eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
4هزار ویدیو
124 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 3⃣2⃣ #قسمت_بیست_وسوم استاد از ڪلاس بیرون رفت،سریع بہ بهار گفتم: _
❣﷽❣ 📚 •← ... 4⃣2⃣ شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم😃 و گفت: _آخہ اینم روز بود تو بدنیا اومدے؟😁 با خندہ صورتم رو گرفتم برف شادے نرہ توے چشم هام! 😄🙈 همونطور ڪہ با دست صورتم رو پوشندہ بودم گفتم: _شهریار یعنے بزنے نہ من نہ تو!😄😬 مادرم با حرص گفت: _واے انگار پنج شیش سالشونہ!بیاید سر سفرہ الان سال تحویل میشہ!😬 دستم هام رو از روے صورتم برداشتم شهریار خواست بہ سمتم بیاد ڪہ سریع دویدم ڪنار پدر و مادرم💑 نشستم، شهریار چندبار انگشت اشارہ ش رو برام تڪون داد یعنے دارم برات! 😃 مثل هرسال سر سفرہ هفت سین مون ڪیڪ تولد🎂 هم بود،سال نو،تولد نو،هانیہ ے نو! 😌 دست هامون رو براے دعا بالا گرفتیم ڪہ صداے زنگ دراومد،سریع بلند شدم و گفتم: _من باز مے ڪنم!😊 آیفون رو برداشتم: _بلہ! صداے عمو حسین اومد: _مهمون بے دعوت نمیخواید؟😀 همونطور ڪہ دڪمہ ے آیفون رو فشار مے دادم گفتم: _بفرمایید! رو بہ مادرم اینا گفتم: _عاطفہ اینا اومدن!😊 زیاد برامون جاے تعجب نداشت،تقریبا هرسال اینطورے بود! همہ براے استقبال جلوے در ایستادیم، خالہ فاطمہ و عمو حسین داشتن وارد مے شدن ڪہ عاطفہ زودتر دویید داخل،عمو حسین گفت: _دختر امون بدہ! 😄 عاطفه دوید سمتم و محڪم بغلم ڪرد،ڪم موندہ بود استخون هام بشڪنہ! دست هام رو دور ڪمرش حلقہ ڪردم عاطفہ با خوشحالے گفت: _هین هین تولدت مبارڪ!😍🎂 لبخندے زدم و گفتم: _مرسے عاطے فقط استخون برام نموند!😄 سریع ازم جدا شد،امین و مریم هم وارد شدن، مریم بغلم ڪرد و گفت: _تولدت مبارڪ خانم خانما!☺️ با لبخند تشڪر ڪردم،امین همونطور ڪہ دنبال مریم مے رفت گفت: _تولدتون مبارڪ! سرد گفتم: _ممنون! همہ دور سفرہ نشستیم،نگاهم رو دوختم بہ شمع هاے روے ڪیڪ،نوزدہ!🎂9⃣1⃣ اے ڪاش عدد یڪ رو میذاشتن! عاطفہ ڪنارم نشستہ بود،صداے توپ اومد و بعدش هم مجرے ڪہ شروع سال جدید رو تبریڪ مے گفت!☺️ همہ مشغول روبوسے 😘😍و تبریڪ گفتن شدیم،شهریار شیرینے🍰 رو برداشت و بہ همہ تعارف ڪرد. خالہ فاطمہ با شوق گفت: _امسال سال خیلے خوبیہ!😊 بے اختیار گفتم: _آرہ! مریم با شیطنت گفت: _ڪلڪ یہ خبرایے هستا!😉 بے تفاوت گفتم: _نہ از اون خبرا!😌 همہ خندیدن،شهریار با اخم گفت: _مامان ڪسے اومدہ بہ من خبر ندادے؟😕 عموحسین با دست زد بہ ڪمر شهریار و با خندہ گفت: _داش غیرت!😉 پدرم بہ شوخے گفت: _اصلا اومدہ باشہ بچہ،باباش اینجا هست! خالہ فاطمہ گفت: _پس بریم لباس آمادہ ڪنیم براے عروسے.👰 با شیطنت بہ شهریار نگاہ ڪردم و گفتم: _بلہ ولے براے عروسے شهریار!😉 همہ با هم اووو گفتن😯 و شهریار سرش رو انداخت پایین! عاطفہ آروم گفت: _هانے جدے میگے؟😍 در گوشش گفتم: _آرہ بابا،عاطفہ باید دختر رو ببینے عین خل و چل هاس!😁 عاطفہ با ناراحتے گفت: _ببین دختر چے هست!شهریار شما از اول بے سلیقہ بود!😒 بہ زور جلوے خودم رو گرفتہ بودم تا نخندم! مادرم نگاهے بہ پدرم ڪرد، پدرم سرش رو تڪون داد مادرم گفت: _حالا ڪہ همہ دور هم جمع شدیم با اجازہ ما بعد از عید براے خواستگارے از عاطفہ جون براے شهریار بیایم!😊😍 قیافہ عاطفہ دیدنے بود،با خندہ سرم رو انداختم پایین!😄 عاطفہ داشت هاج و واج مادرم رو نگاہ میڪرد خالہ فاطمہ هم چشم غرہ مے رفت! با خندہ گفتم: _گفتم ڪہ خل و چلہ!😄 عاطفہ بہ خودش اومد و سرش رو انداخت پایین،گونہ هاش قرمز شدہ بود!☺️🙈خالہ فاطمہ نگاهے بہ عمو حسین انداخت و گفت: _صاحب اختیارید!بعداز خبر مادربزرگ شدنم بهترین خبرے بود ڪہ شنیدم!😊 خندہ م قطع شد،ناراحت نشدم اما خوش حال هم نشدم!😕 خبر بچہ دار شدن امین و مریم نمیتونست براے من خوش حال ڪنندہ یا ناراحت ڪنندہ باشہ،حس خاصے نداشتم اما قلبم یہ جورے شد! 💔زخم هاے گذشتہ خوب میشن ولے جاشون میمونہ! همہ با خوشحالے مشغول تبریڪ گفتن شدن، امین و مریم با خندہ و خجالت سرشون رو انداختن پایین☺️🙈☺️ و دست همدیگہ رو گرفتن! خالہ فاطمہ گفت: _هانیہ شمع ها آب شد! 🎂تا اینا مشغول خجالت ڪشیدنن تو شمع هاتو فوت ڪن! لبخندے زدم 🙂و شمع ها رو فوت ڪردم! زیر لب گفتم: _نوزدہ سالگے از تو شروع میشم! .... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 4⃣2⃣ #قسمت_بیست_وچهارم شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم😃 و گفت:
❣﷽❣ 📚 •← ... 5⃣2⃣ آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم، سرکوچه ایستاده بودن، هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه، ☺️فردا عقد شهریار و عاطفه بود،💞💍عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم! عاطفه با دیدنم تعجب کرد، 😳با هردوشون دست دادم و سلام کردم! به سمت بازار راه افتادیم، عاطفه با تردید پرسید: _هانی برای همیشه چادری شدی؟!😟 نگاهش کردم و گفتم: _آره!😌 دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازه ها شدیم،مریم با ذوق گفت: _عاطفه اون لباسو ببین!😍 عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت: _لباس جشن رو باید آقامون بپسنده، یه چادر و شال برای محضر پسند کنید همین! مریم با شیطنت گفت: _بله!بله!😉 با خنده سرفه مصنوعی کردم و گفتم: _اینجا مجردم هستا!😄 عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت: _دخملمون چطوله؟😍 مریم لبخندی زد و گفت: _خوبه!☺️ با تعجب گفتم: _مگه جنستیش معلوم شده؟!😳 مریم با شرم گفت: _چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماه اول خبر بدیم! آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه!😒سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم: _خدا حفظش کنه! باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود!😐 مشغول تماشا کردن ویترین مغازه ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن! سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای 👀👀ویترین مغازه ای بودن! با دیدنش تعجب کردم، 😳سهیلی تهران چی کار می کرد؟! حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی، این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی! چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم: _سلام! سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاه می کرد! _سلام خانم هدایتی! با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم: _سلام! دختر با تعجب دستم رو گرفت😳 و جوابم رو داد،به چهره ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه. سریع گفتم: _من شاگرد آقای سهیلی هستم! صدای عاطفه رو شنیدم:🗣 _هانیه! برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد، شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟! _الان میام،شما انتخاب کنید!😊 دوباره برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم: _از دیدنتون خوشحال شدم! دختر با کنجکاوی گفت: _چی میخواید بخرید؟ از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت: _حنانه!😬 حنانه بدون توجه به سهیلی گفت: _ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم!😊 _نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم!😊 حنانه با ذوق گفت: _آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر!😄 از حرف هاش خنده م 😀گرفت، سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم! سرم رو بلند کردم و گفتم: _خدا متاهلشون کنه!😄 حنانه با اخم مصنوعی گفت: _خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن!😁 سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا. _حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟!😀 با تعجب😳 نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن! حنانه با تاسف رو به من گفت: _میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن نداره و اینه!😆 از حالت هاش خنده م 😄گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم: _من دیگه برم خداحافظ! حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:😊 _خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟ سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت: _حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟! حنانه توجهی نکرد و گفت: _خداحافظ هانیه! با لبخند گفتم:😊 _خداحافظ. رو به سهیلی گفتم: _خدانگهدار استاد! خواستم برم که سهیلی گفت: _خانم هدایتی! برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت: _متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه!🙂 و سریع با حنانه به سمت مغازه دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم: _مگه من چی گفتم؟! .... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
‌‌‌‌‌‌‌‌「‌‌‌‌🕊°•. -این اضطرابهاےِ -شبِ جمعھ‌ منطقےستــ ؛ دارد دوباره فاطمھۜ گودال میرود . -أینَ‌مُنتَقِمــ🥀' ‌! ؟ -’الٰهـے‌عَظـُمَ‌البـَلاء‘- -اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَــرَج🌱:) @Vajebefaramushshode
﷽ ‹ السَّلاَمُ‌عَلَى‌ٰمَحَالِّ‌مَعْرِفَةِ‌اللَّهِ › -سلامـ بـرشما ڪه‌‌دلهایتـانـ‌ محلِ -معرفتــِ خـُداستــ🌱 : )
‌‌‌‌‌‌‌‌「‌‌‌‌🕊 -وَقَسمـ بھ . . -‌سربازانِ‌‌ خط‌ِمقدمـِ تـو ، -ڪه ؛ ڪوفه‌نمے‌شود ‌اینجـا ؛ - ” بیـا “. . 🌱. . ! -’الٰهـے‌عَظـُمَ‌البـَلاء‘ -’اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَــرَج‘ @Vajebefaramushshode
• . بھ جــانِ‌پـاڪِ‌تـو اے‌مـعـدن‌ِسخٰـاووَفـٰا ؛ ڪه‌صبـرنیستــ‌مـرابےتـو ، اے عـزیــز بیـا . . .“ چه‌جایِ‌صبـر ؛ ڪه‌گـر ڪوه‌ِقـٰافـــ‌ بـُودایـن‌صبــر ، زآفتابــِ جدایے،چـوبَرفــ‌گشتــ‌ فنـٰا ! -’العجل‌ قرار ِدلِـ بیقرارمـ‘- @Vajebefaramushshode‌‌‌‌‌
🔹در نامه ٣١ ، امام علی علیه السلام، را دارای چهار رکن معرفی کردند؛ «الاِْیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ، وَالْیَقِینِ، وَالْعَدْلِ، وَالْجِهَادِ» 🔸حضرت در خصوص می فرمایند: «وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلَى الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ» ✅ جهاد نیز چهار شاخه دارد: 🍃 🍃 🍃راستگویی در هر حال 🍃دشمنی با فاسقان @Vajebefaramushshode
✅ آیت الله العظمی جوادی آملی: 💢 غیر از موعظه، ارشاد، تعلیم و پند است. 🔷🔹این موارد باب خود را دارند اما آنجایی است که شخص بدون هیچ عذری، و در حال انجام گناه است 👈 به چنین شخصی می توان فرمان داد که از انجام کارش دست بردارد. در این هنگام شخص ، دارد. 📌در حقیقت اگر به امر او گوش ندهد دو مرتکب شده؛ ♨️ اول آنکه کار خلاف کرده! ♨️ و دوم اینکه به حرف «وَلیِ خود» گوش نداده است! 🔶🔸آمر به معروف در مقام «وَلی» امر به معروف می کند.در نظام اسلامی اینگونه است که « وَالمُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعضٍ ۚ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَیَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ» (آیه ۷۱ سوره مبارکه توبه) 👇 👈که البته دارای درجاتی است؛ که درجات ابتدایی و مهم آن همان و این انزجار است که اگر هر کس در مقابل شخص گناهکار این انزجار را از خود نشان دهد در بیشتر موارد، شخص از کار خود پشیمان خواهد شد و دیگر به مراحل بعدی نیازی نخواهد بود. @Vajebefaramushshode
💠 اقسام امر به معروف و نهی از منکر در کلام ؛ ❇️ ﮔﺎهی ﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺛﺮ نمی ﻛﻨﺪ، ﻭلی ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ، ﻓﻄﺮﺕ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ. **ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺍﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ نهی ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﻣﺮﺩم ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﺩ.  ❇️ ﮔﺎهی ﺍﻣﺮ ﻭ نهی، ﻓﻀﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺣﻔﻆ می ﻛﻨﺪ. **ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺴﺘﺤﺐ ﺍﺳﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﺍی ﻧﺒﺎﺷﺪ **ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎیی ﻟﺎﺯم ﺍﺳﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺎشینی ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺣﻔﻆ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻭ ﻓﻀﺎی ﺍﺣﺘﺮﺍم ﻭ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ، ﻟﺎﺯم ﺍﺳﺖ.  ❇️ ﮔﺎهی ﺍﻣﺮ ﻭ نهی ﻣﺎ، ﮔﻨﺎﻫﻜﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺎﺯ نمی ﺩﺍﺭﺩ، ﻭلی ﮔﻔﺘﻦ ﻫﺎی پی ﺩﺭ پی، ﻟﺬّﺕ ﮔﻨﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺎم ﺍﻭ ﺗﻠﺦ می ﻛﻨﺪ ﻭ ﻟﺎﺍﻗﻞ ﺑﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﮔﻨﺎﻩ نمی ﻛﻨﺪ.  ❇️ ﺑﺮﺍی ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻣﺮ ﻭ نهی ﻛﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻧﮕﻔﺘﻦ، ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺤﻴﻂ ﺧﻔﻘﺎﻥ ﻭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺳﻜﻮﺕ ﺗﺒﺪﻳﻞ می ﻛﻨﺪ.  ❇️ ﺍﻣﺮ ﻭ نهی ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﻣﻘﺎم ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺍﺳﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﻫﻨﺪ. ﻗﺮﺁﻥ می ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: «ﻭ ﻣﻦ ﺍﺣﺴﻦ ﻗﻮﻟﺎً ﻣﻤّﻦ ﺩﻋﺎ ﺍﻟﻲ ﺍﻟﻠّﻪ» ❇️ ، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺛﺮ ﻧﻜﻨﺪ، ﻟﺎﺍﻗﻞ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﻳﻚ ﻧﻮﻉ ﻗﺮﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻭ ﻭ ﺟﻠﻮﻩ ﺳﻮﺯ ﻭ ﺗﻌﻬّﺪ ﺍﺳﺖ.  ❇️ ﮔﺎهی ﺍﻣﺮ ﻭ نهی ﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺛﺮ نمی ﻛﻨﺪ، ﺍﻣّﺎ ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺧﻠﺎﻓﻜﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻭﺟﺪﺍﻧﺶ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ، می ﻓﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﻖّ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻳﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺛﺮ ﻧﻜﻨﺪ، ﺭﻭﺯﮔﺎﺭی ﺍﺛﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ.  ❇️ ﺍﻣﺮ ﻭ نهی، ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺭﺍم می ﻛﻨﺪ. ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ می ﮔﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺍم ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩم. ﺍﻳﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﻫﻨﺪ.  ❇️ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ نهی ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ، ، ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﻫﻨﺪ. ﻗﺮﺁﻥ می ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: «ﻭ ﺍﺫﺍ ﺫﻛّﺮﻭﺍ ﻟﺎﻳﺬﻛﺮﻭﻥ» ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎﺭﻫﺎ می ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﻣﺮﺩم ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﺷﺎﺩﻫﺎی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻮﺵ نمی ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻭی می ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﻣﺎ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺗﻮﻗّﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻣﺎ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻫﻨﺪ.  ❇️ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﻳﻚ ﺑﺮﺍی ﺧﻠﺎﻓﻜﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻧﮕﻮﻳﺪ کسی ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺖ! ﻋﻠﺎﻭﻩ ﺑﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﻋﺬﺭی ﻫﻢ ﺑﺮﺍی ﮔﻮﻳﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﻮﻳﻨﺪ ﭼﺮﺍ نگفتی؟  ❇️ ﻫﻨﮕﺎم ﻗﻬﺮ ﺍلهی، ﺁﻣﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻳﺎﻓﺖ. ✍ تفسیر نور @Vajebefaramushshode
-خُـوشاچشمے ؛ -ڪه‌رُخسـارِتـوبینـد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌’ ! -اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَــرَج
ترانه.mp3
3.7M
-«به‌دور‌تو‌گردم‌امام‌زمانــ🌻»-