هدایت شده از اندکی تفکر
#داستان بسیار زیبا
نواختن برای خدا
در زمانهاى قديم، مردی ساز-زن و خوانندهای بود؛ بنام"برديا" که با مهارت تمام، همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی مینواخت و وقتی برای رزرو نداشت.
بردیا چون به سن شصت سال رسید، روزی در دربار شاه مینواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر میلرزند و توان ادای نتها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش، میلرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش، ناهنجار میشود.
عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمیتوانست کار کند و برایژشان خرجی بیاورد، بسیار آشفته شدند.
بردیا سازش را که همدم لحظههای تنهاییش بود، برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب، در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار، بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
بردیا مینواخت و خدا خدا میگفت و گریه میکرد و بر گذر عمرش و بر بیوفایی دنیا اشک میریخت و از خدا طلب مرگ میکرد.
در دل شب، به ناگاه دست گرمی را بر شانههای خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید، در حالی که کیسهای پر از زر، در دستان شیخ بود. شیخ گفت: این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر، دکّانی بخر و کارى را شروع کن.
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید: ای شیخ! آیا صدای ناله من تا شهر میرسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز؛ بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود، خالقش میشنود و خالقت مرا که در خواب بودم، بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم که مخلوقی مرا میخواند، برو و خواسته او را اجابت کن.
بردیا صورت در خاک مالید و گفت: خدایا عمری در جوانی و در شادابیام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر، اما چون دستانم لرزید، مرا از خود راندند و فقط یک بار برای تو زدم و خواندم؛ اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بیوفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده.
#خدا
#توبه
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
سلام. ممنون سلامت باشید.
لینک ناشناس
https://abzarek.ir/service-p/msg/1372606
هدایت شده از اندکی تفکر
طغیان.m4a
25.45M
#صوت
چه کار کنم تا #نشاط داشته باشم؟
چه کارکنم تا رنج و غمها را کاهش بدم؟
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
اندکی تفکر
#صوت چه کار کنم تا #نشاط داشته باشم؟ چه کارکنم تا رنج و غمها را کاهش بدم؟ #کانال_اندکی_تفکر #مصطف
این صوت👆، میتونه یه دگرگونی مثبت در طرز فکر، حال روحی و زندگیت ایجاد کنه.
#شخصیت_شناسی
قضاوت و پیشداوری دربارهٔ یک شخص، مشخص نمیکند او کیست؛
بلکه مشخص میکند، شما کیستید.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
هدایت شده از اندکی تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتدا کلیپ را ببین و سپس فکر کن چه کاری هست که اگر انجام بدی، تمام خوبیهات را از بین میبرد؟
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان
🌿 حرفهایت را از صافی رد کن
شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت: گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو میگفت…، همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟
آن شخص گفت: کدام سه صافی؟ همسایه گفت: اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟ شخص گفت: نه، من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است. همسایه سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم، یعنی خوشحالی گذراندهای. یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، باعث خوشحالیام میشود؟ گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. همسایه گفت: بسیار خب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم یعنی فایده، رد شده است؟ آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟ شخص گفت: نه، به هیچ وجه!همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحالکننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان
با افشای راز خود، به خودتان خیانت نکنید
روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود. روباه از خارهای خارپشت میترسید و نمیتوانست به خارپشت نزدیک شود.
خارپشت با کلاغ دوست بود. کلاغ هم به پوشش سخت خارپشت غبطه میخورد.
روزی کلاغ به خارپشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمیتواند تو را صید کند.
خارپشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته، اما پوشش من نیز نقطهضعفی دارد.
هنگامی که بدنم را جمع میکنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده میشود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد.
کلاغ با شنیدن سخنان خارپشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطهضعف خارپشت بود.
خارپشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد.
کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور میتوانم به تو خیانت کنم؟
چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد.
زمانی که روباه میخواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خارپشت افتاد و به روباه گفت: شنیدهام که تو میخواهی مزه گوشت خارپشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خارپشت را به تو میگویم و تو میتوانی خارپشت را بگیری.
روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خارپشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند.
هنگامی که روباه خارپشت را در دهان گرفت، خارپشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ میکنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟!
🚨 این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد. این تجربهای است برای همه ما انسانها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسانها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#روایت
امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
هرگاه خردمند پیر شود، خرد او جوان گردد و هرگاه نادان پیر شود، نادانی او جوان گردد
به نقل از میزانالحکمه، ج۶
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان
ملانصرالدین و نکتهای نغز
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭستایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﻼ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ، به هر ﺯﺣﻤﺘﯽ که شد، ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﮐﺮﺩﻩ و ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﺭﺳﺎندند.
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ، ﻣﻼ ﺩﺭ حالیکه ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺻﺪﺍ ﻣﯽکرد، ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ رفت ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ کرد. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪ و به مردم گفت: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ!
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ که از این کار و حرف ملا، گیج و گنگ شده بودند، با تعجب گفتند: ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ مرامیست! ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و گفت: من به این سکهها نیازی ندارم، چون کارشان را کردند! و یه ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ و آن اینکه ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮفهاﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ؛ چون برایش بهایی پرداخت کرده بودید.
#تلنگر
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
اندکی تفکر
#داستان ملانصرالدین و نکتهای نغز ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭستایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧ
واقعا هم همین طوره، و خودم تجربه کردم. معمولا کسانی را که رایگان در دورههامون ثبتنام کردیم، قدر دوره را نمیدانند.
#رضایت_مخاطب
✅ نظر یکی از اعضا شرکت کننده
در #دوره_تفکر
برای اطلاع از دوره و هزینه، به مسئول ثبتنام پیام بدید: @EidQadir
🌷
#تفکر
اساس دین بر عمیق شدن سطح فکری مردم است، به خاطر همین هست که انقدر پیامبر آمد، اینقدر دین آمد تا خداوند در آخر هم دین خاتم را فرستاد. چرا دین خاتم؟ انقدر دین پس برای چی بود؟ آمدند برای اینکه مردم وقتی رشد فکری پیدا کردند، وقتی فکرشان بالا آمد و کم کم به وسیله دین رشد عقلی پیدا کردن، اون دین آخری هم بیاد که بتوانند درکش کنند.
پس سطح فکری پایین بود که خدا لازم دانست پیامبران زیادی بفرستد تا این سطح فکریها بالا بیاید.
خدا قرار نیست کار رو زورکی پیش ببرد. خدا به ما اختیار و اراده داده، به خاطر همین خدا ما را در موقعیت خوب و بد قرار میدهد که ما با اختیار خودمان یک مسیر رو انتخاب کنیم.
اگر قرار به اجبار بود، خدا نباید به ما اختیار میداد. اراده که داده، یعنی اختیار داده، اختیار که داده، یعنی ما میتونیم موقعیتهای مختلف را انتخاب کنیم.
امامها هم آمدند برای اینکه سطح فکری مردم را بالا ببرند و این سطح فکری پایین مردم بود ک باعث شد ۱۱ تا امام شهید شوند.
اگر خدا میخواست کار را زورکی پیش ببرد، یه کاری میکرد که اصلا نیازی به امام نباشد و مردم بزور هدایت شوند، ولی قرار نیست کاری بزور پیش برود و چون مردم اختیار و اراده داشتند، بین خوب و بد موندند، بین دنیا و آخرت موندن و عدهای دنیا رو انتخاب کردن که سبب شد امام ها را از پیش و رو بردارند ( به شهادت برسانند) و اما امام دوازدهم چرا در غیبت است؟ به خاطر اینکه سطح فکری مردم هنوز به اون حد نرسیده که حضرت ظهور کند، اگر حضرت ظهور کند، او را هم شهید میکنند.
بنابراین حضرت ظهور نمیکنند تا سطح فکری بالا بیاد تا مردم متوجه بشوند امام جایگاهش چیست و دین چه اهمیتی دارد و بفهمند دین کامل یعنی چی.
مردم تا اینها را درک نکنند، امام زمان هم که بیاد، مردم حرفهایش را درک نمیکنند و به شهادت میرسانند، همانطور ک امام های دیگر را شهید کردند.
حضرت قرار است بیاد تا مردم آن مزهی واقعی دین را بچشند و اینکه همه اینها به اختیار مردم ربط دارد. مردم چون کوتاهی کردن ظهور انقدر طول کشیده، مردم چون سطح فکری پایین داشتند، ظهور انقدر طول کشیده، مردم چون از ارادهشان به نحو احسنت استفاده کردند، ظهور انقدر طول کشیده و تا زمانی که سطح فکری بالا نیاد و همه خواستار واقعی امام زمان نشوند. امام هم ظهور نمیکند.
حکمت این کارها چیه که انقدر خدا امام و پیامبر آورد؟ انقدر دین آورد؟ انقدر ظهور حضرت طول کشید؟ بخاطر این است که خدا ما را آدم حساب کرده، با ما مثل انسان دارد برخورد میکند، نه حیوان. خدا میگوید انسان بهت عقل دادم، اختیار و اراده دادم و قرار است با تو مثل انسان برخورد کنم، نه حیوان که بزور و اجبار تو را به سمت چپ یا راست هدایتت کنم؛ لذا دین این سختیها را دارد، چنین شرایطی را دارد تا توی انسان رشد کنی و به اون سطح فکری که میخوام برسی و بفهمی که انسان هستی و با انسان باید مثل انسان برخورد کرد.
امامها شهیدِ #سطح_فکری پایین مردم شدند و به شهادت رضایت دادند تا سطحفکریها بالا رود.
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
نظر جالب یکی از اعضا شرکت کننده در #دوره_تفکر. حتما پیامشان را بخوانید تا اطلاعاتتان در رابطه با کاربردی بودن، مفید بودن و مهم بودن دور تفکر بیشتر شود.
برای اطلاع از دوره و هزینه، به مسئول ثبتنام پیام بدید: @EidQadir
🌷
#تفکر
اگه دیدی انسانی بسیار پرتلاشه
اگه دیدی انسانی بسیار منظمه
اگه دیدی انسانی بسیار مؤدبه
اگه دیدی انسانی بسیار خوشرفتاره
اگه دیدی انسانی از کوره در نمیره
اگه دیدی انسانی در زمینهٔ اقتصاد قویه
اگه دیدی انسانی در زمینهٔ معنوی قویه
علت مهم آن اینه که اهل فکر بوده
به هر میزان که #اهل_فکر باشی
در زمینههای مختلف زندگی موفقتری
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
توضیح کوتاه در رابطه با اهمیت دوره تفکر
✅ مجازی و مخصوصا ایتا پر شده از کانالهایی که دورههای آموزشی گذاشتن، دورههای آموزش پول در آوردن، دوره تربیتی و...، خیلی هم خوب، اما این دورهها یه نقصی دارند و آن اینکه شما راه و روش #فکر کردن را یاد نمیگیرید.
به شما ماهی و لقمه آماده میدهند، ولی چندان ماهیگیری و ساخت لقمه را بهتون یاد نمیدن؛ مثلا در دوره آموزشی به شما یاد میدن چه طور پول در بیاری، شما هم در دوره شرکت میکنید و این نکات را یاد میگیرید و پیشرفت خوبی هم میکنید، اما یه ماه دیگر که این شرایط پول در آوردن تغییر کرد و این طریق پول درآوردن فعلی جواب نداد، باز هم شما مجبورید برید در دورههای آموزشی پول درآوردن شرکت کنید.
✅ خلاصه خواستم این نکته را عرض کنم که شما وابسته به شرکت در دورههایشان هستید، چون #استقلال_فکری را نیاموختید که در شرایط و چالش جدید، چگونه درآمدزایی جدید را بدانید.
✅ شما اگر راههای استفاده از فکر را یاد بگیری، در بسیاری از زمینههای دنیایی و معنوی پیشرفت خواهی کرد.
✅ وقتی استقلال فکری داشته باشی، تا حدی صاحب صفت خلاقیّت میشوی و با ذهن خلّاقی که برات ایجاد شده، میتونی خودت مخترع راههای پیشرفتهای جدید باشی.
✅ در #دوره_تفکر ماهیگیری را یاد میدیم و در این دوره سعی میکنیم شما را مستقل بار آوریم تا وابسته کمتری به خیلی مسائل داشته باشید.
✅ شما لقمه درست کردن را یاد میگیرید و از حالت مصرفگرایی صفر در میآیید و این شما هستید که لقمه آماده را برای دیگران مهیا میکنید.☺️
مسئول ثبتنام: @EidQadir
#مصطفی
#روایت
امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام
با اندیشه، زوایای پنهان کارها آشکار میشود.
📚 به نقل از غررالحکم
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#نکات_تربیتی
🔹 نباید خودت رو به خاطر هیچ کس عوض کنی، به خاطر هیج کس
🔹 تو خودت رو به خاطر خودت باید عوض کنی و اونی بشو که بابتش خلق شدی
🔹 کسانی که به خاطر دیگران تغییر میکنن، هر لحظه امکان داره به خاطر همان افراد دوباره به عقب برگردند.
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#خلوت_دل
رشد اندیشه و رسیدن به مقام خلوت تفکّر، موجب میشود که ندای وجود و صدای هستی، شنیده شود و شنونده، خودش را در اختیار آن قرار دهد.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#روایت
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم:
هر كه #نعمت خداوند عزّ وجلّ را فقط در خوراک يا نوشيدنى يا پوشاک ببيند، بى گمان عملش كوتاه و عذابش نزديک باشد.
به نقل از ميزانالحكمه، ج۱۲، ص۲۸۸
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان
🔘 ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺗﻮ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺷﻮﻥ
ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﻭﻟﯽ: ﺩﯾﺸﺐ، ﺷﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ؟
ﺩﻭﻣﯽ: ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ، ﻇﺮﻑ ﺳﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ، ﺭﻓﺖ و افتاد رو تخت ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟
ﺍﻭﻟﯽ: ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ، ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﻣﯽﮔﯿﺮﻡ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﺗﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ، ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻣﻨﺰﻝ، ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ.
🔘 از قرار، همسران این دو خانم نیز همکار هم بودند و داشتند درباره دیشب صحبت میکردند.
ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: ﺩﯾﺮﻭﺯﺕ ﭼﻪ،ﻃﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟
ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻭﻣﯽ: ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ، ﺷﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ؟
ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ، ﺷﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﭼﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎبش را ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﺮﻭﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ.
پ.ن: باطن زندگی خودتان را
با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید.
#نکات_تربیتی
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor