر من است یا نه. اما باید بروم تا بی‌کسی آن‌ها را کمتر کنم. باید بروم تا مثل مادرشان برایشان عزاداری کنم. شاید مادر دیگری هم مثل من، برای تشییع پیکر فرزندم رفته باشد. به سالن می‌رسم. من هم مثل بقیه‌ی خانم‌ها به سمت تابوت شهدای گمنام می‌روم. بوی اسپند و گلاب همه‌جا پیچیده است. نزدیک تابوت می‌شوم. بوی گل‌های پرپری که روی تابوت ریخته شده مرا یاد روز آخری می‌اندازد که پسرم را، راهی جبهه کردم و توی کاسه‌ی آب، گل رزقرمزی پرپر کردم و پشت سرش ریختم. دستم را به سمت تابوت دراز می‌کنم و قلبم آرام می‌شود. با فرزند شهیدم که سال‌هاست مفقودالاثر است درددل می‌کنم. نمی‌دانم این شهیدی که توی این تابوت است چند سالش است و کجا شهید شده، اما از او می‌خواهم که سلام مرا به پسرم برساند و بگوید که سال‌هاست چشم انتظارمش تا برگردد. سرم را روی تابوت می‌گذارم و بوی گل‌ها را استشمام می‌کنم. انگار مرتضی را در آغوش کشیده‌ام. صدای گریه‌ی آشنایی می‌آید. سرم را بلند می‌کنم تا ببینم صدای هق‌هق گریه از کدام طرف است. زهرا را می‌بینم که خودش را روی تابوت انداخته و می‌گوید:" مرتضی کجایی خواهر که مادر در داغ نبودنت گیسوانش سپید شده و پدرت فراموشی گرفته است" بغضم دوباره می‌ترکد و یاد پدرش میفتم که تک‌وتنها توی خانه مانده تا پسرش برگردد. او همه را از یاد برده و فقط مرتضی را به خاطر دارد. هرروز توی خانه می‌نشیند و به ساعت خیره می‌شود تا مرتضی از جبهه برگردد و به استقبالش برود. مرتضی پدرت دیگر طاقت چشم‌انتظاری ندارد. به‌خاطر دل پدرت برگرد عزیزدل مادر. ✍سیده مهتا میراحمدی @tollabolkarimeh