☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
دوستان عزیز و همراهان گرامی
مشاوران تبليغات برای افزايش مخاطبان كانال چند روش را پيشنهاد میكنند. كه يكی از راههای آن ارتباط مستقيم اعضاء كانال با دوستان و افراد نزديك و اطرافيان مخاطبين میباشد.
با توجه به اينكه اكثر كانالها روزانه چندين بار ليست تبادل در كانال خود قرار میدهند، اما ما جهت رضايت شما عزيزان سعی بر اين داريم كه تبادل و تبلیغ نداشته باشيم
به این جهت از دوستان عزیز تقاضا داريم كه هر كدام از مخاطبان يك نفر از دوستان و فاميل خود را در كانال داستانهای ناب عضو کنند. تا در اجر معنوی ترویج فرهنگ اسلامی سهیم گردند.
خواهشمندم بنر ما را برای دوستانتون بفرستید و شما تبلیغ کننده ما باشید تا نیازمان به تبلیغات کمتر گردد.
با تشکر
ادمین داستانهای ناب
براي ترویج فرهنگ اسلامی همه ما بايد تلاش كنيم.
بنابراين ما را در اين كار ياری فرمائيد تا ما هم بتوانيم با انگيزه بيشتری به راهمان ادامه دهيم.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈ📘📗📚📗📘ঊঈ═─┅╮
🌟 http://eitaa.com/joinchat/1473773568C9beb75b089 🌟
╰┅─═ঊঈ📘📗📚📗📘ঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
👌پیشنهاد ویژه 👌
📚 اولین کانال داستانی در ایتا 📚
تاریخ ایجاد کانال فروردین ۱۳۹۷
با مضامين #تبیین #اعتقادی #عاشقانه #سیاسی #اجتماعی #فرهنگی #عارفانه #انگیزشی #سواد_رسانه و #دشمن_شناسی
💯 از داستانها لذت خواهید برد و به فکر فرو خواهید رفت🌹
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈ📕📚📕ঊঈ═─┅╮
http://eitaa.com/joinchat/1473773568C9beb75b089
╰┅─═ঊঈ📕📚📕ঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#شيطنت_مردها
عصر وقتی مرد از سرکار اومد خونه زن نامهای که از قبل داخلش نوشته شده بود: من دیگه ازت خسته شدم و میخوام جدا بشم و الان هم رفتم خونه بابام رو سریع روی میز گذاشت ورفت زیر تخت مخفی شد تا عکس العمل شوهرش را ببینه و مرد خسته و کوفته از کار به خانه اومد دید همه جا خلوته زنش را صدا زد اما جوابی نشنید و خبری از همسرش نبود یهو چشمش به نامهی روی میز افتاد اون را برداشت وخوند و بعد یه جملههایی بر روی نامه نوشت و گذاشت سر جاش و گوشیشو از جیبش دراورد و شمارهای را گرفت و شروع به حرف زدن کرد
سلام عزیرم خوبی من تازه رسیدم خونه زنم رفته خونه باباش و من از شرش راحت شدم من تا ده دقیقه دیگه آماده میشم و میام پیشت و گوشی را گذاشت توی جیبش و از خونه بیرون زد.
زن با عصبانیت بسیار زیاد و حسادت فراوان از زیر تخت بیرون آمد، داشت از شدت عصبانیت میترکید رفت سراغ نامه
دید شوهرش نوشته پاهات از زیر تخت معلومه من رفتم نون بخرم...
دوست دارم❤️
نتیجه گیری اخلاقی:
۱ - خانمها، شوهرانتون رو اذیت نکین
۲- آقایون، ناز همسرانتون رو اینجوری بکشید
#طنز
#تربیتی
#همسرانه
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#جنگ_خندق
جنگ خندق است در سال پنجم هجری صورت گرفت. نام دیگر این جنگ احزاب است و دلیل این نامگذاری این بود که تمامی قبایل کفار و مشرکین، برای نابودی اسلام و مسلمین دست در دست یکدیگر گذاشتند و با هم متحد شدند و به روایتی ده هزار نفر برای این هدف مسلح شدند و به فرماندهی ابوسفیان به سمت مدینة النبی آمدند. از سوی دیگر یهودیان بنی قریضه که در واقع با مسلمانان پیمان بسته بودند تا اقدامی علیه مسلمانان انجام ندهند، شروع به جنگ روانی علیه مسلمانان نموده و در مدینة النبی شایعه کردند که جنگیدن با این لشکر عظیم امکان ندارد و باید تسلیم شویم که این امر خود باعث میشد تا معدود افراد سست ایمان دچار وحشت شوند و بگویند که ما چگونه میخواهیم با این قدرت بزرگ بجنگیم.
با پیشنهاد جناب سلمان (سلام الله علیه) قرار بر این شد تا خندقی در بخشی از اطراف مدینه حفر کنند و در واقع در داخل شهر از خود دفاع نمایند. چون مدینه دو سمت نخلستان و سنگلاخ و خانهها قرار داشت و آن سمت دیگر که باقی مانده بود هم خندق حفر نمودند و این خود عامل مهمی در شکست دشمن به حساب میآمد. جمله معروف نبی مکرم اسلام در وصف امیر المؤمنین در این جنگ بیان شد که: «ضَرْبَةُ عَليٍّ في يَوْمِ الخَنْدَقِ أفْضَل مِن عِبٰادَةِ الثّقلَیْن إلیٰ يَوْمِ القِيٰامَةِ» (ضربه شمشیر علی در روز جنگ خندق برتر از عبادت جن و انس تا روز قیامت است(۱))
راستی چقدر این وضعیت در عصر حاضر برای ما آشناست. تمامی دشمنان اسلام دست در دست یکدیگر دادهاند تا بنیان اسلام را از ریشه بخشکانند و معدود افرادی که مرعوب دشمن شده و احساس خطر میکنند و میگویند: «ما چگونه میخواهیم با ابر قدرتها دست و پنجه نرم بکنیم؟» اما در این میان به یاد داشته باشیم که باید علی وار زندگی کرد.
(مرکز مطالعات اسلامی علامه عسکری)
حجت الإسلام سلیمی
#پایان_مماشات
۱) کتاب روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، جلد ۱۳، باب مواعظ النبي)
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#سنگ_و_گنج
مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز پسرم را وادار به انجام نمازهایش در مسجد بکنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم....! عروس جواب داد: مادر داستان سنگ و گنج را شنیدهای؟ میگویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد.
مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم. مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود.... مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود؛ گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است. مرد گفت: چه میگویی من نود و نه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی!
مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند، مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم و دومی گفت: همهی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم... قاضی گفت: نود و نه جزء آن طلا از آن مرد اول است، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمیتوانست به تنهایی سنگ را بشکند.
و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم...! چه عروس خوش بیان و خوبی، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد و نگفت: بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم. بدین گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است.... اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه میگیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود میدانند کم نیستند. اما خداوند از مثقال ذرهها سوال خواهد كرد.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#نحوه_سوال_جواب_قيامت
آوردهاند که بهلول بیشتر وقتها در قبرستان مینشست و به تفکر مشغول میشد روزی که برای تفکر به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شکار از آن محل عبور مینمود چون به بهلول رسید گفت : بهلول چه میکنی ؟
بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمدهام که نه غیبت مردم را مینمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار میدهند . هارون گفت :
آیا میتوانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟
بهلول جواب داد بله به خادمینت بگو تا در همین محل آتشی برپا نمایند و تابهای بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود.
هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابهای بر آن آتش گذاردند تا داغ شد.
آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه میایستم و خود را معرفی مینمایم و آنچه خوردهام و هرچه پوشیدهام ذکر مینمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خوردهای و پوشیدهای ذکر نمایی . هارون قبول نمود .
آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت :
بهلول و خرقه و نان جو و سرکه
فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه هارون خواست خود را معرفی نماید نتوانست و
پایش بسوخت و به پایین افتاد.
سپس بهلول گفت :
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بودهاند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند .
#داستان
#تربیتی
#عرفانی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#بهشت_و_جهنم_چگونهاند
روزی عارفی با خداوند مکاشفهای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد،...
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!
خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟
اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!
#تربیتی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#كرامت_بزرگان
روی دُر گرانبهای پادشاهی لکه سیاهی مشاهده شد. درباریان هر کاری کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیر مراجعه کرد، کسی علت را نتوانست پیدا کند.
تا مرد فقیری گفت من میدانم چرا دُر سیاه شده پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند.
او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن میخورد.
پادشاه، به او خندید و گفت: ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند.
ولی مرد فقیر گفت: ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد.
پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت.
وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد.
پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد اورا در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند.
روز بعد پادشاه سوا بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظر تو چیست؟
مرد فقیر گفت: بهترین در تند دویدن هست، ولی یک ایرادی نیز دارد.
پادشاه گفت چه ایرادی؟
فقیر گفت اگر در اوج دویدن هم باشد، وقتی رودخانه را ببیند، به درون رودخانه میپرد.
پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب، از کنار رودخانهای گذشت که اسب سریع خودش را درون آب انداخت.
پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند . وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد: ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت میدانم که تو شاهزاده نبودی!
پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزادههای شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچهدار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد.
پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت:
چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی مرد فقیر گفت:
دُر را از آنجایی فهمیدم که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُرک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُرهای چون اسب ها و گاومیش ها یک جا چرا میکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش میآید.
سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی، مرد فقیر گفت: موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشهای از آشپزخانه جا دادی و از ته مانده غذا مرا سیر کردی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بود و من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی.
#جوانمردی
#نکته
#تربیتی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#مجازات_سیاه_لشکر_یزید
🔹 ابن رباح روایت میکند:
مرد نابینایی را که روز شهادت حسین بن علی علیهالسلام در کربلا حاضر شده بود، دیدم. کسی علت نابینایی او را سؤال کرد. او در پاسخ چنین گفت: «ما ده نفر رفیق بودیم که برای کشتن حسین علیهالسلام به کربلا رفتیم؛ ولی من شمشیر و تیر و نیزه به کار نبردم. چون حسین علیهالسلام شهید شد، به خانه خود بازگشتم و نماز عشا خواندم و به خواب رفتم.
▪️ در عالم رؤیا شخصی نزد من آمد و گفت: رسول خدا تو را میخواند؛ برخیز و اجابت کن. گفتم: مرا با رسول خدا چه کار است؟ آن شخص گریبان مرا گرفت و کشان کشان نزد رسول خدا برد.
▫️ من نزدیک رسول خدا رفتم و مقابل او زانو بر زمین زدم و گفتم: «السلام علیک یا رسول الله» ولی آن حضرت جواب نداد و مدت زیادی مکث کرد. پس از آن سر خود را بلند کرد و فرمود: «ای دشمن خدا! هتک حرمت مرا نمودی و عترت مرا کشتی و حق مرا رعایت ننمودی.» گفتم: «یا رسول الله! به خدا قسم من در کشتن فرزندانت نه شمشیر زدم و نه نیزه به کار بردم و نه تیری انداختم.» فرمود: «راست گفتی؛ ولی سیاهی لشکر کشندگان حسین را زیاد کردی. نزدیک من بیا.» من نزدیک آن حضرت رفتم. دیدم طشتی پر از خون نزد اوست. به من فرمود: این خون فرزندم حسین است. سپس از آن خون به چشم من کشید. چون بیدار شدم، تاکنون چیزی را نمی بینم».۱
▪️ سیاه لشکر ظالمین شدن، عقوبت بسیار شدیدی به همراه دارد. مانند آنکه انسان عضو گروهها و شبکههای مجازی ضددین و ضدانقلاب و عضویت در کانال های مجازی دشمن باشد و همین که اعضای این شبکهها را زیاد میکند، سیاه لشکر دشمن است؛ زیرا همان طورکه سپاه یزید را سیاه لشکرها پر کردند، امروز نیز کانال های معاند را سیاه لشکرها پر میکنند.
۱. لهوف، سیدبنطاووس، ص ۱۶۵
📚 برشی از کتاب زیباییها و زشتیهای کربلا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#کوره_حوادث
آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت خود را وقف خدا کند.
سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به نظر نمیآمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شده بود، گفت : واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خدا ترسی بشوی، زندگیات بدتر شده. نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر نیکی، هیچ چیز بهتر نشده.
آهنگر بلا فاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمیفهمید چه بر سر زندگیاش آمده است. اما نمیخواست دوستش را بیپاسخ بگذارد، شروع کرد به فکر کردن و همانطور که با پتک به سندان میکوبید سرانجام پاسخی را که میخواست یافت.
رو به دوستش کرد و گفت:
- در این کارگاه فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چطور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به اندازهای حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی سکوت کرد و قطرات عرق و اشک را از گونهاش پاک کرد و ادامه داد:
- گاهی فولادی که به دستم می رسد نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک میاندازد. میدانم که از این فولاد هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
- میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده، پذیرفتهام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که میخواهم این است: `خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که میپسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به درون فولادهای بیفایده پرتاب نکن.
#نکته
#عرفانی
#تربیتی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#كرم_ضد_سيمان
وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪﺍﻡ ﺭﺍﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ.
ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪﻫﺎ.
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ...
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ.
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎنش ﯾﺦ ﺯﺩ...
ﭼﻪ ﺣﻘﯿﺮ ﻭ ﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﻛﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ!
ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧﺞ ، ﺷﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑﺎﺯ ﻫـﻤﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ.
جايگاه شاه و گدا،
دارا و ندار قبر است...
به قول خداوند عزوجل:
ان اکرمکم عندالله اتقیکم
با شرفترین و با کرامتترین شما نزد خدا با تقواترین شماست
و انسانیت است كه سرنوشت ساز است...
برای رسیدن به کبریا باید نه "کبر"داشت نه "ریا"...!
#اخلاقی
#تربیتی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#حکمت_عبادت
روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی علیه السلام خدا را از عبادت من چه سودی می رسد؟ که چنین امر و اصرار بر عبادت اش دارد؟
حضرت موسی علیه السلام گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر ، خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف ۳۶)
📚 الانوار النعمانیه
#پيامبران
#تذكر
#نكته
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#اسلام_دین_عربهاست
چرا فقط یک ایرانی می تواند علیه مذهب خودش مطلب نشر دهد!
❓آیا مردم کشورهای اروپایی مسیحی و قارۀ آمریکا هیچ گاه به فلسطینی بودن حضرت مسیح (ع) و آسیایی بودن دینشان فکر کردهاند تا به خاطر عرق ملی و تعصبات ناسیونالیستی دینشان را کنار بگذارند؟!
❓آیا یهودیان اروپا و اسرائیل و آمریکا تا به حال نسبت به مصری بودن حضرت موسی (ع) و آفریقایی بودن دین خود تعصب به خرج دادهاند تا دین دیگری انتخاب کنند؟!
❗️پس چرا وقتی همین یهودیان و مسیحیان به خاطر ترس از فراگیر شدن مکتب اسلام، بحث عربی بودن دین اسلام را مطرح میکنند عدهای از ایرانیان ساده و ناآگاه به نشر این مطالب میپردازند؟!
❓آیا این فقط به خاطر کثرت هجمههای فرهنگی علیه ایران و ایرانی است یا آنکه سادگی و ناپختگی ما ایرانیها نیز در این مساله دخالت دارد؟!
💎 فقط در ایران است که گاه برخی، گوهر دست خود را از گردوی در دست دیگران کمتر میپندارند!😔
🔻آیا خداوندی که حضرت ابراهیم را در عراق به نبوت برگزید باید خداوند عراقی دانست؟!
🔻آیا خداوندی که حضرت موسی را در مصر به نبوت برگزید باید خداوند مصری یا آفریقایی دانست؟!
🔻آیا خداوندی که حضرت عیسی را در فلسطین به نبوت برگزید باید خداوند فلسطینی دانست؟!
🔻آیا خداوندی که اصحاب کهف را در یونان برگزید ، باید خداوند را یونانی دانست؟!
🔻آیا خداوندی که زرتشت را در ایران برگزید باید خداوند را ایرانی دانست؟!
❓پس چرا خداوندی که حضرت محمد (ص) را در عربستان به نبوت برگزید خداوند عربی و دین اسلام را دین عربی می نامند؟!
🚫 چرا یهودیان و مسیحیان، خداپرستی در اسلام را عرب پرستی مینامند اما خود یهودیت را آفریقایی پرستی نمیدانند و مسیحیت را آسیایی پرستی نمیخواند؟
⛔️ چرا فقط یک ایرانی می تواند علیه مذهب خودش مطلب نشر دهد!
✅ حالا میفهمی که چرا
سال ۱۹۸۴ کنگره ای با حضور ۳۰۰دانشمند درجه ۱ شرق شناس از تمام جهان و یهودیا تو دانشکده تاریخ دانشگاه تل آویو با رهبری برومبرگ و زوینس و مایکل فیشر و برنارد لویس و کرامر، برای پیدا کردن راهی برای نابود کردن مردمی که نتونستن مثل ملتهای دیگه به استعمار بگیرنشون (خصوصا و خصوصا ایرانیا) برگزار بشه و بعد از ارائه ۳۰ مقاله تو ۳ روز به این نتیجه برسن که تا وقتی این مردم از قیام کربلا درس میگیرن و به انتظار قیام امام دوازدهم نشستن و تلاش میکنن ، هیچ راهی برای مقابله باهاشون ندارن ! پس باید لفظ یا حسین و یا مهدی رو ازشون بگیرن..!
و با ریختن دامنهای کوتاه به سر دختراشون به جای بمب به سر پسراشون اونها رو فاسد کنن و با شبهههای جورواجور و تحریف و ارائه تاریخ دلخواه و تحریک تعصبات نژادی به سرشون هجوم ببرن, تا دیگه دختری نباشه که با الگو گیری از حیا و غیرت و اخلاق فاطمی, بچهای رو چنان مادری کنه که به تقدس مردانگی و ایثار به سرش سربند "یا حسین" ببنده و از ناموس و کشور و آرمانش، جلوی ۴۳ کشور به سرکردگی امریکا و اسراییل و با اهرم صدام، ۸ سال مقاومت و دفاع کنه...
یا جوانانش در عراق و سوریه مدافعان حریم ولایت و امامت باشن و جلوی خونخوار ترین گروه تروریستی عالم مقاومت کنند
حالا بندهای پروتکلهای اسراییل قابل فهم میشه که: "اگر ایران رو میخواهید ، تشیع رو از اونها بگیرید"
#روشنگری
#شیعه
#اسلام
#یهودیت
#مسیحیت
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#دین_ما_چیست؟
یک بازرگان ایرانی که برای عقد قرارداد بازرگانی به چین سفر کرده بود، تعریف میکرد که مدیر یکى از شرکتهاى چینى از او پرسیده بود: «دین و مذهب شما ایرانیان چیست؟»
بازرگان ایرانی هم تا حدی دین اسلام را برای مدیر شرکت چینی شرح داده بود و سپس علت این پرسش را از او جویا شده بود. مدیر شرکت چینی جواب داده بود که چندى پیش بعضى از آقایان تجار بازار ایرانی براى سفارش دادن بعضى از اجناس چینى نزد او رفته بودند. وقت ناهار، او آنان را به صرف ناهار در شرکت دعوت کرده بود و براى آنان مرغ سوخارى آورده بود. تجار ایرانی از خوردن آن غذا خوددارى کرده بودند چون که گفته بودند حرام است و ذبح شرعی نشده است ولى همان اشخاص از او خواسته بودند که بر روى آن اجناس ساخت چین، بنویسد:
«Made in Japan»
بنابراین میخواست بداند که دین و مذهب ما چیست!
به راستی دین و مذهب ما چیست!؟
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
❤️
#بادکنک_هم_را_بترکانیم
یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید. هر کس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است.
مسابقه شروع و بعداز یک دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم.
سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت:
«من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چرا که قرار بود بعد از یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد!
ما انسانها رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده.
قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. میتوانیم با هم بخوریم. با هم رانندگی کنیم. با هم شاد باشیم. پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟»
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#معيار
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود. کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که میشد برای خواندن نماز دست از کار میکشیدند. یک روز مهندس به آنان اخطار کرد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر میشود. کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان، نماز را به آخر وقت میگذاردند امّا عدّه ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان، همچنان در اوّل وقت، نماز ظهر و عصرشان را میخواندند. آخر ماه، مهندس به کارگرانی که همچنان نمازشان را اوّل وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادّی ماهیانه پرداخت کرد. کسانی که نماز خود را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض کردند که چرا حقوق آن کارگرها را بر خلاف انتظارشان زیاد داده است. مهندس میگوید: «اهميّت دادن این کارگرها به نماز و صرفنظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمانشان بیشتر از شماست و این قبیل آدمها هرگز در کار خیانت نمیکنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند.»
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#جواب_همان_است!
خاطرهای از آیت الله بهجت(ره)
🔻مرحوم آیتالله قاضی(ره) استاد آیتالله بهجت(ره) بودند و حضرت امام(ره) از ایشان به «کوه عرفان» تعبیر میفرمودند.
آقای بهجت(ره) مکرر در نصایحشان این عبارت را از مرحوم قاضی(ره) نقل میفرمودند: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند.» یا در جای دیگری فرمودند: «به صورت من آب دهان بیاندازد»
🔻یکی از علما میفرمود: «سالها پیش، یک روز خدمت آیتالله العظمی بهجت(ره) رفته بودیم. به ایشان گفتم: «راهی به ما نشان دهید تا آدم شویم.» آقای بهجت(ره) فرمودند: «نمازتان را اول وقت بخوانید!» این عالم بزرگوار میگوید: «در دلم گفتم حاج آقا ما را تحویل نگرفت. ما که خودمان نماز اول وقت میخوانیم!»
🔻یکسال از آن ماجرا گذشت. قرار بود به یک جلسه مهمانی بروم و در آن مهمانی دوباره خدمت آقای بهجت(ره) برسم. در راه به خودم گفتم: «این دفعه از آقا سوال کنم، ببینم اگر بخواهد راهی معرفی کند تا من به همهجا برسم، چه راهی را معرفی میکند؟»
🔻وقتی خدمتشان رفتم، همراه جمعی بودیم و ایشان داشتند صحبت میکردند. هنوز هیچ سخنی نگفته بودم که ایشان وسط صحبتشان فرمودند: «بعضیها پیش ما میگویند چکار کنیم تا آدم شویم و رشد پیدا کنیم؟ به ایشان میگوییم نماز اول وقت بخوانید. میروند سال بعد میآیند، پیش خودشان میگویند حاج آقا ما را تحویل نگرفت! دوباره از حاج آقا بپرسیم که چه باید بکنیم؟ همان حرف بنده را دقیق گوش نکردند و رعایت نکردند، حالا دوباره میخواهند سؤال کنند! بابا جان، جواب همان است، همیشه جواب همان است.»
🔻این عالم بزرگوار میفرماید: «من دیگر هیچ حرفی نزدم. آقای بهجت(ره) راست میگفتند. من برخی از نمازهایم را به وقتش نمیخواندم. شروع کردم و آن را هم درست کردم.» آن عالم بزرگوار کمکم به جاهایی که دلش میخواست و حتی فوق تصورش بود، رسید.
📚"چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟"
علیرضا پناهیان
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#جنید_بغدادی_و_بهلول
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سفر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او روان.
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است.
گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟ عرض کرد آری.
بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟
عرض کرد اول «بسم الله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم «بسم الله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم.
بهلول برخاست و فرمود تو میخواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟
عرض کرد آری. سخن به قدر میگویم و بی حساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی. پس برخاست و برفت.
مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمیدانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید.
بهلول گفت از من چه می خواهی؟
تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟
عرض کرد آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در خواب ، اینها که گفتی همه فرع است؛
اصل این است که در وقت خوابیدن
در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.
جنید گفت: جزاک الله خیراً!
#تربیتی
#نکته
#عرفانی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
هدایت شده از مخزن
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#دیوار_شیشهای
روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك صندوقچه ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشهاى در وسط صندوقچه آن را به دو بخش تقسيم کرد.
در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود..
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمىداد.
ماهی بزرگ براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار شیشهای که وجود داشت برخورد مىکرد، همان ديوار شيشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است!
در پايان، دانشمند دیوار شیشهای وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت..
ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى صندوقچه نيز نرفت !!!
😳 میدانید چـرا ؟
ديوار شيشهاى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سختتر، آن ديوار بلند باور خودش بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود ديوارى بلند و غير قابل عبور ! باوری از ناتوانی خويش
امروز دشمنان ایران برای ذهن جوانهای ما دیواری شیشهای ساخته که اکثرا به توانایی خود ایمان ندارند
نگفتم دشمنان اسلام
زیرا دشمنان ایران میدانند قدرت مدیریت، ساخت، تولید در بین جوانان ایرانی بیشتر از میانگین جوامع اسلامیاست
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
هدایت شده از مخزن
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#مردان_خدا
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم.
از پلههای شهرداری بالا میرفتم که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. 😔🙈
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟ 😳
گفتم :کار ☺️
گفت : فردا بیا سرکار 😊
😳😳 باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم .
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. 💐👍
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفاء کرد و رفت جبهه 🇮🇷
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت میشد.😳😔💶
یعنی از حقوق شهید باکری 🇮🇷
این درخواست خود شهید بود.
کجایند مردان بی ادعا 🇮🇷🌸
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
هدایت شده از مخزن
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#معجزه_امام
متوکل فکر همه جا را کرده بود و میخواست به گونهای ماهرانه آبروی امام را بریزد.
به شعبده باز هندی گفت: میتوانی کاری بکنی که علی بن محمد کنف شود؟!
- چه جور کاری؟
- نمیدانم! هر کاری که میتوانی انجام بده تا سرافکنده شود.
اگر چنین کنی، هزار دینار به تو میدهم.
شعبده باز از شنیدن پاداش «هزار دینار» دست و پای خود را گم کرد.
پول چنان او را سرمست کرده بود که سر از پا نمیشناخت.
نقشهاش را به متوکل گفت.
متوکل قهقهه سر داد و گفت: - آفرین، آفرین بر تو! ببینم چه میکنی!
به دستور شعبده باز نانهای سبکی پختند و سر سفرهی ناهار گذاشتند.
از امام دعوت کرد برای صرف ناهار به قصر بیاید.
وقتی امام وارد شد و سر سفره نشست، شعبده باز کنار امام نشست و منتظر ماند.
بفرمایید. بخورید. بسم الله.
امام به محض این که دست به سوی نان دراز کرد، شعبده باز با حرکاتی عجیب و تکان دادن دستهایش، نان را به عقب پرتاپ کرد.
حضرت دست به سمت نان دیگری دراز کرد. دوباره نان به هوا بلند شد و عقبتر افتاد. این کار سه بار تکرار شد.
حاضران که از درباریان و دوستان متوکل بودند، از خنده روده بر شده بودند و نیششان تا بنا گوش باز بود.
امام فهمید هدف چیست.
آن گاه برخاست و همه را از نظر گذراند. آن گاه به شیر نری که یال و کوپال مهیبی داشت و روی پشتی نقش بسته بود، اشاره کرد و گفت: - او را بگیر.
امام به شعبده باز اشاره کرد. شیری واقعی و خشمناک از پشتی بیرون جهید و به شعبده باز حمله کرد.
این کار به قدری با سرعت انجام شد که امکان حرکتی به هیچ کس نداد.
شیر درنده او را درید و خورد.
سپس به جای اولش بازگشت و دوباره به پشتی نقش بست!
برخی از حاضران از دیدن صحنهی وحشتناک خورده شدن شعبده باز توسط شیر، نزدیک بود قالب تهی کنند.
چند نفری غش کرده بودند. گروهی زبانشان بند آمده بود و نمیدانستند چه بگویند.
اصلا انتظارش را نداشتند و آنچه را دیده بودند، باور نمیکردند.
متوکل که اوضاع را خراب دید، برخاست و به حضور حضرت آمد و عرض کرد: ای علی بن محمد! حقا که تو از او شعبده بازتری! آفرین! خواستیم مزاح کرده باشیم. حال بنشین غذایمان را بخوریم.
واقعا که دست بالای دست بسیار است!
- به خدا قسم! شعبده بازی نبود.
این، قدرت خدا بود و دیگر هیچگاه شعبده باز را نخواهید دید.
وای بر متوکل! آیا دوستان خدا را به دشمنانش میفروشی؟
آیا دشمنان را بر ما ترجیح میدهی؟!
امام این سخنان را گفت و رفت.
خون شعبده باز روی زمین ریخته بود و حاضران هنوز به حال عادی باز نگشته بودند؛
حتی از نزدیک شدن به عکس بی جان شیر وحشت داشتند.
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۷ - ۱۴۶
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#همرنگ_جماعت
❌خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعتشو❌
🌷امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:
💖در میان مردم باش، اما با آنها نباش! (مفتاح السعاده،ج۴،ص۹)
☝توضیح: با مردم زمانه ات همنشین باش اما مانند آنان نباش. 😊
ضرب المثل معروفِ
"خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو"
مخالف مفاهیم قرآنی هست. چون طبق قرآن، اکثریت مردم در کُفر، نادانی، بی عقلی، شِرک، فِسق و... بوده اند:
🔴أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُون ( اکثرشان ایمان نمی آورند)
🔴أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُون ( اکثرشان فاسقند )
🔴أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون ( اکثرشان عقل ندارند)
🔴أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُون ( اکثرشان علم ندارند)
🔴أَكْثَرَهُمْ_يَجْهَلُون ( اکثرشان جاهلند)
🔴أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُون ( اکثرشان کافرند)
🔴أَكْثَرُهُمْ كاذِبُون ( اکثرشان دروغ گویند)
🔴أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكينَ ( اکثرشان مشرک هستند)
🔴أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُون ( اکثرشان گوششان بدهکار نیست.)
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#شان_نزول_آیه
خشک سالی و قحطی شهر مدینه را فرا گرفته بود . احتیاجات اولیهی مردم چنان گران و نایاب شده بود که مردم ، روزگار را به سختی میگذراندند . تنها هنگامی که قافلهای تجارتی به مدینه میآمد ، مردم از ته دل خوشحال میشدند . صدای طبل شادی و هلهلهی مردم بر میخاست ، مردم سراسیمه به قافله نزدیک میشدند و احتیاجات خود را ارزان تر از همیشه میخریدند .
ظهر جمعه بود . مردم مدینه در مسجد مدینه جمع شده بودند . پیامبر مشغول خواندن خطبههای نماز جمعه بود
در این هنگام ، ناگهان صدای هلهله از بیرون برخاست و صدای طبل شادی شنیده شد .
لحظهای نگذشته بود که خبر به نمازگزاران مسجد رسید که کاروانی بزرگ از شام به مدینه رسیده و با خود مواد غذایی آورده است .
این خبر، صفهای نماز جمعه را به هم ریخت . نمازگزاران مسجد که هفتههای سختی را گذرانده بودند ، بی اختیار به پا خاستند و به سرعت به سوی قافله حرکت کردند .
پس از مدتی ، مسجد از همهمهای که ایجاد شده بود نجات یافت . سکوت سنگینی بر مسجد نشست . پیامبر به صفهای نماز که بسیار خلوت شده بود ، چشم دوخت .
فقط ۸ نفر در مسجد ماندهاند (يا ۱۲ نفر) ، كه از شرمندگی سر به زیر انداخته بودند ، از جای خود تکان نخوردند .
پیامبر با آرامشی خاص گفت :
سوگند به خدایی که جانم در دست اوست اگر شما چند نفر هم از مسجد میرفتید و کسی در مسجد نمیماند، از آسمان بر سر همه سنگ میبارید .
در اين هنگام آياتي از سوره جمعه نازل شد :
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقينَ
هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده میشوند و به سوى آن مىروند و تو را ايستاده به حال خود رها میکنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترين روزى دهندگان است
سوره جمعه / ۱۱
تفسير نمونه جلد ۲۴ صفحه ۱۲۵ با اندكي تصرف
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺🍃
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
با سلام به بچه حزب الهی ها
یه کانال زدیم پر از داستانهای اسلامی و روایات عالی و نکات آموزنده
یه نگاه به داستانهای ما بندازید اگر دوست داشتین برا دوستانتون هم فروارد کنید
اگر هم دوست نداشتین لفت بدین
هزینه ورود:
یه صلوات برا تعجیل فرج آقامون صاحب عصر و الزمان
هزينه خروج:
پنج صلوات برا تعجيل فرج و سلامتي صاحب الزمان
•┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈•
╭─┅─═ঊঈ📓📔📒ঊঈ═─┅─╮
🌟 eitaa.com/joinchat/1473773568C9beb75b089 🌟
╰─┅─═ঊঈ📕📗📘ঊঈ═─┅─╯
خواهشمندم این پست را برای دوستانتان فوروارد کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#قهرمان_وزنه_برداري
ازعالمی ..پرسیدند..
بالاترین وزنه چند کیلو است.
که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟...
عالم در جواب گفتن بالاترین وزنه یه پتوی نیم یا ۱ کیلویی است.که یه نفر بتواند هنگام نمازصبح از روی خود بلند کند.
هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کند. باید بهش گفت پهلوان.
رسول الله فرمودهاند ترک کردن نماز
صبح : نور صورت
ظهر : بركت رزق
عصر : طاقت بدن
مغرب : فايده فرزند
عشاء : آرامش خواب را از بين میبرد.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🇮🇷📚🇮🇷•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
🌟 @top_stories 🌟
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺