eitaa logo
طلاب الکریمه
12.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
بی بی گلبانو موهای سفیدش را که نشانه تحمل سالها درد و رنج بود، در آینه نیمه شکسته که یادگار همسر مرحومش حاج رضا در سفر مشهد بود، ور انداز کرد و با دستان لرزانش، روسری قهوه ای رنگ و رو رفته اش را مرتب نمود و رو به دوست صمیمی اش شوکت خانم که تخت کناری بود گفت : آخر امروز روز مادر است. درسته که دلِ خوشی از دستشون ندارم و مدتهاست که سراغی از من نگرفته اند ولی امروز حتما به یادمان هستند اصلا مگر ممکنه فرزند، مادرش را فراموش کند؟ از آن طرف: سهیلا در حالی که خمیر کیک مخصوص را داخل فر می گذاشت با صدای بلند گفت: فرناز! عزیز مامان! وسایل هایت را جمع و جور کن! فردا با خاله منیر و ژاله جون عازم ویلای شمال هستیم، آخه بچه های دایی فرزاد زنگ زدند که ویلا را آماده کردند برای جشن روز مادر! تا یک کم متفاوت باشد و بیشتر خوش بگذرد! صدای زنگ در بلند شد و مهیار با یک جعبه شیرینی و دسته گل وارد خانه شد و سهیلا در حالی که گلها را از پسرش می گرفت، با لبخند تشکر کرد و گفت: وای عزیزم! چرا زحمت کشیدی ولی فردا روز مادر هست چرا امروز ...!؟ مهیار در حالی که سعی می کرد روحیه مادرش را خراب نکند با لحن آرامی گفت: ولی مامان جان! اینها برای شما نیست البته ببخشید برای شما هم کادو گرفتم اما اینها را برای بی بی گلبانو گرفتم! یعنی واقعا بعد از مدتها دلتان برایش تنگ نشده؟ سهیلا که از شنیدن این جواب حسابی جا خورده بود با تندی و عصبانیت پرسید: باز یک روز من و خاله ها خواستیم دور هم جمع شویم و خوش بگذرانیم، بابات ذهنت را از این مزخرفات پر کرد؟ آنها هم به اندازه خودشان خوشی کردند.... مهیار گفت: اگر مادرِ خودتان هم زنده بودید همین را می گفتید؟ یادتان رفته بی بی گلبانو چند سال! خانه و زندگی و بچه هاتون را اداره می کرد تا شما راحت سرِ کار بروید؟ بخدا منصفانه نیست! سهیلا که حسابی حالش گرفته شده و اصلا انتظار چنین وضعیتی را نداشت، در حالی که دسته گل را روی میز رها می کرد طوری که همه بشنوند داد زد: گفته باشم! من حوصله اینکه این روز را به خودم و دوستانم تلخ کنم و به سراغ پیرزنها و پیرمردهایی بروم که آفتاب لب بام هستند! اصلا ندارم...؟؟؟ مهیار با شنیدن این حرف، گفت: من حوصله شمال رفتن ندارم، تصمیم خودم هم گرفته ام شما هر کاری دوست دارید انجام دهید. روز مادر: ببخشید آقا! آدرس خانم گلبانو محمدی را می خواستم شماره طبقه و اتاقشان لطفا ....... بی بی با دیدن نوه مهربانش در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود با دلخوری پرسید: امسال هم مامان و بابا نیامدند؟ آخه چرا مگر من چه بدی در حقشان کرده ام؟ بخدا همین الآنم دوستشان دارم. مهیار در حالی که دستانش را دور گردن مادر بزرگ حلقه کرده بود آرام در گوش گلبانو جان گفت: نگران نباش! گرفتارند قربان ماهت بروم. هنوز این جمله کامل نشده تلفن همراه مهیار زنگ خورد و صدایی لرزان از آن طرف خط گفت: بابا کجایی پسرم؟ من که شهرستان هستم قرار بود فردا از همین جا بروم ویلای شمال اما الان دایی جانت زنگ زد گویا تو مسیر، جاده لغزنده بوده و تصادف کردند فقط دعا کن مادرت ....... راستی! گفتی کنار بی بی گلبانو هستی؟ بهش بگو تو رو خدا دعا کن دعای تو مستجابه ........؟؟؟!!! ✍مهتاب @tollabolkarimeh
⚠️عارمان می‎شود؟! 🎙آیت الله مصباح یزدی(ره): 🔹مايی که حيثيت‌مان حيثيت نوکری امام زمان است [مگر جز این،] هويت ديگری هم داريم که به آن افتخار کنيم؟! 🔹لااقل ياد او باشيم. 🔹صبح که بیدار می شویم، بگوييم آقا از خدا بخواه تا ما را ياری کند. عارمان می‌شود؟! 🔹احيانا يک سلامی، ذکری، دعايی، قرائت قرآنی، اهدای صلواتی، 🔹اين را هديه کنيم خدمت آقا امام زمان. 🔹بگوييم ما چيزی نداريم که به شما بدهيم، 🔹اين را شما بپذير. ۱۳۹۰/۰۹/۲۹ @tollabolkarimeh
وارد بیمارستان شدم. چه کسی باورش میشود زن بارداری با درد زایمان بدون همراه و فقط با شوهرش وارد زایشگاه شود، آن هم نصف شب! سعی کردم نترسم و به یاد آورم، مربی کلاس آمادگی زایمان برای این لحظات چه توصیه هایی کرده بود.اما دریغ از یک کلمه! حتی فامیل مربی راهم یادم نمی آید. دستی به پیشانی ام کشیدم. از سردی عرق نشسته بر آن، بدنم هم مور مور شد. با راهنمایی پرستار، روی تخت، دراز کشیدم. در همان حین کمرم تیر کشید ناخودآگاه دستم را به کمرم گرفتم انگار دارد به دو نیم تقسیم می شود. پرستار آمد و برانولی را به دستم وصل کرد. از برخورد سوزن به دستم، سوزش نیز به درد هایم اضافه شد. آن قدر درد داشتم که نمیدانم چقدر گذشت فقط با برخورد دستی به خودم آمدم چشم هایم را باز کردم مادرم بود، از گرمی دستانش در دستانم احساس آرامش کردم انگار دیگر دردی هم نداشتم! با همان نیمه جانی که داشتم دستانش را فشردم انگار تمام قوت اش را از همان برانول، در رگ هایم تزریق کرد و بعد پشیمان شدم که چرا دست هایش را محکم تر نگرفتم شاید قوت بیش تری نصیبم می شد. وقتی مادر شدم، اولین بار که دستان کوچک پسرم را در دستانم گرفتم فهمیدم مادرم در آن لحظه چه احساسی داشته است. وقتی پسرم بی قوت شود، سعی میکنم دستانش را در دستانم بگیرم، محکم فشارشان دهم، نوازششان کنم و ببوسمشان و سعی کنم مادری کنم مانند مادرم. ✍نرجس خرمی @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه 🔸با نوای استاد فرهمند @tollabolkarimeh
«مدیون لطف مادر این خانواده‌ایم» این جمله‌ای بود که امروز در جشنی که شرکت کرده بودم ، نوشته بودند . روزی که برای مسابقه‌ی اجتماع دختران فاطمی که در دهه دوم فاطمیه برگزار شد، شرکت می‌کردم ، فکرش را نمی‌کردم جزو کسانی باشم که برای اجتماع دوم که امروز بود ، دعوت بشوم. من حتی پیامی که برای شرکت در مسابقه فرستاده بودم، بخاطر دریافت نکردن جواب ، پاک کرده بودم اما وقتی دیروز پیام دادند که من به عنوان شرکت کنندگان اجتماع اول ، دعوت شدم ، خوشحال شدم. شاید بار اولی بود که درس را بهانه نکردم و خواستم با خواهرم و مادرم، به جشن بروم. جشن مفرحی بود که برای بانوان تدارک دیده بودند. از شوخی‌های مجری گرفته تا لطیفه های بامزه آقای سلطانی و مولودی‌خوانی مداحِ اهل‌بیت و سرودخوانی گروه مشکات. همه و همه ، واقعا خنده را به صورتمان آورد. یک شادی از نوع حلالش! خوشحالم و خدا را شاکرم که حضرت مادر، ما را لایق دانستند تا در جشن روز میلادشان شرکت کنیم. ✍فاطمه غفاری @tollabolkarimeh
《طنزنویسی در شبکه‌های اجتماعی》 چرا بخندانم؟ چطور بخندانم؟ ✅ مدرس: منصوره رضایی -دکتری زبان و ادبیات فارسی -عضو تحریریه نشریه پیام زن (ناداستان و طنز) -نویسنده در نشریه خیمه -سناریو نویس برنامه‌ی حالاچی‌ها شبکه افق -تدریس واحدهای گوناگون ادبیات فارسی در دانشگاه قم، معارف، امام صادق، جامعه المصطفی و... ✅ 8 جلسه آفلاین ✅ سرفصل‌های دوره: _ چیستی طنز، انواع و کاربردهای طنز _ طنز کلامی و طنز موقعیت _ شخصیت‌سازی در طنز _تشبیه و استعاره در طنز _ اغراق و کم‌گرفت _ کنایه، تعریض، تجاهل‌العارف _ انواع غافلگیری‌های فرمی و محتوایی _ آغاز جذاب و پایان تأثیرگذار ✅ هزینه‌ی شرکت در دوره: 100هزار تومان. برای فعالان کوثرنت (رتبه زیر100 شبکه در سه ماه گذشته)، اساتید، مربیان طرح امین و برگزیدگان چالش نمکستان 50 هزار تومان. ✅ نحوه ثبت‌نام: پس از واریز مبلغ به حساب مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران 6104338935742904 تصویر فیش واریزی خود را به صندوق خصوصی خانم @سیده مهتا میراحمدی به همراه نام دوره آموزشی بفرستید تا در کلاس ثبت‌نام شوید‌. ✅ شیوه‌ی برگزاری: بعد از پایان ثبت‌نام شما عضو گروه "کارگاه طنزنویسی در شبکه‌های اجتماعی" می‌شوید و به کل جلسات آموزشی دسترسی خواهید داشت. https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/44048123 @tollabolkarimeh
دیروز هم مثل روز های قبل با صدای خنده و گریه های دخترم گذشت، کلمه ای جدید و بهانه های جدیدتر را یاد گرفت تا دوماه بعد از به دنیا آمدن دخترم هنوز خودم را پیدانکرده بودم، گاهی از وجودش خوشحال بودم و گاهی گریان، که قرار است زیر بار این مسئولیت چکارکنم. مادرم که از پیشمان رفت، انگاری تازه به خودم آمدم و دیدم من هستم و نوزادِ دوماهه و همسری که از صبح تا شب به دنبال رزق روزی حلال است از همان روز ها بود که یاد گرفتم چگونه بی سر صدا کارهای خانه را انجام بدهم، در وقت های اضافه کتاب بخوانم و صبور باشم حتی وقتی که ظرف غذایش را روی فرش خالی میکند، برایش اخم کنم و در دلم بخندم من هر روز بیش تر از پیش با فرزندم رشد میکنم و خدارا شاکرم که مرا لایق مادری دانست. ✍رقیه آرامی نسب @tollabolkarimeh
از عراق گرفته تا فارس و یمن لبنان سوریه ، قدس و خاک وطن ایستاده به مقاومت پا می کوبیم درمنطقه از حزب خدا می گوئیم قدرتی که ما داریم کس ندارد مرد خدایی داریم که حرف ندارد حال بِکشید هزاران بار کاریکاتور ما را بخوانید مدام دیکتاتور ما که از عشق خود آگاهیم در مسیر سبز قدم بر می داریم هرچند جاده نا هموار است و شیب دار خاروخاشاک دارد و کفتار مقصر آن یاغی شیک پوش است نه من و تو خانه به دوش است ای مثلا هنرمندان اهل پاریس راستی می دانید آب دوغ خیار چیست؟ قبلا نشانه رفته بودید مقدسات ما را به خیال خودتان خار کرده بودید ما را ما پوستمان کلفت است و آب دیده محکوم می کنیم هر خیر ندیده ✍معصومه رسولی @tollabolkarimeh
بنای کار ازدواج بر سازش دختر و پسر است. @tollabolkarimeh
ساکی دستی اش را گوشه ی اتاق گذاشته ام تا چشم هایم کم تر به آن بیفتد وسایل سفرش را باحوصله درون ساک می گذارم،حوله پیراهن عبا... با صدای خنده و بازی دخترک و همسرم از اتاق بیرون می آیم لبخند کم رمقی تحویلشان می دهم وبه سمت آشپز خانه می روم و خودم را سرگرم کابینت ها می کنم. این جور مواقع کم حرف تر می شوم، نمی خواهم چیزی بگویم که قبل از رفتن دل سرد بشود، همان یکی دوباری که گفتم حالا که نمی شود ما را هم با خودت ببری صبر کن دهه دوم محرم برویم، غم نگاه و بغضش را که دیدم برایم کافی است. سبزی ها را از آب بیرون میکشم و غرق در افکارم می شوم، ده روز تنهایی که چیزی نیست زود میگذرد،اما با بهانه های قبل از خواب دخترک برای بابا چکار کنم؟ حرم رفتن های تنهایی، یادم نمی رود سری قبل که بدون همسرم به حرم رفتیم و از مقابل کفشداری همیشگی عبور می کردیم دخترم بابایش را صدا می زد که کفش ها را تحویل بدهد و آخرش ختم به گریه شد، دختر است و بابایی بودنش. پرت می شوم به روزهایی که زنان میان حق و باطل مردد بودند، اگر آن روزها درکوفه بودم چه می کردم؟ همچون همسر زهیر، مَرد زندگی ام را، راهی میدان میکردم یا همچون زنان خیره سر کوفی بهانه جویی می کردم وهمسرم را درخانه نگه می داشتم. با سینی چای به سالن می روم و می پُرسم به سلامتی کی راهی می شوی، همسرم بالبخند و ذوقی که در چشمانش حلقه زده می گوید فردا بعد از نمازصبح ان شاالله ✍رقیه آرامی نسب @tollabolkarimeh