eitaa logo
طلاب الکریمه
12.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @Shabanzade7
مشاهده در ایتا
دانلود
کیفم را بغل زدم و چادرم را سر کردم و به سمت میدان شهدا راه افتادم. فاطمه و زهرا هم قرار است به من ملحق شوند. قدم‌زنان به سمت میدان می‌روم که تلفن همراهم زنگ می‌خورد، با دستان لرزان دکمه‌ی سبز را می‌زنم، تا صدای آن ور خط را بشنوم. "الو بله؟" صدای محمدرضا دامادم از آن طرف خط می‌آید. "مادر جان کجایی؟" " شما دیرکردید من دارم خودم به تشییع جنازه شهدا می‌روم" گوشی را قطع می‌کنم و گام‌های بلندتری بردامی‌دارم تا زودتر به مراسم برسم. دلم آرام‌وقرار ندارد. انگار مرتضی دارد از سفر برمی‌گردد و می‌خواهم به پیشوازش بروم. هم خوشحال هستم و هم ناراحت. نمی‌دانم آیا یکی از این شهدای گمنام پسر من است یا نه. اما باید بروم تا بی‌کسی آن‌ها را کمتر کنم. باید بروم تا مثل مادرشان برایشان عزاداری کنم. شاید مادر دیگری هم مثل من، برای تشییع پیکر فرزندم رفته باشد. به سالن می‌رسم. من هم مثل بقیه‌ی خانم‌ها به سمت تابوت شهدای گمنام می‌روم. بوی اسپند و گلاب همه‌جا پیچیده است. نزدیک تابوت می‌شوم. بوی گل‌های پرپری که روی تابوت ریخته شده مرا یاد روز آخری می‌اندازد که پسرم را، راهی جبهه کردم و توی کاسه‌ی آب، گل رزقرمزی پرپر کردم و پشت سرش ریختم. دستم را به سمت تابوت دراز می‌کنم و قلبم آرام می‌شود. با فرزند شهیدم که سال‌هاست مفقودالاثر است درددل می‌کنم. نمی‌دانم این شهیدی که توی این تابوت است چند سالش است و کجا شهید شده، اما از او می‌خواهم که سلام مرا به پسرم برساند و بگوید که سال‌هاست چشم انتظارمش تا برگردد. سرم را روی تابوت می‌گذارم و بوی گل‌ها را استشمام می‌کنم. انگار مرتضی را در آغوش کشیده‌ام. صدای گریه‌ی آشنایی می‌آید. سرم را بلند می‌کنم تا ببینم صدای هق‌هق گریه از کدام طرف است. زهرا را می‌بینم که خودش را روی تابوت انداخته و می‌گوید:" مرتضی کجایی خواهر که مادر در داغ نبودنت گیسوانش سپید شده و پدرت فراموشی گرفته است" بغضم دوباره می‌ترکد و یاد پدرش میفتم که تک‌وتنها توی خانه مانده تا پسرش برگردد. او همه را از یاد برده و فقط مرتضی را به خاطر دارد. هرروز توی خانه می‌نشیند و به ساعت خیره می‌شود تا مرتضی از جبهه برگردد و به استقبالش برود. مرتضی پدرت دیگر طاقت چشم‌انتظاری ندارد. به‌خاطر دل پدرت برگرد عزیزدل مادر. ✍سیده مهتا میراحمدی @tollabolkarimeh
سه نوشتار با موضوع عفاف و حجاب.pdf
1.08M
📗سه نوشتار با موضوع 📄چند نگاه به بهانه روز عفاف و حجاب 📄پوشش و عفت دختران 📄هفت نکته روان‌شناختی درباره پوشش ✍️ابراهیم اخوی؛ روان‌شناس و مدیر مرکز مشاوره ماوا 📍به مناسبت 17 دی سالروز @tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔰 کلاس‌های آنلاین ✅ اصول نگارش در رسانه‌های مجازی (پیش نیاز این دوره نویسندگی خلاق است) استاد: جناب آقای دانیال نعیمی 10جلسه شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها ساعت 15 هزینه‌ی ثبت‌نام: 150 هزار تومان اساتید، مربیان طرح امین و کاربران فعال کوثرنت (رتبه‌ی زیر 100) : 100 هزار تومان ✅ روایت نویسی در شبکه‌های اجتماعی (پیش نیاز این دوره نویسندگی خلاق است) استاد: سرکار خانم فاطمه سرکارپور 8جلسه سه شنبه‌ها ساعت15 هزینه‌ی ثبت‌نام: 150 هزار تومان اساتید، مربیان طرح امین و کاربران فعال کوثرنت (رتبه‌ی زیر 100) : 100 هزار تومان ✅ عکاسی با موبایل پیشرفته (پیش نیاز این دوره عکاسی با موبایل مقدماتی است) استاد: جناب آقای میرحسینی 8جلسه پنج شنبه‌ها ساعت14 هزینه‌ی ثبت‌نام: 150 هزار تومان اساتید، مربیان طرح امین و کاربران فعال کوثرنت (رتبه‌ی زیر 100) : 100 هزار تومان 🔰 کلاس‌های آفلاین* ✅ تولید محتوای گرافیکی با موبایل (ساخت عکس نوشته و کلیپ با نرم افزارهای موبایلی) استاد: سرکار خانم فهیمه پودات 8جلسه انتشار ویدئوی آموزشی چهارشنبه‌ها هزینه‌ی ثبت‌نام: 100 هزار تومان اساتید، مربیان طرح امین و کاربران فعال کوثرنت (رتبه‌ی زیر 100) : 50هزار تومان ✅ ساخت پادکست حرفه‌ای استاد: جناب آقای محمدتقی جلیلی صفت 5جلسه انتشار ویدئوهای آموزشی دوشنبه‌ها هزینه‌ی ثبت‌نام: 100 هزار تومان اساتید، مربیان طرح امین و کاربران فعال کوثرنت (رتبه‌ی زیر 100) : 50هزار تومان ✅ طنزنویسی در شبکه‌های اجتماعی استاد: سرکار خانم منصوره رضایی 8جلسه خرید کل ویدئوهای آموزشی این کلاس به صورت یک‌جا: 100 هزار تومان اساتید، مربیان طرح امین و کاربران فعال کوثرنت (رتبه‌ی زیر 100) : 50هزار تومان ⏲ مهلت ثبت‌نام تا پایان دی1401 ⏰ زمان برگزاری دوره‌ها بهمن و اسفند1401 🚩 نحوه ثبت‌نام: پس از واریز مبلغ به حساب مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران 6104338935742904 تصویر فیش واریزی خود را فقط به صندوق خصوصی خانم @سیده مهتا میراحمدی به همراه نام دوره آموزشی بفرستید تا در کلاس ثبت‌نام شوید‌. 📝 صدور گواهی پایان دوره از سازمان فنی و حرفه‌ای کشور https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/43968925
✍️ بیانیه جامعه مدرسین حوزه در محکومیت اقدام جسارت آمیز نشریه اروپایی دولت ضدعدالت، ضد معنویت، و ضد فرهنگ متبوع این نشریه بداند در مرداب هرزه‌گرایی و فساد خودساخته غرق خواهد شد و این پایان اجتناب‌ناپذیر بردگی و بندگی شیطان است. 📎 متن کامل @tollabolkarimeh
🔰 در ضرورت شرعی حجاب خدشه و شبهه وجود ندارد 👈🏻 : حجاب یک ضرورت شریعتی است؛ شریعت است؛ ضرورت شرعی است؛ یعنی هیچ تردیدی در وجوب حجاب وجود ندارد؛ این را همه باید بدانند. این که حالا خدشه کنند، شبهه کنند که آیا حجاب هست، لازم است، ضروری است، نه، جای خدشه و شبهه ندارد؛ یک واجب شرعی است که باید رعایت بشود، منتها آن کسانی که را به طور کامل رعایت نمیکنند، اینها را نباید متّهم کرد به بی‌دینی و ضدّانقلابی. @tollabolkarimeh
هرروز بعد از نماز صبح عادت دارم بنشینم و رحل قدیمی را باز کنم و قرآن بخوانم. حاج‌آقا هم کنارم می‌نشیند و تسبیح شاه مقصودش را به دست می‌گیرد وذکر می‌گوید. راس ساعت هفت بیرون می‌رود و با یک نان سنگک و یک کیلو سبزی به خانه بر‌می‌گردد. دستانش از سوز سرما یخ کرده‌اند. چند روزی است که دارم برایش یک دستکش می‌بافم، اما چشمانم دیگر سویی ندارد و ترجیح دادم این‌بار را برایم یک دستکش هدیه بگیرم. صبحانه‌ی حاجی را می‌دهم و اورا تا دم در بدرقه می‌کنم. هنوز هم مثل همان روزهای اول، وقتی که می‌خواهد به حجره‌اش برود می‌گوید:" سیدخانم ما هرچه داریم از برکت وجود شما و جدت داریم" حاجی که به مغازه می‌رود. من هم شروع می‌کنم سبزی‌هارا پاک می‌کنم و ذکر می‌گویم. امروز به حاجی قول دادم برایش آبگوشت بپزم. حاجی وقتی اسم آبگوشت را می‌‌شنود، من را هم فراموش می‌کند، اما من بعد این همه سال هنوز این هیجان حاجی را به‌خاطر آبگوشت دوست دارم. اصلا من فقط برای علاقه‌ی حاجی به آبگوشت، سبزی‌هارا را با وسواس پاک می‌کنم. دوست دارم وقتی حاجی ترب‌هارا توی دستش می‌گیرد، چشمانش از لذت برق بزند. صدای زنگ تلفن توی خانه می‌پیچد. خودم را به اتاق می‌رسانم و تلفن را جواب می‌دهم. معصومه‌ست. دوباره پسرش تب کرده و می‌خواهد برایش دعا کنم. از پشت گوشی قربان‌صدقه‌ی نبیره‌ام می‌روم و می‌گویم:" مادر جان آب سیب بده بچه بخوره ان شاءالله تبش قطع میشه نگران نباش عزیزم" می‌خواهم از روی صندلی بلند شوم که رگ‌ پایم می‌گیرد. لنگان‌لنگان دست به دیوار می‌گیرم و خودم را به آشپزخانه می‌رسانم. از درد به هن‌هن افتادم. سراغ داروهایم می‌روم و با یک قلوپ آب همه‌شان را می‌خورم. بقچه‌ی سفیدی را که گل‌های قرمز دارد، از توی کشو بیرون می‌آورم. دوتا کاسه و قاشق هم تنگش می‌گذارم و سبزی‌هایی را که آماده کردم را کنارش می‌گذارم. آبگوشت را با حوصله بار می‌گذارم و به هال برمی‌گردم. با بسم‌الله به پشتی‌ قدیمی‌ام تکیه می‌دهم. دیروز ده‌تا تسبیحی از کنار امام‌زاده خریدم. می‌خواهم دوباره برای خودم تسبیح هزارتایی درست کنم. با دقت تسبیح‌هارا به هم وصل می‌کنم و یک تسبیح بلند هزارتایی لبخند را روی صورت پرخط و خالم می‌نشیند. نوه‌ها و نبیره‌ها که می‌آیند انقدر برایشان این تسبیح بزرگ جالب است که هردفعه یکی‌شان تسبیحم را برای یادگاری برمی‌دارد و می‌برد. فکر کنم این ششمین باری‌ست که تسبیح هزارتایی درست می‌کنم. می‌خواهم یک‌دور صلوات با این تسبیح هزارتایی به نیت مادر خدا بیامرزم بفرستم. علی نوه‌ی پسری‌ام برایم از این صلوات‌شمارهای رنگی گرفته است، اما من از این چیز‌ها خوشم‌نمی‌آید، با تسبیح راحت ترم. تا صلوات‌هارا تمام شود، آبگوشت هم جا افتاده است. با سلیقه‌ آبگوشت را توی ظرف دربسته‌ای می‌ریزم و چادرم را سر می‌کنم و راهی بازار می‌شوم. ۳۵ سال است که هرروز این مسیر را تا مغازه‌ی حاجی پیاده گز می‌کنم. حاجی دیگر تمام موهایش سفید شده، اما نمی‌تواند توی خانه بند شود و باید حتما سرش گرم باشد. حاجی اصرار دارد که من خانه بمانم و برایش ناهار نبرم، اما مگه من طاقت می‌آورم؟ قبلا ابراهیم برای پدرش ناهار می‌برد. از مدرسه که می‌آمد قبل از اینکه لباس‌هایش را عوض کند بقچه‌ی آقایش را به دستش می‌دادم و راهی بازارش می‌کردم. همیشه هم یک کاسه بشقاب اضافی برایشان می‌گذاشتم. یک روز راس ساعت دو حاجی به خانه برگشت. تعجب کردم. چشمانش کمی قرمز بود. نگاهش را از من دزدید. سفره‌را پهن کردم و گفتم: "حاجی اولین‌بار است که برای ناهار به منزل می‌آیی" نتوانست خودش را کنترل کند و بغضش ترکید. با صدای لرزان گفت:" سیدخانم یادت رفته؟ الان ۵۰ روز، از شهادت ابراهیم می‌گذرد و من ۳ روز است که به حجره می‌روم. این دوروز هروقت موقع خوردن ناهار می‌شد لحظه‌ای یاد ابراهیم از خاطرم بیرون نرفت. همیشه خودش سفره را کف حجره پهن می‌کرد. تا من دست‌هایم را بشویم، برایم غذا می‌کشید و می‌گفت:" آقاجان بسم‌الله" امروز انقدر دلم هوایش را کرد که شال و کلاه کردم و به خانه برگشتم. دست و دلم به کار نمی‌رفت" اشک‌هایم را با گوشه‌ی روسری‌ام که یادگار ابراهیم است، پاک کردم. یاد آن روزهایی افتادم که ابراهیم کنار پدرش غذایش را می‌خورد و ظرف‌های شسته شده را با سلیقه برایم می‌آورد. اما از وقتی که به جبهه رفت و بعد از چند ماه شهید شد دیگر کسی دل‌‌ودماغ نداشت تا برای حاجی ناهار ببرد. حاجی هم حق دارد به ابراهیم و نهار خوردن کنار او عادت کرده بود. حاجی ابراهیم را خیلی دوست داشت. همه ابراهیم را دوست داشتیم او با همه‌ی بچه‌هایم فرق داشت. چشمانم به کاسه ماست خیره مانده بود، سرم را بلند کردم وصدایم را صاف کردم و گفتم:" حاجی ابراهیم شهید شده؛ من که نمردم خودم از فردا برایت غذا می‌آورم و کنارت می‌نشینم تا غذایت تمام شود." ✍سیده مهتا میر احمدی @tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
هرروز بعد از نماز صبح عادت دارم بنشینم و رحل قدیمی را باز کنم و قرآن بخوانم. حاج‌آقا هم کنارم می‌نشی
از آن روز به بعد من به جای ابراهیم به بازار می‌روم و دلتنگی پدرش را کم می‌کنم. با همین رفت‌آمدها کنار هم خوش هستیم. اینکه مسیری را که هرروز ابراهیم رفته را من طی کنم برایم قشنگ است. جا پای پسر شهیدم می‌گذارم و همان‌جایی که او می‌نشست، می‌نشینم. ما سال‌هاست با یاد و خاطره‌ی او زندگی می‌کنیم. نگاهی به قاب عکسش که روی دیوار است می‌اندازم می‌گویم:" ابراهیم جان دلم برایت تنگ شده است. تولدت مبارک عزیزم" ✍سیده مهتا میراحمدی @tollabolkarimeh
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 خانواده بدون حضور زن اداره نمی‌شود 🔺 بیانات در دیدار اقشار مختلف بانوان @tollabolkarimeh