فلسفه «بودن» و فلسفه «شدن» ۲
در فلسفه هگل و مارکسیسم
⚜استاد شهید مطهری
🔹ريشه اين فکر و اين تقسيمبندي، يک طرز تفکر #اصالت_ماهيتي است بدون اينکه مسأله اصالت ماهيت و اصالت وجود برايشان مطرح باشد. ولي از آنجا که فکر ابتدائي هر کسي همان طرز تفکر اصالت ماهيتي است لذا اين سخن را هم بر آن مبنا گفتهاند. اينها که ميگويند فلسفه حرکت فلسفه «بودن» نيست، از اين جهت است که تصور ميکنند که در حرکت نيستي دخالت دارد، يعني يک شئ در حالي که حرکت ميکند نيست ميشود، يعني «هستي» است که «نيستي» در متن هويتش ظاهر ميشود، پس «بود» ي است که «نبود» ميشود، ولي بودي نيست که نبود مطلق بشود بلکه بودي است که با نبود ترکيب شده است. #هگل هم ميگفت «هستي» اولين مقوله است ولي هستي را اگر بدون تعين در نظر بگيريم پوچ است، نيست و از اينجاست که نيستي در او راه پيدا ميکند؛ يعني اگر هستي را به طور مطلق در نظر بگيريم بدون اينکه چيزي را منضم کنيم يک مفهوم انتزاعي محض است و مساوي با نيستي است، پس هستي نيست و هستي نيستي است. در اينجا نيستي مانند يک امر واقعي عارض بر هستي ميشود و به تعبير هگل هستي خودش را انکار ميکند، نفي ميکند؛ و هستياي که نيستي در او راه پيدا کند و بودني که نبودن در او راه پيدا کند مساوي است با «شدن».
🔹از اينجاست که گفته ميشود ما دو سيستم فلسفي داريم: سيستم فلسفي «بودن» و سيستم فلسفي «شدن»؛ و اينکه «شدن» در برابر «بودن» قرار گرفته است براي اين است که از نظر او «شدن» بودن محض نيست، بلکه بودن و نبودن است و چون «شدن» بودن محض نيست و نبودن در آن راه يافته است لذا فلسفههاي مبتني بر حرکت را «فلسفه شدن» ناميدهاند.
🔹اما براساس فلسفه ما، يعني بر مبناي فلسفه اصالت وجودي صدرالمتألّهين، وجود در حقيقت خودش منقسم ميشود به ثابت و سيال؛ يعني بخشي از وجود و هستي ثابت است و بخشي از آن سيال؛ هر دو هستي است، نه اينکه يکي «هستي» است و ديگري «هستي و نيستي». خود حرکت يک نحوه هستي است و اين مطلب در فلسفه اصالت وجود بسيار روشن است.
🔹 ريشه فکرشان همان طرز فکر ابتدائي يعني طرز فکر #اصالت_ماهيتي است.
پس اينکه فلسفههاي جهان را به دو نوع تقسيم کردهاند: فلسفههاي هستي و بودن و فلسفههاي شدن، درست نيست و اگر هم فرضاً قبول کنيم که دو گروه فيلسوف وجود دارند که يک گروه قائل به ثباتند و گروه ديگر قائل به حرکت، چه دليلي دارد که اينها را قائل به «بودن» و آنها را قائل به «شدن» بدانيم؟ و چنانکه گفتيم اين تعبير از #هگل شروع شده است.
چون او ماهيت حرکت را ترکيبي واقعي از بودن و نبودن ميداند و لذا از نظر او حرکت نميتواند واقعاً از سنخ هستي باشد.
🔹 ولي در فلسفه ما چنين نيست، حرکت واقعاً سنخي از هستي است و در عين اينکه سراسر هستي است، از نظر ماهيت و مرتبه مرکب از هستي و نيستي است.
منبع: نقدی بر مارکسیسم . ۱۸۵ _ ۱۸۷.
@usul121
@hodanandboshra