eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
4هزار ویدیو
124 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🍃♥️🌟♥️🍃♥️ 🔷بعضےهآ را هر چقدر خستہ نمےشوے 🔶بعضےهآ را هر چقدر گوش دهے🎶 نمےشوند 🔷بعضےهآ هرچہ شوند باز بڪرندو دست نخورده😌 .. ♥️ 🌙 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshoe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌤 صبح دمید و من به اذن نگاه بهاری ات دوباره و در آسمان😍 محــبت بهشتی ات به امید عنایتت بال گشودم ... 💥که تو واسطه ی و زمینی و من به یُمن ِ نفس های تــ🌹ـــوست که روزی می خورم ... 🌤 پس از کاستی ها چه باک وقتی رزقم به دست ی توست.... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
✨ 🌴بغض من 😭 شد و راه را بست 🌴از ت🌼و جز ای تار ندارم در یاد 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
🍃🌸 ✍ آیت‌الله مجتهدی تهرانی: "کسانی که به هر دری می‌زنند اما کارشان درست نمی‌شود به خاطر این است که نماز اول وقت نمی‌خوانند. جوان‌ها به شما توصیه می‌کنم، اگر می‌خواهید هم دنیا داشته باشید هم آخرت، نماز اول وقت بخوانید. 🍃🌸 @Vajebefaramushshode
🔹آقا حالا فهمیدیم خب امر به معروف و نهی از منکر وظیفه همگانی است، علاوه بر مسئولین نظام، مردم باید انجام بدن؛ حالا اگر مسئولین قضایی یا انتظامی به وظایف خودشون عمل نکنند! اونطور که باید و شاید، به مجازات مثلاً خاطیان نپردازند...! مردم میتونن خودشون مثلا خودسرانه اقدام کنند، بریزن، بگیرن، بِبَندَن، دخالت در وظیفه ماموران بکنن یا خیر؟ 🔸حضرت آیت الله العظمی خامنه ای در اجوبه الإستفتائاتشون، سوال۱۰۶۳ فرمودند: دخالت اشخاص در اموری که از وظایف نیروهای امنیتی و قضایی محسوب میشود، جایز نیست، ولی مبادرت مردم به امر به معروف و نهی از منکر با رعایت حدود و شرایطش اشکال نداره. 🔸باز شبیه به این سوال از حضرت آیت الله العظمی علوی گرگانی، فرمودند: "اگر اقدام مردم موجب هرج و مرج و اختلال‌ نظام و درگیری نباشد و تبعات منفی بیشتری نباشد مانعی ندارد"، خب جلوی معصیت دیگران رو بگیرن وَلُو بصورت عملی. 🔸حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی فرمودند: از نظر شرعی، وظیفه تمام مومنین امر به معروف و نهی از منکر است، اگه مواردی باشه که قانوناً نباید دخالت کنند،(قانون هم نه قانون هر کشور یا، قانونی که مجلس شورای اسلامی تصویب کرده، به تایید شورای نگهبان و قانون اساسی، فقها وحقوقدانان رسیده و این قانون اساسی جمهوری اسلامی شده) ، اگر قانون میگه نباید دخالت کنن یا موجب هرج و مرج میشه، نباید برخلاف قانون وارد میدان امر به معروف و نهی از منکر شوند، لکن (ببینید حضرت آیت الله فاضل چه راهکاری میدن) ، لکن کوتاهی مأمورین در انجام وظیفه شان را به مسئولان بالاترشان گزارش کنید، (ببین خودش میشه امر به معروف دوباره) ، یا از مأمورین مطالبه کنید که چرا وظیفه تان را کوتاهی میکنید و انجام نمیدهید؟ 🔸حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی فرمودند: برخی مراتب امر به معروف توسط مردم اگه انجام بشه، موجب برهم خوردن نظم عمومی و فساد دیگه میشه، اینا رو نباید مردم دخالت کنند. 🔸و حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی فرمودند: این دو فریضه بر همه واجب است، چه نیروی انتظامی برخورد با مفاسد به نحو جدی داشته باشد، چه نداشته باشد، مردم باید امر به معروف و نهی از منکر کنند البته با رعایت شرایط و ضوابط شرعی. ⏪ فالجمله همشون بر یک نظر هستند پس هیچ چیزی عزیزان مجوز نمیشه که اگر یه ماموری، مسئولی، جایی کوتاهی کرد؛ 🍂بگیم ما خودمون پس میریم فلانی رو میکُشیم! پس ما خودمون میریم دستگیر میکنیم! خودمون میریم ...، 🍃نخیر، باید کرد 🍃به مافوقشون داد و در واقع اونها رو هم به امر به معروف و نهی از منکر. 📚 استفتائات فریضتین (شرح استفتائات کاربردی مراجع معظم تقلید با موضوع امر به معروف) /استاد علی تقوی @Vajebefaramushshode
✅ نحوه ورود به جلسه آنلاین(یکشنبه 12 مرداد) استاد تقوی : 📣📣 ساعت شروع : 10 صبح فردا 1⃣ لینک ورود به جلسه، یک ربع قبل از شروع کلاس در دسترس خواهد بود 2⃣ روی لینک زده، چنین صفحه ای باز میشود 3⃣ روی کلمه میهمان بزنید تا وارد جلسه شوید 4⃣ سپس نام و نام خانوادگی خود را وارد کنید ⏪ اگر مرورگر گوشی شما به روز نیست حتما قبل از جلسه، یکی از مرورگرهایی که در پایین تصویر هست را توسط مایکت به روز یا نصب کنید.. با تشکر @Vajebefaramushshode
♥️ 💠 باهم رفتیم به محل تولدش همه جا را نشان مان داد وگفت: اگر روزی آقا به من اجازه بدهند از شغلم کناره بگیرم حتما به روستا برمیگردم و دوباره....... 👆 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (
❣﷽❣ 📚 💥 4⃣1⃣ 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. 💢گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» 💢پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. 💢در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. 💢هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. 💢با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. 💢عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. 💢صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. 💢صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» 💢دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» 💢 اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» 💢و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode