دیگه کسیو نمیشه جدی گرفت ؛ کسی اونقدر واقعی نیست که بوی موندن بده. کسی اونقدر شبیهت نیست که بتونی از بغضات واسش بگی. کسی اونقدر دوستت نداره که از جهان نترسی. کسی نیست، این دنیا از درون خالی شده .
یکم که برمیگردم به عقب نگاه میکنم میبینم چه آدمایی اومدن و رفتن، اونایی که سره موندنشون تا به ابد قسم میخوردن، اونایی که اصلا شبیه آدمای رفتنی نبودن، همونایی که یه روزی بهترین آدم زندگیم بودن اما الان، درست همین لحظه، نمیدونم کجان، چیکار میکنن، حالشون خوبه یا نه، یکم بیشتر که برمیگردم به عقب نگاه میکنم میبینم خودم، خوده من چقد عوض شدم، اصلا شبیه منِ قبلی نیستم، چقد بزرگ، چقد قوی، چقد جسور، درست همونایی منِ الانمو ساختن که یه زمانی با تموم سنگدلی ترکم کردن و رفتن، همونایی که بهترینم بودن اما الان تو زندگیم هیچ جایی ندارن، اینو میخوام بهت بگم، تو با اشتباهاتت، با ادمای بد و اشتباه زندگیت درس میگیری، تجربه میشه برات و عوض میشی، پخته میشی، درست مثل من، درست مثل الانِ من .