☘شورآمدنت شیرینی زندگی ام☘
🍃متی ترانا و نراک؟
کی رسد روزی که
شما، ما را
ما که
مردِ انتظار نبودیم...
را ببینی
و ما نیز شما را؟
🍃أین سبب المتصل
بین الارض والسماء...
🍃شمائید ،
که خاکیان وافلاکیان را ،
به هم وصل میکنید..!
وگرنه
🍂ما که غل و زنجیر شده بودیم
در زندان دنیا...
و هر روز بیشتر غرق میشدیم
در باتلاق هوی و هوس...
🍃یابن یس،
.. والذاریات..!
..
🍂ما،
به سوزانی و تاریکی جهنم دنیا،
خو گرفته بودیم..
نفهمیدیم ،
که چه شد..،
ولی
چشم که گشودیم، دیدیم...
🍃دلهامان،
مجنون و شیدای شماست،
🍃و دستانمان
گره خورده در دستان مهربانتان...
🍃و لبهامان
العجل العجل گویان...
🍂ما...
دنیاپرستان بی نوا کجا؟
و..
سوز ندبه و اشک و دعا کجا..؟
💫بارقه ای از نور وجودتان
اگر بر جان ناقابل ما بتابد
دگرگونمان میسازد
🌞بتاب ای آفتاب فروزان صبح امید
🍃اللهم عجل فی فرج مولانا🍃
🍃صاحب العصر والزمان🍃
#جمعه_های_انتظار
@Vajebefaramushshode
🦋 "امر به معروف کن تا از اهل معروف باشی"
▫️"و أمر بالمعروف تکن من أهله"
📚نهج البلاغه، نامه ۳۱
@Vajebefaramushshode
#موانع_نهی_از_منکر
⭕️جوسازی و جو زدگی
🔻علاقمندان به اجرای اعمال خلاف و ناپسند، با هر انگیزه ای که باشد، در صدد فضاسازی بر می آیند تا پوششی امن برای خلافکاری های خود بیابند و از مزاحمت وجدان عمومی در امان باشند، برای همین زمینه پذیرش اعمال و کردار خود را فرآهم می آورند و هر گونه اقدام و تلاش آمران به معروف و ناهیان از منکر را خنثی و یا به حداقلِ کاربرد می رسانند.
🔻همین فرآیندِ پدیده جوسازی، باعث می شود معمولاً توده های عمومی را گرفتار و مشغول می سازد و آنان را به سکوت عملی وا می دارد. لذا آنان از ترس رسوایی، تمسخر، ملامت و... در مقابل منکرات و ترک واجبات سکوت می کنند.
👌از این روی؛ امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام سفارش می کند:
"امر به معروف کن تا اهل آن شوی ... و مبادا در این راه از جوسازی و ملامت گران تأثیر بپذیری و برای حق هر جا که لازم بود در موج های خطر فرو برو.
شناخت خود را از دین عمیق تر کن و مقاومت در برابر ناملایمات را خوی خویش ساز ."
📚نهج البلاغه نامه ۳۱
@Vajebefaramushshode
غروب جمعه مرا بی قرار می نامند
تویی که آمدنت را بهار می نامند
بیا که بی تو یمین را یسار می نامند
که سیب و گندممان را انار می نامند
🌥اللهم عجل لولیڪ الفرج🌥
#من_ماسک_میزنم
@Vajebefaramushshode
#فقط_برای_خدا♥️
باابومهدی المهندس و بچه های حشدالشعبی امده بود شاد گان کمک سیل زده ها. برایشان سفره انداختیم. تک تک نیروها و.........
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣2⃣#قسمت_بیست_وششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشما
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
7⃣2⃣#قسمت_بیست_وهفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
💢جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
💢رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
💢یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
💢 قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
💢 زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
💢حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
💢 هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
💢 شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
💢 همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
💢 زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
💢دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
💢 خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
💢 زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
@Vajebefaramushshode
می گویند:
سرِ دوراهی 🔀گناه و ثواب
به حُبّ #شهادت فكر كن
به نگاه امام زمانت فكر كن😌
ببين می توانی از #گناه بگذری⁉️
از گناه🔞 كه گذشتی
از #جانت هم می گذری...
#رفیق_شهیدم !
ادعای شهادت🌷 دارم ولی
دست دلمـ💓 می لرزد
سر #دو_راهی گناه و ثواب
حلال و #حرام😔
سنگینی #نگاه_تو را لازمم
به وقت ماندن سر دو راهــ↭ـی
که یادآورم باشد
#شاهد بودن #شهید را.....
#شهید_عارف_کایدخورده
#سالروز_ولادت
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode