✅برخی از ویژگی های کتاب #اصول_فلسفه_و_روش_رئالیسم برای متن آموزشی
سیدمهدی موسوی
1⃣. #مؤلف
این کتاب همچون بدایة الحکمة و نهایة الحکمة تألیف فیلسوف بزرگ قرن #علامه_طباطبایی است. با این مزیت که فیلسوف والامقام #شهید_مطهری پاورقی های مفصلی بر آن نگاشته اند لذا هم مقدمه ای بر نظام فکری - فلسفی علامه طباطبایی و هم شهید مطهری است.
2⃣. #جامعیت
کمتر کتابی را می توان به #جامعیت اصول فلسفه معرفی کرد. در اصول فلسفه #پنج_بخش بسیار مهم به صورت مستوفی و مفصل مطرح شده است که همه آنها با چنین کیفیتی در دیگر کتاب های آموزشی فلسفه اسلامی و به صورت یکجا وجود ندارد.
آن پنج بخش عبارتند از:
#فلسفه_شناسی
#معرفت_شناسی
#معرفت_شناسی_اجتماعی
#هستی_شناسی_عام
#خداشناسی
امروزه مهمترین مشکلات علمی و بحرانهای معرفتی حاکم بر جوامع علمی و علوم انسانی، مشکلات و شبهات #معرفت_شناسی است که موجب شده است دست بشرِ معاصر از #یقین کوتاه شود و به #نسبیت و #شکاکیت گرایش پیدا کند و بر همین اساس #حقانیت آموزه های دینی را انکار کند.
علامه طباطبایی در این کتاب با استفاده از میراث هزار ساله فلسفه اسلامی، #معرفت_شناسی_حکمی را تأسیس و بیان کرده است و نه فقط به معرفت شناسی #معرفتهای_حقیقی بلکه به معرفت شناسی #معرفتهای_اعتباری هم توجه کرده است که بنیان و اساس #علوم_انسانی و #علوم_اجتماعی است.
( برای اطلاع بیشتر در این باره به این کتاب مراجعه شود: سید مهدی موسوی، #الگوهای_کلان_علوم_انسانی_اسلامی در بستر انقلاب اسلامی، ص194 – 217.)
3⃣ رویکرد #تطبیقی با فلسفه غرب
امروزه طلبه و دانشجو در فضای موجود علمی، اجتماعی و سیاسی کشور با فلسفه #دکارت، #کانت، #هگل، #مارکسیسم، #پوزیتویسم، #اگزیستانسیالیسم و #پست_مدرنیسم مواجه است و باید به درستی این فلسفه ها را بشناسد و پاسخ های فلسفه اسلامی را به آنها بداند تا بتواند با جامعه علمی و فضای حاکم بر علوم انسانی و فرهنگی کشور ارتباط و گفتگوی متقابل علمی داشته باشد.
حقیقتا در حوزه #فلسفه_تطبیقی هنوز کتابی به جامعیت و اتقان اصول فلسفه و پاورقی های استاد #شهید_مطهری نوشته نشده است و کتابهای دیگر در این عرصه مانند #فلسفتنا شهید صدر و #آموزش_فلسفه آیت الله مصباح یزدی همه بهره گرفته از این کتاب هستند.
فلسفه «بودن» و فلسفه «شدن» ۱
در فلسفه هگل و مارکسیسم
⚜استاد شهید مطهری
🔹يکي از مباحث اساسي که در اين کتاب* مطرح شده بود، بحثي بود تحت عنوان «دو نوع فلسفه». ميگويد: تنها دو نوع فلسفه و دو نوع جهانبيني در جهان وجود داشته است: فلسفه «بودن» و فلسفه «شدن»، و يا به تعبير ديگر فلسفه پندار (يعني فلسفه خردگرا) و فلسفه زندگي (يعني فلسفه طبيعتگرا).
اين يک برداشتي است که اينها کردهاند.
🔹اينها دو برداشت غلط در مورد تقسيم فلسفهها دارند:
✔️يک تقسيم غلط اينکه تمام فلسفهها را به دو نوع ايدهآليسم و ماترياليسم تقسيم ميکنند در صورتي که اين تقسيم از نظر ما درست نيست. چنين نيست که هر سيستم فلسفي يا قائل به اصالت ايده و ذهن باشد و يا قائل به اصالت ماده.
✔️ #تقسيم_غلط ديگرشان اين است که فلسفهها را به دو نوع فلسفه «بودن» و فلسفه «شدن» تقسيم ميکنند و در اين تقسيم «بودن» را در مقابل «شدن» قرار ميدهند. آيا نقطه مقابل «هستي»، «شدن» است يا «نيستي»؟ واضح است که در مقابل «هستي»، «نيستي» و در مقابل «شدن»، «نشدن» است. پس بايد بگويند فلسفه هستي و فلسفه نيستي يا فلسفه شدن و فلسفه نشدن. پس چرا «بودن» را در مقابل «شدن» قرار دادهاند؟ اين، يک ريشه لغوي دارد و يک ريشه فلسفي.
🔹ريشه لغوي مطلب اين است که در استعمالات لفظي براي «بودن» کلمه «کان» و براي «شدن» کلمه «صار» را به کار ميبرند؛ و ما «بودن» را به معناي مطلق هستي و وجود به کار ميبريم اما اينها تصور ميکنند که در ماده «بودن» مفهوم ثبات خوابيده است و در ماده «شدن» مفهوم حرکت و تدريج و زمان خوابيده است. از نظر اينها «بودن» به معناي يکنواخت بودن است. البته اين يک بحث لغوي است و ارزش چنداني ندارد که درباره آن بحث شود و ممکن است در هر زبان و در هر لغتي خصوصياتي مختص به خود داشته باشد، ولي بودن و شدن در فارسي و کون و صيرورت در عربي به اين معني که اينها به کار ميبرند نيست. در خود ماده بودن و کون، مفهوم ثبات مندرج نيست و بودن به معناي يکنواخت بودن نيست بلکه بودن صرفاً در برابر نبودن است. حتي در ماده شدن و صيرورت هم مفهوم زمان و تدريج نخوابيده است و لذا ما در مورد امور دفعي هم کلمه شدن و صيرورت را به کار ميبريم. بله، در اصطلاح فلسفي، کلمه «صيرورت» در مورد معناي خاصي از تغيير که همان تغيير تدريجي است به کار ميرود و الا از نظر لغوي مفهوم زمان و تدريج در کلمه «صيرورت» اخذ نشده است.
🔹و اما ريشه فلسفي اين مطلب چيست؟ چرا برخي از فلسفهها را فلسفه «بودن» و برخي از آنها را فلسفه «شدن» ميدانند؟ اصل مطلب اين است که ميخواهند بگويند بعضي از فلسفهها هستي را تفسير ميکنند نه بر مبناي حرکت و بعضي هستي را تفسير ميکنند بر مبناي حرکت. حال بايد ديد که چرا اين مطلب را با مقابل قرار دادن دو کلمه «بودن» و «شدن» بيان ميکنند؟ اساس اين تعبير از #هگل است. کلمات پراکندهاي از #هراکليت هم در اين زمينه هست که او هم چنين سخني گفته است ولي سخن او به شکل فرضيهاي بوده است بدون اينکه مطلب را تجزيه و تحليل کرده و يا براي آن برهاني آورده باشد؛ همينقدر گفته است که «هيچ چيزي در جهان ثابت نيست» و «هيچ کس در يک رودخانه دوبار آبتني نميکند» و «جهان يک جريان است» و امثال اين تعبيرات شاعرانه و اديبانه. در دوره جديد، هگل بود که آمد و فلسفههايي را که جهان را براساس تغيير و حرکت تفسير ميکنند «فلسفه شدن» ناميد و فلسفههايي را که جهان را بر غير مبناي تغيير و حرکت توجيه ميکنند «فلسفه بودن» ناميد.
* کتاب " مارکس و مارکسیسم " نوشته آندره پییتر ، ترجمه شجاع الدین ضیائیان - از انتشارات دانشگاه تهران
ادامه دارد ...
منبع: نقدی بر مارکسیسم . ص۱۸۳ _ ۱۸۵
@usul121
@hodanandboshra
فلسفه «بودن» و فلسفه «شدن» ۲
در فلسفه هگل و مارکسیسم
⚜استاد شهید مطهری
🔹ريشه اين فکر و اين تقسيمبندي، يک طرز تفکر #اصالت_ماهيتي است بدون اينکه مسأله اصالت ماهيت و اصالت وجود برايشان مطرح باشد. ولي از آنجا که فکر ابتدائي هر کسي همان طرز تفکر اصالت ماهيتي است لذا اين سخن را هم بر آن مبنا گفتهاند. اينها که ميگويند فلسفه حرکت فلسفه «بودن» نيست، از اين جهت است که تصور ميکنند که در حرکت نيستي دخالت دارد، يعني يک شئ در حالي که حرکت ميکند نيست ميشود، يعني «هستي» است که «نيستي» در متن هويتش ظاهر ميشود، پس «بود» ي است که «نبود» ميشود، ولي بودي نيست که نبود مطلق بشود بلکه بودي است که با نبود ترکيب شده است. #هگل هم ميگفت «هستي» اولين مقوله است ولي هستي را اگر بدون تعين در نظر بگيريم پوچ است، نيست و از اينجاست که نيستي در او راه پيدا ميکند؛ يعني اگر هستي را به طور مطلق در نظر بگيريم بدون اينکه چيزي را منضم کنيم يک مفهوم انتزاعي محض است و مساوي با نيستي است، پس هستي نيست و هستي نيستي است. در اينجا نيستي مانند يک امر واقعي عارض بر هستي ميشود و به تعبير هگل هستي خودش را انکار ميکند، نفي ميکند؛ و هستياي که نيستي در او راه پيدا کند و بودني که نبودن در او راه پيدا کند مساوي است با «شدن».
🔹از اينجاست که گفته ميشود ما دو سيستم فلسفي داريم: سيستم فلسفي «بودن» و سيستم فلسفي «شدن»؛ و اينکه «شدن» در برابر «بودن» قرار گرفته است براي اين است که از نظر او «شدن» بودن محض نيست، بلکه بودن و نبودن است و چون «شدن» بودن محض نيست و نبودن در آن راه يافته است لذا فلسفههاي مبتني بر حرکت را «فلسفه شدن» ناميدهاند.
🔹اما براساس فلسفه ما، يعني بر مبناي فلسفه اصالت وجودي صدرالمتألّهين، وجود در حقيقت خودش منقسم ميشود به ثابت و سيال؛ يعني بخشي از وجود و هستي ثابت است و بخشي از آن سيال؛ هر دو هستي است، نه اينکه يکي «هستي» است و ديگري «هستي و نيستي». خود حرکت يک نحوه هستي است و اين مطلب در فلسفه اصالت وجود بسيار روشن است.
🔹 ريشه فکرشان همان طرز فکر ابتدائي يعني طرز فکر #اصالت_ماهيتي است.
پس اينکه فلسفههاي جهان را به دو نوع تقسيم کردهاند: فلسفههاي هستي و بودن و فلسفههاي شدن، درست نيست و اگر هم فرضاً قبول کنيم که دو گروه فيلسوف وجود دارند که يک گروه قائل به ثباتند و گروه ديگر قائل به حرکت، چه دليلي دارد که اينها را قائل به «بودن» و آنها را قائل به «شدن» بدانيم؟ و چنانکه گفتيم اين تعبير از #هگل شروع شده است.
چون او ماهيت حرکت را ترکيبي واقعي از بودن و نبودن ميداند و لذا از نظر او حرکت نميتواند واقعاً از سنخ هستي باشد.
🔹 ولي در فلسفه ما چنين نيست، حرکت واقعاً سنخي از هستي است و در عين اينکه سراسر هستي است، از نظر ماهيت و مرتبه مرکب از هستي و نيستي است.
منبع: نقدی بر مارکسیسم . ۱۸۵ _ ۱۸۷.
@usul121
@hodanandboshra
هدایت شده از تأملات
فلسفه شدن
🔹پس از نگارش یاداشت #باد_های_غربی_در_جریانهای_دینی، برخی از کاربران محترم راجع به اصطلاح #فلسفه_شدن ابهامات و پرسش هایی را مطرح کردند و درخواست داشتند توضیحی در باره آن و تاریخچه ارائه شود.
به همین منظور متنی را از کتاب ارزشمند #نقدی_بر_مارکسیسم استاد شهید آیت الله مطهری انتخاب کرده و بازگذاری می شود.
🔹این اثر در دهه ۵۰ یعنی قریب به نیم قرن پیش نوشته شده است و بخوبی ریشه های تاریخی و مبانی #فلسفه_شدن را بررسی کرده و به تحلیل انتقادی آن پرداخته است.
قبل از بازگذاری متن استاد مطهری چند نکته را خوب است توجه کنیم:
⚜مارکسیسم چیست؟
🔹مارکسیسم مکتبی سیاسی و اجتماعی است که از تفکرات و نظریات کارل مارکس، فیلسوف و انقلابی آلمانی در اواخر قرن نوزدهم، بعدها توسط طرفدارانش به دست آمد؛ لذا مارکس تحت تاثیر افکار فیلسوفان آلمانی همچون #هگل و #فوئرباخ بود و خودش اصلا مارکسیست به معنای جدید آن نبوده است. فردریش انگلس نیز از شکلدهندگان مهم به اندیشه مارکسیسم بودهاست و مارکسیستها با اصول کلی اندیشه او نیز موافق هستند.
مارکسیسم بعد از مارکس و انگلی به یک فلسفه و منطق جدید به الگوی جامع برای تحلیل جامعه و مدیریت اجتماعی تبدیل شد.
🔹مارکس می گوید تاریخ یک سیر جبری و قهری دارد که بر اساس #تکامل_ابزار_تولید صورت می گیرد و معتقد است که این تکامل نیز قهری است و اوضاع تاریخ هم قهرا تغییر می کند. سپس مارکس پیش بینی می کند که جامعه در یک مرحله معین تاریخ به طور جبری به سوسیالیسم گرایش پیدا می کند. او می گوید نقش انسان فقط در همین حد است که در مسیر سوسیالیسم قدم بردارد و نقش انسان ها را در بوجود آوردن سوسیالیسم بیش از نقش یک ماما در به دنیا آوردن بچه نیست. سوسیالیسم هم مانند به دنیا آمدن یک بچه در شرایط خاص تاریخی و به صورت جبری به وجود می آید.
⚜اجزاء اساسی مکتب مارکس
1. یک دیدگاه کلی درباره تاریخ بشر (فلسفه تاریخ)
2. کاربرد خاص این دیدگاه کلی، در مورد رژیم سرمایه داری(اقتصاد و سیاست)
3. یک پیش بینی در مورد وقوع اجتناب ناپذیر تغییرات اجتماعی، با تکیه به تضادهای این نظام (انقلاب)
⚜راز جذابیت مارکسیسم
🔹استاد شهید مطهری معتقدند یکی از جاذبه های بزرگ مکتب مارکس این است که پیروان آن معتقدند که می توان از این فلسفه به صورت یک #دانش_انقلابی استفاده کرد. در این راستا خود مارکس هم می گوید #فلسفه_تفسیر_جهان نیست، بلکه #تغییر_جهان است. در حقیقت مارکس معتقد است فلسفه آن مقدار ارزش دارد که وسیله ای برای تغییر جهان باشد. چگونکی عملکرد فلسفه در زمینه تغییر، اینگونه تفسیر می شود که فلسفه باید بتواند اوضاع حاضر را تشریح کرده و آینده را پیش بینی و مراحل تحول یک جامعه را از هم اکنون پیشگویی کند. این فقط از عهده #فلسفه_شدن بر می آید نه منطق و فلسفه های بودن.
🔹در مطالب بعدی، متن استاد شهید مطهری را بخوانید:
@hodanandboshra