☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#الاغ_و_چاه
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک میریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش را میتکاند و زیر پایش میریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا میآمد، سعی میکرد روی خاکها بایستد.
روستاییها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …
نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود
#داستان
#نكته
#تربيتی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#در_حريم_يار
آمده بود تا كبوتر دل خسته و مجروحش را در حرم با صفاى مولايش به پرواز در آورد.
آمده بود تا چهره به غم نشستهاش را كه حاكى از رنج و درد درونىاش بود، با اشك ديدگان معصومش به ضريح سيمين و زرين امام غريبان پيوند بزند.
آمده بود تا سر بر آستان بى نياز دوست بسايد و دل را مقيم كوى يار نموده و مهمان نور باشد.
آمده بود تا چشمان بى فروغش را در روشناى حريم حرم منور سازد.
آمده بود با يك دنيا اميد و انتظار يك دنيا عشق و ارادت و اخلاص، يك دنيا بیقرارى ، تا بگويد: اى امام! دوستت دارم.
آمده بود تا همچون موجى ، تن رنجورش را به اقيانوس عظمت، كرامت، وجود و سخا بسپارد و دريادل اين اقيانوس بىكران باشد.
آمده بود تا به مراد دل آسمانى اش بگويد:
اى قرار ديده بى تاب من!
اى مهربان امام كه غوث الائمهاى !
و ضامن آهوى رميدهاى !
به آستان امنت چونان غزالى گريزپاى پناهنده شدهام، تا به بلنداى سلامت و تندرستىام برسانى و از حميع بليات ارضى و سماوى برهانىام.
آمده بود تا از طبيب طبيبان بخواهد تا خار وجودش را در بوستان سرسبز و پرطراوات رضوى ، به گل عافيت مبدل نمايد.
در يكى از روزهاى تابستان قرار بود به همراه هيأتى از شهرش روز ۲۸ صفر عازم مشهد شوند. اما جزيره متلاطم دلش تاب تحمل زمان را نداشت. به اتفاق شوهر خواهرش زودتر از موعد، سفر به سرزمين نور را آغاز كرد. او همچون رودى به بحر خروشان حريم پيوست.
به سرزمينى آمد كه سر تا پا معنويت بود. به اقليمى پاگذاشت كه عرشيان و خاكيان، چاكران درگه آن سر تا پا نورند. ديدن گنبد و بارگاه حضرت، چشمان بى فروغش را جلا بخشيد.
فضاى روحانى و معنوى حرم را از نزديك لمس نمود.
در برابر امام، سلامى و تعظيمى كرد كه لبخند فرشتگان را در پى داشت. ادخلـوها بسـلام آمنين حرم مملو از جمعيت بود: در ميان سيل مشتاقان و ارادتمندان و حاجتمندان بارگاه ملكوتى و حجت بالغه پروردگار، خود را همچون قطرهاى مىديد. پشت پنجره فولاد دخيل شد.
ضمن ارتباط قلبى ، با طنابى كه او را به پنجره متصل مىنمود ارتباطى ظاهرى را هم برقرار نمود. طناب، رشته الفت او گشت تا دل و جانش به هم پيوند خورد و ضميرش از انوار امام بهرهمند گردد. فضاى معنوى حرم دل هر عاشق و شيدايى را متحول مىساخت. پير و جوان، زن و مرد، كودك و نوجوان، از هر قشر و طايفهاى ، شهرى و روستايى ، فقير و غنى ، در ميان دخيل شدگان ديده مىشد.
ايوان طلا، راز و نياز عارفانه، اشكهاى جارى شده، دلهاى سوخته، بى پناهان خسته دل، نااميدان وادى سرگردانى ، صداى پاى زائران، صداى ملكوتى مناجات، صداى بال بال زدن كبوتران در آسمان مهتابى و پرستاره، فضاى معطر، پارچه هاى سبز رنگ، طنابهاى رنگارنگ، قفلهاى بسته شده بر پنجره...
خدايا چه محيطى است اين جا كه اين چنين دل آدمى را مى برد!
پژواك اميد دهنده و سوزناك زيارتنامه خوان كه در جوار پنجره فولاد دلها را مىسوزاند و اشك از ديدگان جارى مىساخت:
اين جاست طبيبى كه ندارد نوبت
نوبت هر دل كه شكستهتر بود، پيشتر است!
فقير و خسته به درگهت آمدم
رحمى ! كه جز ولاى توام، نيست هيچ دستاويز
به نا اميدى از اين در مرو، اميد اين جاست!
فزونتر از همه قفلها، كليد اين جاست!
عليرضا در جمع دلسوختگان و دردمندان، بيماران لاعلاج كه از دكترها قطع اميد كردهاند قرار گرفت. با چشمان به اشك نشستهاش با مولا به راز و نياز پرداخت:
يا ضامن آهو!
بر جوانىام رحمى كن
تو را به پهلوى شكسته مادرت زهرا نااميدم مكن!
لحظاتى بعد در تفكرى عميق فرو رفت.
خاطرههاى دوران بيمارى جلوى چشمانش نمايان گشت.
از يادش نمى رفت آن روزى كه مادرش را صدا مى زد: مادر! درد پا امانم را بريده! و مادرش چونان شمعى در اين مدت سوخت و از هيچ كوششى دريغ نكرد. به ياد محروم شدن از تحصيلاتش افتاد، به ياد عاجز شدن از كارها و فعاليتهاى روزانهاش به ياد دارو و درمانهايى كه برايش كرده بودند و تأثيرى نداشت، به ياد دستهاى پينه بسته پدرش كه كارگر نكاچوب بود، به ياد دل سوزىهاى خانواده صميمىاش، به ياد دو برادر و يك خواهرش كه از غم او پژمرده و ملول شده بودند، به ياد جوابهاى مأيوس كننده پزشكان، و خسته از اين همه تفكر، پلكهايش به سنگينى گراييد و آرام آرام به خواب رفت ...
ناگهان بيدار مى شود، طناب را بازشده مىبيند، روى پاهايش مىايستد، شروع به راه رفتن مىكند ... آن شب شادمانى عليرضا ديدنى بود و همه زائران در شادمانى اش شريك!
نوشته محمدتقى داروگر
شفايافته: على رضا حسينى
متولد ۱۳۵۷ ساكن: شهرستان نكا، روستاى سليكه
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#منافقين_صدر_اسلام
او در سال فتح مكه در بحبوحه قدرت مسلمين بظاهر قبول اسلام كرد ولى همواره فكر ايذاء پيغمبر گرامى را در سر مىپرورد و بصور مختلف آنحضرت را رنج ميداد. بطوريكه در كتب تاريخ آمده است گاهى بمنظور جاسوسى، در موقع تشكيل جلسات محرمانه خود را گوشهاى پنهان ميکرد و از تصميمهائيكه رسول اكرم (ص ) و خواص اصحابش درباره مشركين و منافقين ، اتخاذ ميكردند آگاه ميشد و برخلاف مصلحت اسلام و مسلمانان آنها را بين مردم نشر ميداد يا به اطلاع دشمنان ميرساند. گاهى پشت اطاقهاى مسكونى پيامبر كه درهايش بمسجد باز ميشد ميايستاد، استراق سمع ميكرد، و گفتگوهاى خصوصى آنحضرت و خانوادهاش را مينشنيد سپس با لحن موهن و سخريه آميز در مجالس منافقين بازگو ميكرد. گاهى با جمعى از منافقين پشت سر پيغمبر اكرم حركت ميكرد و طرز راه رفتن آنحضرت را تقليد مينمود و با تكان دادن سر و دست وضع مسخرهاى به خود ميگرفت و منافقين را ميخنداند.
رسول گرامى از گفتار و رفتار حكم بن ابى العاص آگاه بود، اما از روى بزرگوارى تغافل مينمود بدين منظور كه شايد متنبه گردد، مسير خود را تغيير دهد، و زشتكارى را ترك گويد ولى او از گذشتهاى آنحضرت نتيجه معكوس گرفت و هر روز بر جسارت خود افزود و با جرأت بيشترى بكار ناروايش ادامه داد. سرانجام نبى معظم تصميم گرفت روش خود را نسبت به وى تغيير دهد و عملش را با عكس العملى پاسخ گويد.
روزى پيشواى اسلام از رهگذرى عبور ميكرد حكم بن ابى العاص از پى آنحضرت براه افتاد و مانند گذشته با تكان دادن سر و دست ، مسخرگى را آغاز كرد و منافقينى كه با او بودند ميخنديدند ناگهان پيغمبر اكرم (ص ) به پشت سر خود پيچيد و رو در روى حكم ايستاد و با شدت به او فرمود: كذلك فلتكن يا حكم .
يعنى اى حكم ، همينطور كه هستى باش .
حكم بن ابى العاص غافلگير شد و بدون آگاهى و آمادگى با عكس العمل نبى اكرم مواجه گرديد. روبرو شدن با پيغمبر و شنيدن سخن آنحضرت آنچنان ضربهاى به روح و اعصابش وارد آورد كه به رعشه مبتلا گرديد و حركات موهن و مسخره آميزى كه با اراده و اختيار خود انجام ميداد بصورت بيمارى و حركات غيراختيارى درآمد. او بجرم جاسوسى و كارهاى خلاف قانون و اخلاق به اقامت اجبارى در طائف محكوم گرديد و از مدينه به آن شهر تبعيد شد
#اسلامي
#تذكر
#روايت
#منافقان
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#باغبان_و_وزیر
نادر شاه درحال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت :
پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟!
من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او در ناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!!
نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند ...
هر دو آمدند و نادر شاه گفت :
در گوشه باغ گربهای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده !!!!
هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند ...
ابتدا باغبان گفت :
پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده ....
سپس نوبت به وزیر رسید وی برگهای باز کرد و از روی نوشتههایش شروع به خواندن کرد :
پادشاها من به دستور شما به ضلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است، نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است بچه گربه ماده خاکستری رنگ است. حدودا یک ماهه هستند من متوجه شدم آشپز هر روز اضافه غذاها را به مادر گربهها میدهد و اینگونه بچه گربهها از شیر مادرشان تغذیه میکنند.
همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود !!!
نادر شاه روبه باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شدهای و ایشان وزیر ....
#داستان
#تربیتی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#چالش_نسل_جدید
معلم ادبیاتمان میگفت:
این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام.
سالها ی پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف میکردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری میشد
یا به مرگ سهراب که میرسیدم همیشه اندوه وصف نشدنی را در چهره ی دانش آموزانم میدیدم .
همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب میکردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم.... و امسال وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد... وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم نسبت داده شدند..... وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون از فراق لیلی گفتم
یکی پرسید لیلی خیلی قشنگ بود؟ گفتم از دیده ی مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت.
این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته..... خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند.... ماندم که این نسل کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند.... نسلی که از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم،
کمک به همنوع برایشان بی اهمیت،
مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است.... امروز به این نتیجه رسیدم که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند. این نسل تنها آباد کننده خانه سالمندان خواهند بود و بس..
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#کاسیاس_و_مدرسه_استثایی
ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺑﺎﻧﺎﻥ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺑﺎﻥ ﺗﯿﻢ ﻣﻠﻰ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺋﺎﻝ ﻣﺎﺩﺭﯾﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﺭﮐﻮﺭﺩﻫﺎﻯ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻰ ﺷﺪﻩ، مدتها ﻗﺒﻞ ﮐﺎﺭﻯ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻗﻠﺐ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﻯ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﺭﺍ ﻟﺮﺯﺍﻧﺪ .
ﻇﺎﻫﺮﺍً «ﺍﯾﮑﺮ» ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﻮﺟﻮﺍﻥ ۱۳ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﭼﺎﺭ ﻧﻘﺺ ﻋﻀﻮ ﺑﻮﺩﻩ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ .
ﭘﺴﺮﮎ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺑﺎﻥ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻭ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ :
«ﺁﻗﺎﻯ ﮐﺎﺳﯿﺎﺱ ... ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺯﻯ ﺑﺎ ﭘﺮﺗﻐﺎﻝ، ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪﻯ ﭘﻨﺎﻟﺘﻰ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﻨﻰ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﯾﻰ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ «!
ﺍﯾﮑﺮ ﮐﺎﺳﯿﺎﺱ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﺟﻠﻮﻯ ﺍﺷﮑﺶ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﮎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﻡ ﻭ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﻰﮔﯿﺮﺩ ﻭ ... ﻓﺮﺩﺍ ﻇﻬﺮ ﺣﻮﺍﻟﻰ ﻇﻬﺮ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ « ﮐﺎﺳﯿﺎﺱ ﺑﺰﺭﮒ » ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺬﮐﻮﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻬﺖ ﻭﺣﯿﺮﺕ ﻣﺴﺌﻮﻻﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﺷﺎﺩﻯ ﺯﺍﯾﺪ ﺍﻟﻮﺻﻒ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺁﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ :
« ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻋﺎﻫﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻘﻢ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﻨﺎﻟﺘﻰ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ، ﺷﺨﺼﺎً ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﻨﻢ «!
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻰ ﺳﺮ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻧﻤﻰﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ، ﺍﻃﺮﺍﻑ « ﺍﯾﮑﺮ» ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻰ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻋﮑﺲ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﻰ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ...
ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ : « ﺁﻗﺎﻯ ﮐﺎﺳﯿﺎﺱ ﺗﻮﻣﯿﺘﻮﻧﻰ ﭘﻨﺎﻟﺘﻰ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﮕﯿﺮﻯ؟؟
ﺍﯾﮑﺮ ﻧﯿﺰ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﻯ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﺗﻦ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﭼﻤﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﻰ ﻣﺴﺌﻮﻻﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺍﻭ ﯾﮏ ﭘﻨﺎﻟﺘﻰ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻭ ...
ﺍﯾﮑﺮ ﮐﺎﺳﯿﺎﺱ ۲ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻯ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺁﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻨﺎﻟﺘﻰ ﺑﺰﻧﻨﺪ .
ﺁﺭﯼ ﺷﻬﺮﺕ ﻇﺮﻓﯿﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#فاصله_بين_قلبها
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است. امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#زندگيافقي_زندگيعمودي
بزرگی میگفت: زنده بودن حرکتی است افقی،
از گهواره تا گور ....
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی،
از فرش تا عرش ...
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست...
ماموریت ما در زندگی
" بی مشکل زیستن " نیست،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش، اما دل نشکن ...
پله بساز، اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن،
اما در شلوغی ها خودت را گم نکن ...
" طلا " باش، اما خاکی . . .
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#عشق_گل_ميكند
بیخودی نیست که اسم گل ها را از اسم زن ها انتخاب کرده اند ، مثلا آقا هوشنگ جز یک سبیل پر پشت چه دارد که بتواند اسم یک گل باشد
گل ظرافت دارد ، ظرافت در رنگ ، نقش و دیگری در بو
زن ها هم همینند
زن ها همه شان گلند
یکی زیباست که چشم های همه را خیره می کند
یکی مهربانی اش جلوه می کند
یکی دست پخت دارد بیا و ببین
یا مثلا یکی آنقدر خوش ذوق است ، سبزی پلو را میریزد توی سینی قلم کاری شده ی اصفهان ، ماهی شکم پر را طوری می آراید که ماهی بیچاره اگر جان داشت حتما یک سلفی می گرفت
یکی هم فقط بلد است حرف بزند ، همین خوب حرف زدن ، کم چیزی نیست
اینکه خستگی یک شب کشیک را با دو کلمه از تن آقا در کند آخرِ همه ی ظرافت هاست
بعضی خانم ها هم هستند اهل ساز و آواز و دهل ، یک چنگی به تار بزنند قند توی دل مردشان آب می کنند
یک زن هایی هستند چشم هایشان حکم سلاح دارد
با همان ریملی که از دوشنبه بازار خریده اند تو را به رگبار می بندند
دیده اید بعضی گل ها هستند برگ هایشان بهتر از خودشان ، بعضی زن ها هستند موهایشان بهتر از صورت ساده شان
همین موهای مشکی رنگ نخورده را بلند می کنند
می گذارند میان یک گلِ سر توپ توپی و تو هلاک می شوی
زن ها همه از دم گل تشریف دارند ، شما ببین کدام بیشتر به گلدان دلت می آید ، آب و نان از تو ، ریشه از او ، و به همین سادگی عشق گل می کند
#داستان
#اخلاقي
#عاشقانه
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#چوب_توی_آستین_کردن
هرگاه کسی در مقام معارضه و مبارزه بالاتر و قویتر از خود برآید از باب هشدار و تهدید به او گفته می شود : «با او درنیفت و چوب توی آستینت می کند» یا به شکل دیگر :« طرف قوی است . حریفش نیستی و چوب توی آستینت می کند .»
به طوری که در کتب تاریخی مسطور است در ازمنه و اعصار گذشته محکومان وگناهکاران را به انواع و اقسام مختلفه تنبیه ومجازات می کردند تا درس عبرتی برای سایرین باشد و خیال طغیان و سرکشی وتجاوز به حقوق دیگران را در سر نپرورانند .
تنبیه و مجازات به تناسب شدت و ضعف جرم گناهکاران به سه شکل انجام می گرفت . مجازات مرگ ، مجازات قطع و نقص عضو، مجازاتی که موجب درد و ناراحتی می شد .
اگرچه درعصرحاضرمحکومان به اعدام را به وسیله چوبه دار یا تیرباران اعدام میکنند ، ولی انوع و اقسام مجازاتی که در ادوار گذشته منتهی به مرگ محکوم می شد عبارت بود از: سربریدن ، شکم دریدن ، طناب در گلو انداختن وخفه کردن ، شقه کردن ، ازکمر دو نیمه کردن ، زنده پوست کردن و...
مجازات قطع و نقص عضو که درباره محکومان درجه دوم به کار می رفت عبارت بود: چشم ازحدقه درآوردن ، آهن تفته جلوی چشم عبوردادن و نور روشنایی چشم را سلب کردن ، دست و پا و گوش وبینی بریدن ، دندان شکستن ، لب دوختن وجز اینها که منتهی به مرگ نمی شد ولی محکوم بیچاره دچار نقص عضو می گردید .
مجازات محکومان درجه سوم عبارت بود از: چوب و تازیانه بر کف وکفل محکوم زدن ، وارونه از درخت آویزان کردن ، وارونه روی دو دست ایستادن ، روی یکپای ایستادن و بالاخره چوب توی آستین محکوم کردن و مدتی او را به آن شکل وهیبت برپای داشتن بوده است .
طرز و ترتیب کار این بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می داشتند و آنگاه چوب محکم و غیر قابل انحنایی را به موازات دستهای محکوم از آستین لباسش عبورمی دادند و از آستین دیگر خارج میکردند . سپس مچ دستها و انتهای آستین محکوم را با طنابی محکم به آن چوب می بستند به قسمی که دستها به حالت افقی باقی بماند و نتواند آن را به چپ و راست و بالا و پایین حرکت دهد .
محکوم را با توجه به کیفیت واهمیت خلافی که از او سرزده باشد مدتی به این شکل و هیبت در فضای باز نگاه می داشتند تا پشه ومگس و سایر حشرات مزاحم و چندش آور بر سروصورتش بنشینند و اونتواند آنها را از خود دفع کند . مجازات چوب توی آستین کردن اگر چه مرگ آور نبود و موجب نقص عضو نمی شد ولی پیداست که دستهای محکوم بر اثر سکون و بی حرکت بودن رفته رفته کرخت وبی حس می شد و مخصوصاً هجوم و حملات پشه ها و مگسها برسروصورتش چنان ناراحت کننده و چندش آور بود که دیر زمانی نمیگذشت که فریادش به آسمان بلند می شد و ازعمل خلافش اظهار ندامت و پشیمانی کرده طلب عفو و بخشش میکرد .
#ضرب_المثل
#روايت
#داستان
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#خوارج
یک وقت فکر نکنیم خوارج
زناکار
شراب خوار
حرام خوار بودند
نه.......
خوارج فقط و فقط بصیرت نداشتن.
به قول رهبر معظم انقلاب، تحلیل سیاسی نداشتند .
.
داستان کشته شدن عبدالله بن خباب بن ارت به دست خوارج رو شنیدم و یک نکته مهم:.
.
خوارج عبدالله و همسر باردارش را در مسیر بصره به کوفه دستگیر کردند،
وی از شیفتگان حضرت علی علیه السلام بود،
یکی از نزدیکان عبدالله که پنهان شده بود به بالای درخت نخلی رفته بود و ماجرا را تماشا میکرد تعریف میکند که دیدم:
خوارج سر عبدالله را جدا میکنند
سپس شکم زن باردار او را نیز با شمشیر پاره میکنند
و جنین از شکم مادر بیرون میکشند و سر جنین را هم با شمیر جدا میکنند
به چه جرمی ؟؟؟
آري
به جرم....
عشق به علی علیهالسلام.....
بعد
کنار آب رفته و وضو میگیرند
راوی میگوید آنقدر نماز طولانی بود که بالای درخت نزدیک بود خوابم ببرد
بعد از نماز
نزدیک درخت خرما می آیند
خرمایی از درخت به زمین می افتد،
یکی از خوارج خرما رو برداشته و میخورد،
که یکی دیگر از خوارج سرش فریاد میکشد و میگوید که چه میکنی مردک از کجا میدانی که صاحب درخت راضی است
مرد خرما رو از دهان بیرون انداخت....
.
نکته رو داشتید:
به مال حرام حساس بودند
نماز طولانی میخواندند
ولی
👈بصیرت نداشتند
👈تحلیل سیاسی نداشتند
جنگ صفین شمشیر به روی امام جامعه کشیدند و علی علیه السلام رو مجبور به حکمیت کردند.
و بعد از حکمیت هم که دیدند فریب خوردند باز، رو در روی ولایت ایستادند
من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام.
قاتل علی(علیهالسلام)کافر نبود...
ابن ملجم زمانی در کنار علی(علیهالسلام)شمشیر می زد
ابن ملجم پس از به خلافت رسیدن علی(علیهالسلام)با او بیعت کرد،
در جنگ جمل در کنار او جنگید
اما پس از جنگ صفین و پایان حکمیت به
خوارج پیوست.
او در جنگ نهروان با علی(علیهالسلام) نبرد کرد و از معدود افراد بازمانده از این جنگ بود.
و🌹امام صادق علیه السلام🌹 فرمودند :
تا صبح قیامت ملائکه ابن ملجم را لعن می کنند.
فاصله حق و باطل این گونه بهم نزدیک است
سابقه دار بودن و کنار امام علی علیه السلام بودن، دلیل بر سعادت نیست
با علی(ع) ماندن هنر است.
تاریخ و سرگذشت صحابه در اسلام را که بخوانیم امروز را بهتر می توانیم درک کنیم
#تاریخ
#ولایت
#بصیرت
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#ديوانه_يا_احمق
مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد.
هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آن ها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حیران مانده بود که چه کار کند.
تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود.
در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند.
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت:
خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.
پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟
دیوانه لبخندی زد و گفت:
من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم!
#تربيتي
#نكته
#اجتماعي
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#فقط_دزدي_نكن
مرد آهسته درِ گوش فرزندِ تازه به بلوغ رسیده اش گفت:
پسرم، در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدیست، در زندگی هرگز دزدی نکن.
پسر متعجب و مبهوت به پدر نگاه کرد، بدین معنا که او هرگز دست کج نداشته.
پدر به نگاه متعجب فرزند، لبخندی زد و ادامه داد:
در زندگی دروغ نگو، چرا که اگر گفتی، صداقت را دزدیده ای.
خیانت نکن، که اگر کردی، عشق را دزدیده ای.
خشونت نکن،
که اگر کردی، محبت را دزدیده ای.
ناحق نگو، که اگر گفتی، حق را دزدیده ای،
بی حیایی نکن، که اگر کردی، شرافت را دزدیده ای،
پس در زندگی فقط دزدی نکن...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
یک خانم معلم ریاضی به یک پسر هفت ساله ریاضی یاد میداد. یک روز ازش پرسید: اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
پسر بعد از چند ثانیه با اطمینان گفت: ۴ تا! معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت.
او نا امید شده بود. او فکر کرد : شاید بچه خوب گوش نکرده است ... تکرار کرد: خوب گوش کن، خیلی ساده است, اگر به دقت گوش کنی میتونی جواب صحیح بدهی.
اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
پسر که در قیافه معلمش نومیدی میدید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش. تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند. برای همین با تامل پاسخ داد: 4 تا !!! نومیدی در صورت معلم باقی ماند و به یادش اومد که پسر توت فرنگی رو دوست دارد. او فکر کرد شاید پسرک سیب رو دوست ندارد و برای همین نمیتونه تمرکز داشته باشه. در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشمهای برقزده پرسید: اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟
معلم خوشحال بنظر میرسید.
پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. و سپس با تامل جواب داد: 3تا!
حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه ای داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود او دوباره از پسر پرسید: اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسرک فوری جواب داد : 4 تا !!!
خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید: چطور؟ آخه چطور؟! پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد : خانوم اجازه ؟! برای اینکه من قبلا یک سیب تو کیفم داشتم !!!
نتیجه اخلاقی: قضاوت عجولانه نداشته باشیم
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#دوست_داشتن_قفسي
یادم میآید یک سال تمام ، پا روی زمین کوبیدم که من بلبل میخواهم از من اصرار از پدرم انکار که باید خودت بزرگش کنیها ...ا
گفتم باشد،
گفت مسئولیت دارد باید قبول کنیها .
قبول کردم.
خرید !
از فردای آن روز، صبح زود باید از خواب بیدار میشدم و قبل از خوردن صبحانهی خودم به بلبلم غذا میدادم .
خستهام کرده بود، گاهی حتی زمان صبحانهی خودم را برایش خرج میکردم و خودم گرسنه میماندم .
درک نمیکردم چرا روزهایی که من خوابم میآمد یا نبودم پدرم اینکار را انجام نمیداد و با عذاب وجدان گشنگی کشیدن بلبل تنهایم میگذاشت.
یک روز که فراموش کرده بودم برایش غذا بگذارم ، به محض دیدنم سوت میزد و خودش را به قفس میکوبید. طوری که اشکم در آمد، حسابی شرمندهام کرده بود .
به پدرم نگاه کردم جوری که انگار او مقصر است .
اما تنها جوابی که گرفتم این بود که؛
"دوست داشتن به همین سادگیها نیست
باید مسئولیت دوس داشتنات را قبول کنی
نمیتوانی دیگران را بگذاری مراقبش باشند
هیچکس برایش تو نمیشود ... !
یا چیزی را دوست نداشته باش یا در مقابلش احساس وظیفه کن!"
این داستان زندگی خیلی از ماست:
کسی را دوست داریم ،در قفس میاندازیمش
و بعد رهایش میکنیم به امان خدا
یا در بهترین حالت مسئولیتش را گردن بقیه میاندازیم
همین است که بعد از چند وقت پرندههایمان میمیرند
و گلدانهایمان پژمرده میشوند .
مراقب آدمهایی که دوستشان دارید ، باشید.
یا شروع به دوست داشتنشان نکنید یا مسئولیتشان را تا آخر قبول کنید!
سخت است....
اما بزرگتان میکند... 😊
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🔺چند نکتهی مهم دربارهی حجاب🔺
تحلیل رفتار مردم در طول شش ماه گذشته، نهایتا میتونه باعث خوشحالی یه آدم متدین باشه، چرا؟
الان اگر خانومی توی خیابون روسری از سرش برداره، اولا نیروهای انتظامی که برخوردی نمیکنن، ثانیا اون دسته از مردم هم که قبلا تذکر میدادن تذکر نمیدن. بنابراین اگر کسی بخواد روسری سرش نکنه، مانعی نداره.
خب توی این شرایط و در جریان حوادث شش ماه گذشته؛
زنان ایرانی فرصت خیلی خوبی داشتن که باهم حجاب از سرشون بردارن و یه «نه»ی محکم به حکومت بگن.
🔺اما نتیجه چی شد؟
اکثریت غالب مردم به حجاب پایبند موندن، کمااینکه تو خیابون بشمارین ببینین از هر چند نفر یکی روسری نداره.
هرچند یه نتیجهی منفی هم داشت و اون کشف حجاب همون اقلیت بود.
🔺خب پس نکتهی مهم:
با این حجم تبلیغات و کار علیه دین و نمادهای دینی از جمله حجاب، اکثریتِ غالبِ مردم همچنان دینداریِ خودشون رو ثابت کردن و این خیلی جای خوشحالی داره.
و جالبه بدونین کتابهای مرتبط با حجاب، پرفروشترین کتابهای سال ۱۴۰۱ بود.
🔺اما چندتا نکته؛
▫️۱. مخصوصا حالا که مردم نشون دادن به دین و نمادهای دینی از جمله حجاب پایبندن، حکومت وظیفه داره محکم وارد صحنه بشه. ابزارهای لازم رو هم داره که خیلی نرم و خوشگل از بیبندوباری اون اقلیت جلوگیری کنه.
▫️۲. تلاش دشمن همیشه ایجاد دو قطبی و دودستگی در جامعهی ما بوده، یکی از بهانههای خیلی خوب هم دو قطبی «باحجاب و بیحجاب» هست.
باید بدونیم هرگونه رفتاری که باعث ایجاد دودستگی بین مردم بشه برای جامعه مثل سم میمونه. پس، از هر رفتار تنشزا شدیدا باید پرهیز کنیم.
▫️۳. ابهامات و شبهات خودمون رو دربارهی حجاب برطرف کنیم، این اولین قدمه اگر قصد داریم کاری برای حجاب کنیم.
▫️۴. نسبت به کشف حجاب بیتفاوت نباشیم، تذکر بدیم، بیشتر از قبل. اما به روش درست. یعنی چه؟
هیچکس حق جر و بحث، مجادله، ایجاد درگیری و... رو با کسی نداره. تذکر درست دادن یعنی اینکه بگیم و رد شیم، حتی بگیم و فرار کنیم😁 همین. نایستیم و بحث کنیم. نایستیم تا واکنش طرف رو ببینیم، نایستیم دنبال درگیری بگردیم. ما اصلا چنین وظیفهای نداریم. حتی چنین حقی نداریم.
▫️۴. اگر مذهبی هستیم حواسمون باشه، با کمحجابهای اطرافمون باید خیلی خوش برخورد باشیم. احترام بذاریم، بگیم، بشنویم. البته ناراحتیمون رو هم خیلی زیرپوستی نشون بدیم مثلا اگه آقا هستیم، با نگاه مستقیم نکردن به طرف، پیاممون رو برسونیم.
▫️۵. انتشار تصاویر بدحجابی، خودش گناهه، خودش اشاعهی فحشاست، خودش عادی سازی و ضریب دادن به اون بیحجابیه. به اسم دلسوزی برای حجاب دست به تبلیغ بیحجابی نزنیم.
▫️۶. کار فرهنگی کنیم. هرجایی هستیم در حد خودمون حجاب رو تبلیغ کنیم. کاسب، معلم، دانشجو، دانشآموز، کارمند، همه... البته در تبلیغ حجاب هم بدسلیقگی نکنیم.
💥بفهم تورو حضرت عباس❗️
💥هی میگه مگه حجاب اولویته؟
باور بفرمائید حجاب اولویت اول ما نیست.
ولی اولویت اول دشمنه.
فرقش انشالله روشنه
💥مقابله با دشمنی دشمن که اولویت اول هست. یااونم نیست؟
💥دشمن هم صرفا حجاب را نمی خواد برداره. تو رو می خواد از رو زمین برداره.
هم خودت و هم هویتت و هم خاکت و هم دینت و...
💥بفهم تورو حضرت عباس
✍محسن مهدویان
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
مشکل اسراییل با ما چیه؟
چرا میگیم اسراییل باید نابود بشه؟
(زمان مطالعه: ۶ دقیقه☺️)
🔺کشورهای عربستان، عراق، لبنان، سوریه، فلسطین، اردن، ترکیه و... هیچکدوم تا همین ۱۱۰ سال پیش وجود نداشتن. همشون؛ استانها و ایالتهایی از کشور بزرگی به نام امپراطوری عثمانی بودن. (نقشه ۱)
تا اینکه جنگ جهانی اول آغاز شد و نهایتا امپراطوری بزرگ عثمانی در این جنگ شکست خورد و از هم پاشید.
🔺غربیها سر یک میز نشستن، خطکش دستشون گرفتن و روی نقشه، این امپراطوری بزرگ رو به کشورهای کوچیک تقسیم کردن، هر کشوری هم مال یه کدومشون شد.
▫️سوریه و لبنان مال فرانسویها
▫️عراق و فلسطین مال انگلیسیها
🔺از اونجا که بیشترین ثروت دنیا تو همین منطقهی ما یعنی غرب آسیاست، غربیها تصمیم گرفتن جای پای خودشون رو اینجا محکم کنن و یه پایگاه دائمی برای خودشون اینجا بسازن. یه پایگاهی که نگهبان منافع غربیها توی منطقهی ما باشه.
🔺پس با صهیونیستها توافق کردن و هزاران صهیونیست رو از سرتاسر دنیا به فلسطین آوردن.
در فاصلهی بین جنگ جهانی اول تا جنگ جهانی دوم (به مدت بیست سال) صهیونیستها در فلسطین جاگیر شدن و روز به روز بر جمعیتشون اضافه شد. نهایتا بعد از جنگ جهانی دوم بیانیه دادن و به قول خودشون تشکیل کشور اسراییل رو در سرزمین فلسطین اعلام کردن.
🔺تا امروز دهها هزار فلسطینی شهید و میلیونها فلسطینی از خونه و کشور خودشون اخراج شدن.
🔺صهیونیستها در نظر داشتن از رود نیل تا رود فرات رو تصرف کنن و اسراییل بزرگ رو تشکیل بدن. (در این صورت با ایران همسایه میشدن، نقشه ۲) حتی غیر از فلسطین بخشهایی از سوریه، مصر، اردن و لبنان رو هم اشغال کردن ولی بعد از انقلاب، جمهوری اسلامی جلوی گسترش اسراییل ایستاد و با تجهیز و مسلح کردن فلسطینیها و لبنانیها، صهیوینستهارو عقب نشوند.
🔺حالا مشکل ما با اسراییل چیه؟
از سیصدسال پیش که اروپاییها و غربیها پا به منطقهی ما گذاشتن، حضورشون جز فلاکت و قحطی و کشتار و جنگ و تعرض و غارت و... هیچ نتیجهای نداشته.
میلیونها ایرانی و صدها هزار نفر از مردم کشورهای همسایهی ما فقط به جرم موقعیتِ ارزشمندِ کشورشون و ثروتی که داشتن تا امروز به دست غربیها کشته شدن.
حضور غربیها در منطقهی ما همیشه مساویِ با بحران بوده و این بحران اینجا وقتی تموم میشه که خارجیها از منطقهی ما اخراج بشن.
خارجیها هم وقتی از منطقهی ما اخراج میشن که پایگاهشون اینجا از بین بره؛
رژیم صهیونیستی بزرگترین پایگاه غربیهای جلاد و وحشی در منطقهی ماست.
🔺حالا کاری نداریم که اصلا فلسطین یکی از مقدسترین سرزمینهای اسلامیه و شهر قدس اولین قبلهی مسلمانان هست.
کاری نداریم که شهر قدس مثل مکه و مدینه و نجف و کربلا برای ماها به عنوان مسلمون خیلی اهمیت داره.
👈اگر فقط ایرانی هستیم و ایران برامون مهمه، مسئلهی فلسطین از مهمترین مسائلی هست که کشور ما برای امنیت خودش نیاز داره حل بشه.
اینجا هر حکومت ملی دیگهای به جز جمهوری اسلامی هم سرکار بود، همینقدر بهمسئلهی فلسطین اهمیت میداد. چون موجودیت کشور ما در گرو نابودی رژیم جعلی اسراییل و اخراج غربیها از این منطقه است👌
🔺البته به فضل خدا جمهوری اسلامی امروز تونسته صهیونیستها رو به درون سرزمینهای اشغالی در فلسطین محدود و محاصره کنه و دهها هزار موشکِ نقطهزن، دور تا دور سرزمینهای اشغالی آروم و قرار ندارن تا روز موعود برسه، از خاک سر بکشن و در قلب صهیونیستها فرود بیان. به یاری خدا 💪
روز قدس، بهجای میلیونها کشته و صدها هزار شهید ایرانی و مسلمان که خون پاکشون در این ۳۰۰سال بهدست غربیهای خونخوار برزمین ریخته شد، فریاد «مرگ بر اسراییل» سر خواهم داد✌️
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
(انتشار بدون ذکر اسم کانال: آزاد آزاد)
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
هدایت شده از مجتبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
🔴خدا برای ما نشونه گذاشته. چرا توجه نداریم؟
صیحه آسمانی در شب ٢٣ رمضان که فرداش هم جمعه باشه رخ میده.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
سلام
لطفاً خواهشاً حتماً امشب برای ظهور امام زمان عجلالله دعا کنید و صدقه بدید، شب سرنوشت سازیه!
لطفاً از دیگران هم بخواهید دعا کنند...
برای بنده هم دعا بفرمایید.
شاکریان
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
(انتشار بدون ذکر اسم کانال: آزاد آزاد)
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
اگر یادمان رفت چه کنیم؟
نوه آیت الله مصباح یزدی نقل میکنند:
🔸️تقریباً چهلوپنج دقیقهای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاجآقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاجخانم هم نبودند. حاجآقا داشتند پاهایشان را چرب میکردند. سالها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغنهایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب میکردند.
🔸️احوالپرسی همیشگی و خوشوبشی کردیم. حاجآقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. میخواستند بگویند متکا را بیاور که کلمهاش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم.
🔸️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقهای سکوت شد. رو کردند به من و بغضآلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش میرود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟»
آن بغض سنگین اشک شد و کمکم از چشمانشان سرازیر شد.
🔸️ این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر میکردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند.«به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظهبهلحظه تشدید میشد.
🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوبلباسی. عطرهای دمدستیشان را آنجا میگذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک میریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر میکنم این «علی علی» گفتنهای ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتنها ما را رها نمیکند. ما را ول نمیکنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش میآیند و جواب این «علی علی» گفتنها را میدهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری میکنند.»
🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمانمان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید میدانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمانمان را امانت دهیم. این علی علی گفتنها آنجا کار خودش را میکند.»
🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بودهام و حالاتشان را دیدهام، اما در سنوسال خودم و در موقعیتهایی که با حاجآقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه میکردند.
🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آنها، آنها شب اول قبر برگردانند.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
میدانستید
#اگر_امام_خمینی_نبود
ارتش قدرتمند حضرت صاحب الزمان تشکیل نمیگردید
میدانستید
#اگر_امام_خمینی_نبود
شیعه انگلیسی و اسلام آمریکایی، فرهنگ جهاد و شهادت را نابود کرده بودند؟