#داستان
یه همکلاسی داشتیم که چادری بود.
البته خب من و خیلی از بچه های دیگه هم چادری بودیم ولی اون با ما فرق داشت.🙄
چادر سرش می کرد ولی موهاشو می ریخت بیرون، حتی چندبار که با هم رفتیم بیرون یا اتفاقی بیرون دیدمش؛ فهمیدم به همینجا ختم نمیشه...چنان آرایش غلیظی کرده بود که خانومای بدحجاب هم با تعجب نگاهش می کردن!
نگرانش بودم چون نه تنها با این کارش باعث صدمه زدن به خودش میشد بلکه به جامعه هم آثار منفی وارد میکرد و تازه آبرو و حرمت چادر رو هم زیر پا میزاشت.💔😞
یه روز که موقعیت مناسب پیش اومد و داشتیم دوتایی تو حیاط قدم می زدیم سر بحثو باز کردم:
-سارا جونم! چی شد که تصمیم گرفتی چادری بشی؟😊
جوابش یه نگاه تند و خشمگین ولی پر از حرف بود😠
ترسیدم که داد و قال راه بندازه و جای درست کردن ابرو چشم رو هم کور کنم.
واسه همین دیگه حرفی نزدم.😨
ولی بعد از چند لحظه خودش جوابمو داد:به اجبار خانواده.😞
حدس می زدم که موضوع این باشه.
چون اگه کسی واقعا اعتقاد داشت تا این حد از حجاب اصلی و قابل قبول دور نمیشد.
کمی فکر کردم و گفتم:
خونوادت میگن باید به هر قیمتی چادر سرت باشه؟🤔
با ناراحتی سر تکون داد😔
-پس واسه همینه که داری سعی می کنی لجبازی کنی و اعتراض خودتو بهشون نشون بدی☺️
برگشت و نگاهم کرد،اما نه نگاهش تند بود نه خشمگین.
آهی کشید و گفت:آره...به ذهنم رسید تنها کاری که می تونم بکنم همینه.
ولی هر چی بیشتر میگذره اختلافم با مامان بابام بیشتر...
شاید اگه از اون اول اجباری در کار نبود انقد از حجاب دور نمیشدم
😳یعنی خودشم می دونست داره چیکار می کنه؟...خودش جوابمو داد
-من از حجاب بدم نمیاد...ولی وقتی دیدم نمی تونم زورگویی هاشونو تحمل کنم ناخودآگاه از اون چیزی که باید می بودم فاصله گرفتم...
-تا حالا فکر کردی این چادری که رو سر ماست چجوری به دست ما رسیده؟🤔
-یعنی چی 🤔?
-این چادر از کوچه های مدینه گذشته و خاکی شده...از میون قافله ی اسرا رد شده و از سر پاک ترین بانو کشیده شده...😔
بیشتر از بیست هزاااارتا جوون واسه موندن این چادر روی سر ما جون دادن...محسن حججی رو می شناسی؟...می دونی سرش واسه چی رفت؟😭
دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم ولی برای اینکه تاثیر بدی رو بحثمون نزاره زود خودمو جمع و جور کردم و منتظر جوابش شدم.
فقط نگاه کرد.👀
فهمیدم حرفام بی تاثیر نبوده.
با شنیدن صدای زنگ بحث رو تموم کردم.
-سارا! من نه میخوام تو موضوعات خونوادگیتون دخالت کنم نه بهت امر و نهی کنم که چیکار کنی و چیکار نکنی.
فقط میخوام بعد از این چندسال رفاقت نه بعنوان یه دوست،بعنوان یه خواهر بهت بگم حواست باشه! این یه پارچه ی مشکی معمولی نیست که رو سرمونه.پس اگه انتخابش کردیم حواسمون باشه که خون جوونای کشورمون پاش رفته...رفته که نزاره دوباره حرمتش بشکنه،واسه نشون دادن اعتراض خیلی کارها میشه کرد.این وسط چادرمون رو فراموش نکنیم.😊
البته اینا رو اول به خودم میگم بعد به تو😘
سارا تو فکر بود.امیدوار بودم حرفام موثر بوده باشه.
دست به دست هم به سمت کلاس رفتیم.دیگه تا آخر ساعت حرفی در این مورد نزدیم....
اون روز که این حرفا بین ما رد و بدل شد چهارشنبه بود.
جمعه سارا رو تو خیابون دیدم.
دیگه نه لاک داشت نه موهاش بیرون بود نه جلو نامحرم عشوه میومد😍
از خوشحالی محکم بغلش کردم.
-ببینم؟! حرمت چادرو خوب نگه داشتم😉?
-راضیم ازت سارا😁...البته من که کسی نیستم ولی مطمئنم مادر هم ازت راضیه😍
@Vajebefaramushshode
#داستان
🔺شیخ محمد تقی بافقی یکی از علمای بزرگ و جلیل القدر و صاحب مقامات و کرامات و در امر به معروف و نهی از منکر بسیار سختگیر و شجاع و بیباک بود.
روزی در یکی از حمام های قدیم دید سرهنگی ریشش را میتراشد.
نزدیک آمد و به او گفت: مگر نمی دانی که در اسلام تراشیدن ریش حرام و گناه است؟
چگونه به این گناه اقدام میکنی؟
🔻سرهنگ از جرأت و اهانت ایشان عصبانی شد و کشیدهای به صورت شیخ زد و گفت: به تو چه که من ریشم را میتراشم؟
🔺شیخ با کمال خونسردی مانند پدری دلسوز که فرزندش را نصیحت میکند، طرف دیگر صورتش را به سمت او گرفت و فرمود: یک سیلی هم به این طرف صورتم بزن، ولی خواهش میکنم ریشت را نتراش.
🔻سرهنگ از مشاهده ی این حلم و موعظه ی خیرخواهانه او، از عمل خود پشیمان شد و از سلمانی حمام پرسید: این آقا کیست؟
🔸سلمانی گفت: این آقا، شیخ محمد تقی بافقی است.
🔻سرهنگ چون شیخ را شناخت بیشتر ناراحت و پشیمان شد.
آمد دست آقا را بوسید و عذرخواهی نمود و بعد به دست ایشان توبه کرد و بالاخره از نفس پاک شیخ، عاقبت بخیر شد.
#امر_به_معروف_به_روش_صحیح
#احیای_واجب_فراموش_شده
@Vajebefaramushshode
#داستان
🔰 لبنان به عروس خاورمیانه معروفه، انواع و اقسام فساد هم توش هست.
#امام_موسی_صدر رهبر شیعیان لبنان که خیلی تو مردم محبوب بود، یه روز کاملا ناگهانی وارد یک کاباره شد، همه مشغول میگساری بودند، تا او را دیدند دست و پای خودشون و گم کردند😥
☄ اما در میان تعجب همه سید هم پشت میز میکده نشست و به خدمتکار گفت برای من هم مشروب خوب بیاورید!😶
❗️سکوتی به آنجا حاکم شد اما او شوخی نمیکرد و جدی گفت پس چرا وایسادی؟
خدمتکار رفت با حالت شرمندگی یه پیاله مشروب آورد گذاشت جلوی سید...😓
⭕️ همه با تعجب بهش نگاه میکردن که چی میشه!
که ناگهان سید یه تیکه جگر از گوشه عبایش درآورد و انداخت تو لیوان مشروب و به صحبت با جوانها ادامه داد...
بعد مدت خیلی کمی، جگر بسیار کوچک شده بود و انگار تو مشروب حل شده بود...!
👌ناگهان سید، برنامه اصلیش رو شروع کرد و گفت:
رفقا #اسلام برای همین میگه مشروب نخورید، ببینید این مشروب با این تیکه جگر چی کار کرد، دقیقا همین ضرر رو به بدنتون میزنه...!
🍃او همیشه این مدلی #نهی_از_منکر میکرد.
البته این مدل نهی از منکر خیلی #هنر میخواست و هزینه داشت و ممکن بود مورد تهمت ها واقع بشی!
اما او میدونست تو جایی که سبک زندگی ها کاملا غربی شده، باید یکمی با جوانها همراه شد بعد حرف اصلیت رو بزنی👌
این جوری بود که همه بهش میگفتن مسیح لبنان و بزرگ و کوچیک #مُریدش بودن…🤗
(به نقل از حجت الاسلام زائری)
#همه_آمر_باشیم
#امر_به_معروف_به_روش_صحیح
@Vajebefaramushshode
#داستان
✳️ کاسیوس کِلِی در زمان خودش، قوی ترین مشت زنِ جهان بود💪 که #مسلمان شد و نام خودش رو به محمدعلی تغییر داد.👌
🌸 حناء یکی از دختراش میگه: بعد از مدتی دوری و فراق، رفتیم تا در محلِ اسکان پدرم او رو ببینیم. 💞
من کوچیک بودم.
وقتی در نهایت به اونجا رسیدیم، راننده تاکسی من و خواهرم لیلا رو تا آپارتمانِ پدرم همراهی کرد.
او مثل همیشه پشت در مخفی شده و منتظر بود تا ما رو بترســونه. 😏
🍀 ما تا جایی که در یک روز ممکنه همدیگه رو در آغوش کشیــدیم و بوسیــدیم.
پدرم به ما نگاهی مهربانانه انداخت و من رو روی پاهاش نشوند و چیزی گفت که هرگز فراموش نمیکنم 😌
💟 او مستقیم به چشمانم نگاه کرد و گفت:
✨حناء!
هر چیـزِ ارزشمندی که خدا در این جهان آفریده، مخفی است و دستیابی به آن دشوار!✨
💫الماس کجا یافت میشه؟
الماس در اعماقِ زمین و جائیه که پوشیده و محفوظه.
💫مروارید کجا یافت میشه؟
مروارید در اعماق اقیانوس و در دلِ صدفی زیبا، پوشیده و محفوظه.
💫طلا کجا یافت میشه؟
طلا در اعماقِ معدن و در جاییه که پوشیده از چندین لایه سنگه.
🍃 برای دستیابی به این چیزها باید سخت کوشید.
👌سپس با جدیتی که در چشمانش بود به من نگاهی کرد و گفت:
🦋«حناء! بدنِ تو مقدسه، تو بسیار #ارزشمندتر از الماس و مرواریدی و تو هم باید #محفوظ باشی ...»🧕
👏 #محمد_علی_کِلِی در غرب، دخترش رو بغل میکنه و به #زبون_خوش، زیبا و با مثال حرف میزنه و #متذکر میشه...
❗ بعضیا در ایرانِ امام رضا علیه السلام لالَند!!! 😞
#همه_آمر_باشيم
#امر_به_معروف_به_روش_صحیح
@Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #داستان ؛ راز عکس معروف
♨️ سبک متفاوت احترام نظامی #حاج_قاسم به رهبری
#سرداردلها
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
#داستان
🙃...چادرمو تکون دادمو به راهم ادامه دادم
😏رومو برگردوندمو نگاهشون کردم اون هاهم با نیشخند ازم پذیرایی کردن
😝لبخندی زدمو راهمو به طرف اونا تغییر دادم با لحن مسخره ای گفت: اوه چادرتون کثیف شد؟؟؟
🎁دوباره همونطور لبخند زدم و از کیفم دو تا گیره روسری بیرون اوردم و به طرفشون گرفتم
😠دوباره خواست چیزی بگه که دوستش مانع شد: عاطفه بس کن خجالت بکش
😢سرشوانداخت پایین و دوباره ادامه داد:معذرت می خوام کارمون اشتباه بود
😘دوباره با همون لبخندی که تحویلشون داده بودم گفتم:اینا یه هدیه از طرف منه شاید قسمت این طور بوده.بابت چادرمم اشکالی نداره یه اتفاق بود شما با این گیره ها قشنگ ترین
😅یه لبخند از سر خجالت تحویلم داد و موهای های لایت شدشو داد زیر روسریش و اونو با گیره سفت کرد
👌با گفتن جمله ی خیلی خوشگل شدین به راهم ادامه دادم
😍اما دوباره پشیمون شدمو رومو برگردوندم سمتشون و گفتم مواظب خوشگلیاتون باشین
@Vajebefaramushshode
#داستان
🔰 موضوع سخنرانیم #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر بود.
پس از بیان آیات و روایات در این زمینه، به مصادیقی از نمونه های موفق از تجارب آمرین به معروف اشاره کردم.
ناگهان یاد #خاطره ای افتادم که بیانش برای مخاطبین خیلی جذاب بود. 👇
*گفتم : برادر جانبازی نقل می کرد تو خیابون برخورد کردم به زوج جوانی که خانم بی حجاب بود و آرایش بدی داشت!
*جلو رفتم و بعد از سلام گفتم: چند سوال دارم.
گفتند : بفرمایید.
*خطاب به مرد گفتم: آقای عزیز! خانومتو چقدر دوست داری؟
پاسخ داد: خیلی زیاد.
*گفتم : اگه جلوی چشمت خانومتو بسوزونند چکار می کنی ؟!
با حیرت و البته قاطعیت جواب داد : اجازه نمی دم!!
*گفتم: اگه طرف مقابل زورش بیشتر بود چکار میکنی؟
گفت: منم میمیرم!
👈 زمینه رو آماده دیدم و گفتم: باور نداری اگه خانم شما اینطور بی حجاب و با آرایش در معرض دید نامحرمها و چشم مردان هرزه باشه، فردای قیامت میسوزه!!
به نظرت بهتر نیست سپرِ آتشِ قهر و غضب الهی رو برای خانومت تهیه کنی؟
گفت: منظورت چیه؟
*گفتم: چادر، بهترین پوشش برای خانومته و اونو از چشمهای هرزه حفظ میکنه.
ضمنا موجب خرسندی خدای متعال و عامل نجات از آتش جهنمه!!
👌اون جانباز عزیز میگفت: در رخساره مرد و زن جوان تغییر را حس کردم!
این بیان آنقدر #اثر داشت که همانجا از خانومش تقاضا کرد آرایشش رو پاک کنه و توی همون بازار هم برای خانمش چادر تهیه کرد.
@Vajebefaramushshode
#نکته_قرآنی
📌 آیات 163 تا 166 سوره مبارکه اعراف و #داستان اصحابِ سَبت:
🔰 ﮔﺮﻭهی ﺍﺯ بنی ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ (ﻣﺮﺩم ﺍﻳﻠﻪ) ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺩﺭﻳﺎ ﺯﻧﺪگی می ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎی ﺷﻨﺒﻪ ﺻﻴﺪ ﻣﺎهی ﺑﺮﺍی ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺑﻮﺩ!
❗️ﺍﻳﻦ ﻗﻮم، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍلهی ﺭﺍ ﻣُﺰﻭّﺭﺍﻧﻪ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺣﻮﺿﭽﻪ ﻫﺎی ﺳﺎحلی ﻭ ﺑﺴﺘﻦ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭ ﻭ ﺧﺮﻭﺝ ماهی ﻫﺎیی ﻛﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﺍﺭﺩ می ﺷﺪﻧﺪ، ﺭﻭﺯ ﻳﻜﺸﻨﺒﻪ ﺑﻪ ﺭﺍحتی ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺻﻴﺪ می ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺩّﻋﺎ می ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍلهی ﺗﺨﻠّﻒ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ ﺻﻴﺪ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ!
💥 بنی ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ:
🍂ﻳﻚ ﺩﺳﺘﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺷﻜﻦ
🍃ﻋﺪﻩ ای ﺩﻳﮕﺮ ﺩﻟﺴﻮﺯﺍﻥ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﮔﺮ
🥀ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﻮم، ﮔﺮوهی بی ﺗﻔﺎﻭﺕ!
⭕️ #بی_ﺗﻔﺎﻭﺕﻫﺎ ﺑﻪ #ﻧﺼﻴﺤﺖ_ﮔﺮﺍﻥ می ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻜﻨﻴﺪ، ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﺍﺛﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ جهنّمی ﻫﺴﺘﻨﺪ!
👌ﻭلی #ﻧﺎﻫﻴﺎﻥ_ﺍﺯ_ﻣﻨﻜﺮ می ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﻛﺎﺭ ﻣﺎ بی ﺍﺛﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﻣﻌﺬﻭﺭﻳﻢ...
ﻭ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﺎ ﺗﻘﻮﺍ ﭘﻴﺸﻪ کنند
👈طبق ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ، ﭼﻮﻥ #ﻣﻮﻋﻈﻪ_ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥِ
بنی ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﭘﻨﺪﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻗﻮم ﺧﻮﺩ
بی ﺍﺛﺮ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ، ﻗﻬﺮ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺍلهی ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ ﻭ #ﮔﻨﻬﻜﺎﺭﺍﻥ ﻭ #ﺳﻜﻮﺕ_ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ!
✅ پیام ها :
1⃣ ﭼﻬﺮﻩ ﻭﺍقعی ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺎ #ﺗﻮﺟﻴﻪ ﻭ ﺣﻴﻠﻪ، ﻋﻮﺽ نمی ﺷﻮﺩ!
2⃣ نهی ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ، ﺍﮔﺮ ﺳﺒﺐ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﺸﻮﺩ، ﺳﺒﺐ ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﻫﻴﺎﻥ می ﺷﻮﺩ.
3⃣ ﻫﺮﻛﺲ ﻛﻪ ﺭﺍﻩ #ﻣﻮﻋﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ روی ﺧﻮﺩ ﺑﺒﻨﺪﺩ، ﺭﺍﻩ #ﻗﻬﺮ_الهی ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭی ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
4⃣ #بی_ﺗﻔﺎﻭﺗﺎﻥ، ﻇﺎﻟﻤﻨﺪ!
ﺩﺭ ﺁﻳﻪ 165، ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻫﻢ ﺟﺰﻭ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥِ ﻫﻠﺎﻙ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ.
5⃣ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻴﻠﻪ، ﻣﺴﺦ ﻭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﻛﻨﻨﺪ، ﭼﻬﺮﻩ ﺷﺎﻥ ﻣﺴﺦ می ﺷﻮﺩ.
×× ﺑﺎﺯﻳﮕﺮِ ﺑﺎ #ﺩﻳﻦ، ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻴﻮﺍﻥِ ﺑﺎﺯﻳﮕﺮ (ﻣﻴﻤﻮﻥ) ﺩﺭ می ﺁﻳﺪ. «ﻛُﻮﻧُﻮﺍْ ﻗِﺮَﺩَﺓً»
✍ تفسیر نور
@Vajebefaramushshode
#داستان مصور
#تدکر_لسانی
#حجاب
✴️ موقع #تذکــــر دادن با هر عکسالعملی کہ مواجہ شدید، مایوس نشوید، بدانید کہ شما همیشہ یہ حلقہ از این زنجیره هستید.
✨امــــر بھ معــــروف، همیشــہ #تاثیــر دارد!
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
به ما بپیوندید👇
•❥🌺━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
#داستان
امام خمینی (ره) هرگاه شرایط نهی از منکر و امر به معروف وجود داشت، بیدرنگ وظیفه خود را انجام میدادند.
پس از فوت آیت الله کاشانی، عدهای از اقشار مختلف مردم تهران برای دیدن حضرت امام به قم آمدند، آنها با صدای بلند میگفتند : «الکاشانی رَجَع الینا مرجعاً» یعنی اگر کاشانی به رحمت خدا رفته است، ولی به جای ایشان خمینی به ما برگشت و در واقع فردی به ما داده شد که تمام خصوصیات کاشانی را دارد، به اضافۀ اینکه مرجع هم هست.
در همان مجلس یک نفر که جلو آمد تا دست امام را ببوسد، انگشتری طلا در دست داشت، در همان حال که میخواست دست امام را ببوسد، امام دست او را نگه داشت و فرمود: «عزیزم! این انگشتری برای مرد حرام است، شما این انگشتر را درآورید و انگشتر دیگری دست بکنید»
آن شخص هم با اختیار و رضایت، همان جا انگشتر طلا را از دست بیرون آورد.
منبع: کتاب پا به پای آفتاب، ج۴ ص۱۴۹، راوی: آیتالله مسعودی/کتاب سبزتر از سبز مهدی غلامعلی ص۲۲ - کیهان
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
به ما بپیوندید👇🏻
•❥🌺━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
.
امتحان پایانی درس فلسفه بود.
استاد فقط یک سوال مطرح کرده بود!
سوال این بود:
شما چگونه می توانید مرا متقاعد کنید
که صندلی جلوی شما نامرئی است؟
تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان
توانستند پاسخ های خود را در برگه امتحانی بنویسند.
فقط یک دانشجو بود که ظرف ۱۰ ثانیه جواب را نوشت و برگهاش را تحویل داد!
چند روز بعد که استاد نمره های دانشجویان را اعلام کرد، آن دانشجو بالاترین نمره کلاس را گرفته بود!
او در جواب فقط نوشته بود:
«کدام صندلی؟!» 👏
📌 مسائل ساده را پیچیده نکنیم. 🌸
#داستان
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید👇
•❥🌼━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
📗 تاثیر قرآن بر قلب و روح
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید.
روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن می خوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت: امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند را برداشت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد!
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد.
برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت که غیر ممکن است...
پدر با لبخندی به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟
پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهیها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...
پ.ن: البته منظور از این داستان این نیست که سعی در فراگیری معنی آیات قرآن نداشته باشیم.
#داستان
#داستان_آموزنده
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید👇
•❥🌼━┅┄┄
@Vajebefaramushshode