eitaa logo
نظم برای بندگی
5.3هزار دنبال‌کننده
490 عکس
551 ویدیو
9 فایل
برگزارکننده بیش از ۵۰ دوره نظم برای بندگی به نیت رسیدن به اوج رضایت الهی وتحقق بزرگترین آرزوی بشریت زمان آغازوپایان ثبت نام دوره ها فقط در کانال اطلاع رسانی میشه ارتباط با من https://eitaayar.ir/anonymous/Qb02.u17hFk تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کتاب ناب
از کتاب نخل و نارنج شیخ به راه خود می‌رفت؛ گویی انبوهی کارِ نکرده داشت که باید همه را به‌نوبت انجام می‌داد. همه‌چیز در نظمی دقیق پیش می‌رفت. نه خواندن جای نوشتن را می‌گرفت، نه نوشتن جای عبادت را، نه عبادت جای تدریس را و نه هیچ‌کدام جای رسیدگی به فقرا و خویشان را. 📚 فوق العاده عالی نخل و نارنج: https://eitaa.com/ketabenab/24 ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ برای مطالعه مفيد وقت بگذاريم کتابهای خوب را به هم معرفی كنيم نكته های ناب آنها را با هم اشتراك بگذاريم و برای ارتقای سطح فکری خود و جامعه مون برنامه ریزی داشته باشيم کانال کتاب ناب: @ketabenab
اشکال ما علی رضا از خواندن خیلی لذت می برد و برای آن وقت می گذاشت. ظهر یکی از روزها که علی رضا می خواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلی شلوغ بود. علی رضا به یکی از اتاق ها رفت و در خلوت مشغول نماز شد. طوری نماز می خواند که انگار خدا را می بیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول کشید. بعدها وقتی صحبت نماز پیش می آمد، می گفت: «اشکال ما این است که برای همه وقت می گذاریم به جز خدا. می خواهیم با سریع خواندن نماز زرنگی کنیم؛ اما نمی دانیم آن کسی که به وقت ما برکت می دهد خداست». شهید علی رضا کریمی به نقل از کتاب مسافر کربلا ✨✨✨✨✨✨✨✨ نکات و مراحل طرح نظم برای بندگی به مرور در کانال @vanazm
هدایت شده از کتاب ناب
از کتاب یادگاران 22: احمدی روشن از در مدرسه اومد تو. رفتم طرفش. دست دادم. پوستش زبر بود ، مثل همیشه ✨✨✨ درس و بازی مان که تمام می شد، می رفت پای مینی بوس کمک پدرش. همه کار می کرد؛ از پنچرگیری تا جارو کردن کف مینی بوس. تک پسر بود ولی لوس بارش نیاورده بودند. از همه مان پوست کلفت تر بود ✨✨✨ از پشت صندلی بلند شد آستینهایش را بالا زد ، داد زد: من رو می ترسونید؟ به این دستها نگاه کنید من لای پر قو بزرگ نشده ام . من پای مینی بوس بابام بزرگ شده ام 📚 یادگاران22 : https://eitaa.com/ketabenab/147 📚📚📚📚📚 برای مطالعه مفيد وقت بگذاريم کتابهای خوب را به هم معرفی كنيم نكته های ناب آنها را با هم اشتراك بگذاريم و برای ارتقای سطح فکری خود و جامعه مون برنامه ریزی داشته باشيم کانال کتاب ناب: @ketabenab
اساس حرکت ازدواج که کرد، یک جلد قرآن برای همسرش خرید. توی صفحه ی اول نوشت : " امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر، که همه چیز فنا پذیر است جز این کتاب." شهید محمد جهان آرا یادگاران_20 کتاب جهان آرا ✨✨✨✨✨✨✨✨ نکات و مراحل طرح نظم برای بندگی به مرور در کانال @vanazm
هرچه داشت محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود. میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت، مجموعه کتاب‌هایش را خوانده بود. «همپای صاعقه» را واو به واو خوانده بود. تقریباً همه‌ کتابخانه‌اش به جز چند کتاب، کتاب‌های دفاع مقدسی بود. «خاک‌های نرم کوشک» را با علاقه بسیاری خواند، سری «به مجنون گفتم زنده بمان»، ‌«ویرانی دروازه شرقی»، «ضربت متقابل»، «سلام بر ابراهیم» و این کتاب‌هایی که در دسترس همه است. تقریباً تا آخرین کتاب‌هایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود. «کوچه نقاش‌ها» را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخوانده‌ام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود. به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت. علاقه خاصی به بهشت زهرا (س) و مزار شهدا داشت. شهید محمودرضا بیضایی ✨✨✨✨✨✨✨✨ نکات و مراحل طرح نظم برای بندگی به مرور در کانال @vanazm
مهدی یک جعبه ی مهمات را داده بود طبقه زده بودند و به جای کتابخانه گذاشتیم کنار اتاق و کتابهایمان را چیدیم توش. می گفت:« اگه وقت نمی کنم بخونم، اقلا که چشمم بهشون می افته خجالت می کشم.» به من سپرده بود از المعجم آیات ایثار و شهادت و جهاد و هجرت را دربیاورم . هربار می آمد چیزهایی که درآورده بودم ، می دادم بخواند. شهید مهدی باکری ✨✨✨✨✨✨✨✨ نکات و مراحل طرح نظم برای بندگی به مرور در کانال @vanazm
هدایت شده از کتاب ناب
از کتاب یادگاران 22: احمدی روشن از در مدرسه اومد تو. رفتم طرفش. دست دادم. پوستش زبر بود ، مثل همیشه ✨✨✨ درس و بازی مان که تمام می شد، می رفت پای مینی بوس کمک پدرش. همه کار می کرد؛ از پنچرگیری تا جارو کردن کف مینی بوس. تک پسر بود ولی لوس بارش نیاورده بودند. از همه مان پوست کلفت تر بود ✨✨✨ از پشت صندلی بلند شد آستینهایش را بالا زد ، داد زد: من رو می ترسونید؟ به این دستها نگاه کنید من لای پر قو بزرگ نشده ام . من پای مینی بوس بابام بزرگ شده ام 📚 یادگاران22 : https://eitaa.com/ketabenab/147 📚📚📚📚📚 برای مطالعه مفيد وقت بگذاريم کتابهای خوب را به هم معرفی كنيم نكته های ناب آنها را با هم اشتراك بگذاريم و برای ارتقای سطح فکری خود و جامعه مون برنامه ریزی داشته باشيم کانال کتاب ناب: @ketabenab
هدایت شده از نظم برای بندگی
از نماز یاد گرفتم ⏰با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان ملاقاتی در تقویم کوچک جیبی اش نوشت. فردا نُه صبح. 💥صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه تأخیر رسیدم. ⏰با لبخند استقبال کرد و گفت: از وقت شما ده دقیقه مانده که آن هم با احوال پرسی و خوردن یک چای تمام خواهد شد. 🌠یک وقت دیگه خواستم. گفت: هفته بعد چهارشنبه بعد از نماز صبح. 🔺این بار قبل از نماز صبح در خانه شان رسیدم. ❤️بعد از نماز گفت: آقا جواد! من نظم و انضباط را از آموخته ام. 📚کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی ✨✨✨✨✨✨✨✨ نکات و مراحل طرح نظم برای بندگی به مرور در کانال @vanazm
هدایت شده از کتاب ناب
دلش برای فلسطین می تپید اخبار مسلمانان آنجا را که می شنید، حالش بد می شد وجودش زیر و رو می شد همه غم ها سرازیر میشد توی قلبش. نمی توانست برای یک لحظه هم کشت و کشتار آنجا را ببیند.می‌رفت پیش مقامات بلندپایه کشورش. پیش رئیس جمهور و وزیر وزرا و بقیه با آنها جلسه می گذاشت حرف می زد سر و کله می زد خودش را به آب و آتش می زد اما هیچکس حرف توی گوشش نمی رفت درمانده می‌شد نمیدانست باید چه بکند فرداش دوباره می رفت سراغ این مسئول آن مسئول سراغ هرکسی که می شناخت 📚 من ادواردو نیستم : https://eitaa.com/ketabenab/20 کانال کتاب ناب: @ketabenab
ثانیه های باارزش بابا در استفاده از وقت خیلی منظم بود و خساست به خرج می داد. مثلا شب ها از ساعت ۹:۴۵ تا ۱۱:۲۲ دقیقه مطالعه می کرد. به ما هم توصیه می کرد: «دوست دارم صبح ها کنید و همه کارهاتون مرتب و منظم باشه و وقت تون را هدر ندید». اما هیچ گاه وادارمان نمی کرد مثل خودش باشیم. روی همین حساب، تلویزیون خیلی کم می دید. بیشتر اخبار و تحلیل های سیاسی را دنبال می کرد و بعضی سریال هایی مثل امام علی علیه السلام و مردان آنجلس. ...یک بار خیلی اصرارش کردم و قربان صدقه اش رفتم که بیاید همراه ما تلویزیون ببیند. بالاخره آمد و نشست. اما چه نشستنی؟! مثل اینکه روی میخ نشسته باشد. بعد از یک ربع گفت: «ببخشید! نمی خوام ناراحت تون کنم. اما وقتی پای تلویزیون می نشینم انگار وقتم داره تلف میشه. باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم. نمی تونم بنشینم و این برنامه را نگاه کنم. می شه من برم؟». شهید علی صیاد شیرازی به نقل از کتاب خدا می خواست زنده بمانی ✨✨✨✨✨✨✨✨ نکات و مراحل طرح نظم برای بندگی به مرور در کانال @vanazm
به خاطر خدا رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت. در داخل یک جمع همیشه مثل آن‌ها بود با آن‌ها می‌خندید با آن‌ها حرف می‌زد و... احمد هیچ گاه خود را از دیگران بالاتر نمی‌دانست. در حالی که همه می‌دانستیم که او از بقیه به مراتب بالاتر است. از همان دوران راهنمایی که درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفتم. احساس کردم که احمد خداوند را به گونه‌ای دیگر می‌شناسد و بندگی می‌کند! ما نماز می‌خواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم اما دقیقا می‌دیدم که احمد از نماز و مناجات با خدا لذت می‌برد. شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عارف و عالم طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه 12 ساله عجیب بود. من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه می‌کند. اما او رفتارش خیلی عادی بود و مثل بقیه می‌گفت و می‌خندید. من فقط می‌دیدم اگر کسی کار اشتباهی انجام می‌داد خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می‌داد. احمد امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمی‌کرد. فقط زمانی برافروخته می‌شد که می‌دید کسی در یک جمعی غیبت می‌کند و پشت سر دیگران صحبت می‌کرد در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمی‌کرد با قاطعیت از شخص غیبت کننده می‌خواست که ادامه ندهد. من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» شهید احمد علی نیری به نقل از کتاب عارفانه ✨✨✨✨✨✨✨✨ نکات و مراحل طرح نظم برای بندگی به مرور در کانال @vanazm
هدایت شده از کتاب ناب
از کتاب نخل و نارنج شیخ به راه خود می‌رفت؛ گویی انبوهی کارِ نکرده داشت که باید همه را به‌نوبت انجام می‌داد. همه‌چیز در نظمی دقیق پیش می‌رفت. نه خواندن جای نوشتن را می‌گرفت، نه نوشتن جای عبادت را، نه عبادت جای تدریس را و نه هیچ‌کدام جای رسیدگی به فقرا و خویشان را. 📚 فوق العاده عالی نخل و نارنج: https://eitaa.com/ketabenab/24 ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ برای مطالعه مفيد وقت بگذاريم کتابهای خوب را به هم معرفی كنيم نكته های ناب آنها را با هم اشتراك بگذاريم و برای ارتقای سطح فکری خود و جامعه مون برنامه ریزی داشته باشيم کانال کتاب ناب: @ketabenab