eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
4هزار ویدیو
124 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃 چند برای : 1️⃣وقتی گمان می کنید است، نمانید او را آغاز کند. وقتی شما باب گفتگو را می کنید 50 درصد از بار ناراحتی ومسائل او می کاهید. 2️⃣وقتی شما حرف زدن را به همسرتان می دهید، بدانید شما از دلیل ناراحتی او هیچ کمکی به نمی کند. 3️⃣ هروقت احساس می کنید که می خواهید صحبتهای او را کنید و یا آنها را کنید، فورا خود را از این کار کنید. 4️⃣ وقتی نمی دانید چه باید ، به هیچ وجه حرف . اگر نمی توانید و یا حرف بزنید لطفا بمانید. 5️⃣ اگر او نمی خواهد صحبت کند، با طرح سؤالات بیشتر او را به زدن کنید. 6️⃣ درمورد احساسات همسرتان نکنید و یا آنها را نکنید. 7️⃣تا جایی که امکان دارد و باشید و جلوی واکنش های منفی خود را بگیرید. اگر کنترلتان را ازدست دهید اوضاع می شود و شما می شوید چون زن باید حرف بزند و اگر این را به او ندهید یا توی بزنید او از درون خواهد مرد و شما مجبورید با یک زندگی کنید ... اگه می‌بینید همسرتون حتما شما به این موارد👆 نکرده اید... پس امتحانش مجانیه.. @Vajebefaramushshode
🍃🌸🍃🌸 شهید... کدام گوشی همراهی هست که در این چند روز این ویدئو در آن دیده نشده باشد؛ متهم اکبر طبری روبه‌روی قاضی ایستاده و با جسارت می‌گوید: «اگر من ۸۰۰ میلیارد هم بخواهم این برادرانم می‌دهند و اگر کل لواسان و کارخانه‌اش را بخواهم به نام من می‌کنند. این است. اگر شما از این دوستان ندارید، به من ارتباطی ندارد.» 🍃🌸در همین زمان و در نزدیکی همین دادگاه، در حسینیه معراج‌الشهدا، تابوتی چوبی که روی آن را با پرچم سه‌رنگ پوشاندند، روی زمین گذاشته شد. خانواده و چهار سال بودند که جواد برگردد؛ حالا آمده. دختر کوچکش در که روی سینه پدر باشد به خواب رفته و پسرش که انگاری یکدفعه مرد شده باشد، هم حواسش به تابوت پدر است و هم مواظب خواهر. شهیدی که می‌گفت؛ «مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم». یعنی جواد الله‌کرم، برادرانی دارد که فقط یک خواسته از او دارند؛ آنکه شفاعتشان کند. 🍃🌸 @Vajebefaramushshode
🌳🌴🌳🌴🌳🌴🌳 🌤صبح آمد و من یارم از شب💫 به ســــحـــر یکسرہ بیدارم 🌤گر بگذری از کوی دلــــ💞م ای یار یک بار بدہ فرصت دیدارم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣2⃣#قسمت_بیست_وششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشما
❣﷽❣ 📚 💥 7⃣2⃣ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. 💢جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ 💢رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. 💢یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. 💢 قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. 💢 زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. 💢حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. 💢 هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. 💢 شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. 💢 همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. 💢 زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. 💢دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. 💢 خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. 💢 زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... @Vajebefaramushshode
🌻🌿🌻🌿🌻 ❣ ❣ 🌲ما قرنها يار غائب ايم بر ديوِ يأس با صبر غالب ايم 🌲درپشت ابر☁️ خورشيد☀️ديده ايم شب 🌙تاسحر منتظر صبح ⛅️️ ايم 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
❣ اے دو چِشمتـ👀ـ و علت پیدایش صُبـ🌤ـح دیده بــگـشا که جهــ🌎ــان آغـاز استـ😍 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🌈🌺 اے دو چِشمتــ و علت پیدایش صُبـ🌤ـح دیده بــگـشا که جهــ🌎ــان آغـاز استـ😍 🌸🍃 @Vajebefaramushshode
🌸ما صُبحِ شبِ یَلداییم! 🌺اللهم أرنی الطّلعة الرشيدة ‌ •┈┈••✾••┈┈• @Vajebefaramushshode
ڪـاش دَر صَحراے مَحـشَر وَقتی خُدا پُرسید بَندِه مَن روزِگآرَت رآ چِگونه گُذَراندے مَهدی فآطِمه بَرخیزَد وگویَد مَن بود 💙 🌱🌸 | | @Vajebefaramushshode
❣ 💞 اے دو چشمت سبب و علتِ پیدایش ... دیده بــگـشا ڪِ جھانـ آغـاز است 😍 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 ⌛️آخرین سال است کجایی آقا حالمان رو به زوال است کجایی آقا عمر بیهوده من بی تو چه ارزد تو بگو زندگی بی تو سراب است کجایی آقا  ❤️دل غمگین مرا کی تو عنایت بکنی بهر جواب است کجایی آقا به ما بپیوندید👇 •❥🌺━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
خسوف
یعنی یعنی محروم بودن از دیدن روی ما محروم شدیم، تا کی فقط خودش میدونه، فقط خود خدا... البته داریم و ؛ بازم میکنیم... ولی امیدواریم زیاد طول نکشه چون ممکنه از شدت عکسمون قاب بشه و... عجب جملاتی ...