#زندگی_مشترک
#سبک_زندکی
🍃دعوا هم رسم و رسومی داره
سعی کنین توی دعواها دائم همسرتون رو متهم نکنین،
مثلا دائم نگین تو اینجوری هستی، تو اونجوری گفتی!
تو همیشه همین اشتباه رو تکرار میکنی!
همیشه حواست پرته! 🍃
⚠️اولا با طرز بیان بهتر با همسرتون صحبت کنین
و دوما کلمه "همیشه" و "لحن اتهام" رو از صحبت هاتون حذف کنین
و بگین: "بعضی وقت ها"
اونم نه با حالت قهر و دعوا و نه با بیان مستقیم ... با طنازی
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
"والدین موفق چه ویژگیهایی دارند؟!" 3⃣ عدالت را برقرار کنید: یکی دیگر از ویژگیهایی که والدین موفق
"والدین موفق چه ویژگیهایی دارند؟!"
4⃣ دخالت بیجا نکنید:
این که ببینید فرزند شما در حال دعوا با کودک دیگریست، مطمئنا شما را خوشحال نخواهد کرد اما این که شما به جلو بروید و خودتان را درگیر این دعوا کنید، کار اشتباهیست. بهترین پدر و مادرها آنهایی هستند که در این شرایط به کودکشان یاد میدهند که بدون دخالت بزرگترها، خودش از حقش دفاع کند. البته اگر فرزند شما واقعا نیاز به کمک داشت، باید وارد عمل شوید. اما در کل والدین موفق آنهایی هستند که به کودکشان اجازه اشتباه کردن را میدهند. شما باید به کودکتان اجازه دهید تا پیروزی، شادی، تنهایی، ناامیدی و شکست را تجربه کند. اگرچه دیدن فرزندتان در شرایط سخت، شکنجهآور است اما به رشد او کمک زیادی خواهد کرد.
✍ ادامــــه دارد...
@Vajebefaramushshode
درد اینجاست !
خانمه تو خونه برای شوهرش آرایش نمیکنه
بیرون که میاد برای شوهر زن های دیگه عروسک هفت رنگ ملوس میشه...
درد اینجاست ما هنوز نفهمیدیم جای چی کجاست!
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 0⃣5⃣ #قسمت_پنجاهم موهاے بافتہ شدم افتادہ بود روے شونہ م با دست
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
1⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ویکم
وارد حیاط 🌳دانشگاہ شدم،
چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ بهار بدو بدو بہ سمتم اومد و دستش رو زد روے شونہ م:😉
_بَہ عروس خانم!
چپ چپ نگاهش ڪردم و گفتم:
_اولاً سلام،دوماً نہ بہ بارہ نہ بہ دارہ چرا جار میزنے؟!
با شیطنت نگاهم ڪرد و گفت:
_سلام عروس! اگہ بہ دار و بار و در و پنجرہ نبود ڪہ مامانش نمے اومد خونہ تون شمام اجازہ نمے دادے
بیان!😌😉
همونطور ڪہ قدم بر مے داشتم گفتم:
_بیا بریم ڪلاس دیر میشہ!
بهار نگاهے بہ ساعت مچیش انداخت و گفت:
_دہ دیقہ موندہ بیا تعریف ڪن ببینم چے شد!😊
پوفے ڪردم و گفتم:
_وا چے بشہ؟! هیچے نشد!😬
بهار چشم هاش رو ریز ڪرد و گفت:
_خب بابا حمیدے رو نخوردم!😕
خواستم ڪلاس بذارم و شوخے ڪنم همونطور ڪہ با دست گوشہ ے چادرم رو گرفتہ بودم گفتم:😌😏
_بهار من ڪہ قبول نمے ڪردم مامانش خیلے گیر بود ڪم موندہ بود بگم سمج بسہ دیگہ چقدرم بداخلاق و بد عُنق!
همونطور ڪہ دست هام😌 رو تڪون میدادم ادامہ دادم:
_هے اصرار پشت اصرار آخر قبول ڪردم بابام اجازہ بدہ بیان،از این زناے ڪَنہ بود!😌😉
بهار همونطور ڪہ بہ پشت سرم زل زدہ بود گفت:😳😥
_شنید!
با دهن باز بہ صورتش خیرہ شدم، چندبار دهنم رو تڪون دادم بہ زور سرم رو برگردوندم ڪسے رو ندیدم چندتا از بچہ هاے دانشگاہ در حال رفت و آمد بودن رو بہ بهار گفتم:
_حمیدے پشت سرم بود؟!😨
زل زد بہ چشم هام و گفت:
_نہ بابا توام،وگرنہ الان مچالہ شدہ بودے ڪف زمین! سهیلے رو میگم،انگار بلندگو قورت دادے!😐 داشت مے اومد صداتو ڪہ شنید مڪث ڪرد پروندہ ے غیبتم پیش سهیلے رد ڪردے!
نفسم رو بیرون دادم و گفتم:
_درد نگیرے فڪر ڪردم حمیدے پشت سرم بودہ!🙁
بازوم رو گرفت،با تعجب گفتم:
_راستے بهار من اصلا تو مغزم نمیگنجہ حمیدے اومدہ خواستگاریم آخہ چیزے ازش حس نڪردہ بودم.
بهار با شیطنت نگاهم ڪرد و گفت:😉☺️
_از آن نترس ڪہ هاے و هوے دارد از آن بترس ڪہ سر بہ توے دارد!
با چشم هاش بہ جایے اشارہ ڪرد،رد نگاهش رو گرفتم حمیدے نزدیڪ ما راہ مے اومد با دیدن نگاہ من لبخند ڪم رنگے زد، خواست بیاد سمتمون ڪہ سهیلے از پشت دست روے شونہ ش گذاشت و گفت:
_مهدے بیا ڪارت دارم!
قیافہ ے سهیلے جدے و ڪمے اخم آلود بود.😠 متوجہ نگاہ خیرہ م شد سرش رو بلند ڪرد اما نگاهش بہ من نبود!
سریع نگاهم رو ازش گرفتم
و با بهار وارد ساختمون دانشگاہ
شدیم.😕
#ادامه_دارد ....
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
2⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ودوم
جلوے آینہ مشغول مرتب ڪردن شالم بودم ڪہ مادرم وارد اتاق شد.همونطور ڪہ با دست چادرش رو گرفتہ بود با حرص گفت:😬
_هانیہ!هانیہ!هانیہ!
خونسرد گفتم:😊
_جانم.
از تو آینہ زل زدم بهش و ادامہ دادم:
_جانم
برگشتم سمتش و با لبخند باز گفتم:
_جانم!شد سہ بار،بے حساب!😊
مادرم پوفے ڪرد و گفت:😤😬
_الان میان!
چادرم رو از روے رخت آویز برداشتم و گفتم:😄
_مامان خواستگارے منہ ها،تو چرا هول ڪردے؟
مادرم همونطور ڪہ در رو باز مے ڪرد گفت:
_اون از بابات ڪہ نشستہ سریال میبینہ این از تو ڪہ تازہ یادت افتادہ آمادہ شے، پدر و دختر لنگہ ے هم بیخیال!😤😬
با گفتن این حرف از اتاق خارج شد،
بے تفاوت برگشتم جلوے آینہ و آخرین نگاہ رو بہ خودم انداختم.
با صداے زنگ 🔔در صداے مادرم هم بلند شد!😥😬
_هانیہ اومدن! آمادہ اے؟
نفس عمیقے ڪشیدم و از اتاق خارج شدم. پدرم ڪنار آیفون ایستادہ بود آروم گفت:😊
_باز ڪنم؟
مادرم با عجلہ اومد بہ سمت من و بازوم رو گرفت، همونطور ڪہ من رو بہ سمت آشپزخونہ مے ڪشید گفت:
_باز ڪن دیگہ!
با تعجب بہ مادرم نگاہ ڪردم و گفتم:
_مامان شهیدم ڪردے،میدونستم اینطور هول میڪنے قبول نمیڪردما.😄
مادرم بازوم رو رها ڪرد و گفت:
_میمونے همینجا هروقت صدات ڪردم چاے میارے،اول بہ خانوادہ ے پسرہ تعارف میڪنے بعد من و بابات بعدم آروم ڪنار من میشینے!😬
چند بار پشت سر هم سرم رو تڪون دادم و گفتم:😬
_از صبح هزار بار گفتے!
با پیچیدن صداے یااللہ مردونہ اے مادرم چادرش رو مرتب ڪرد و از آشپزخونہ خارج شد.
#ادامه_دارد ....
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
🍃🌹کربلا شهريست ای دل شهريارش زينب است
اعتبارش از حسين و اقتدارش زينب است
نام زينب با حسين حک گشته در ايوان دل
دل که شد بيت الحسين نقش ونگارش زينب است
شيعه دارد در دلش يکتا کتاب قيمتي
ناشرش باشد حسين ، آموزگارش زينب است🌹🍃
#أَلسَّلٰامُ_عَلَيْكَ_یْاٰ_زِیْنِبِ_کُبْرٰیْ
#پیشاپیش_میلاد_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها_و_روز_پرستار_مبارک_باد.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
@Vajebefaramushshode
حَرَم #حَضرت_زینب
عَجَب حال و هوایی دارد•••
#سوریه
#فِیض_شَهادت
چه صفایی دارد♥️
بنویسید✍ به روی
#کفن این شهدا🌷
چقدر عمه ی
سادات #فدایی دارد😍
#مدافعان_حرم
#یادشان_باصلوات
#شبتون_شهدایی 🌙
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
﴾﷽﴿
-'✨ بِـسمِربِّالعُشّاقِالحُسَینۜ ِ✨'-
-'✨ السَّلامُعَلیكَیٰابَقیَةَالله ✨'-