eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.2هزار دنبال‌کننده
202 عکس
50 ویدیو
17 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است) برچسب‌ها: عرفان | فلسفه | آوینی | انقلاب اسلامی | هایدگر | نیچه | گادامر | فردید | داوری اردکانی | فوکو | کانت | هگل | دکارت | هرمنوتیک | ملاصدرا
مشاهده در ایتا
دانلود
دکتر احمد فردید در چند ماه گذشته مکرر در صفحه تلویزیون دیده شده است، با آگاهی از این موضوع می پرسم آیا وقتی برنامه های خودتان را تماشا می کردید همه چیز را همانطور که تصورش را داشتید دیدید؟ می گوید: "بشر کمابیش () است. نقش خود را در آب هم ببیند به آن دلبستگی پیدا میکند. درست است که من هم نرگس انگارم، اما من غیر از نرگس انگاری به آن معنی است که در روانشناسی امروز است ولی اساسا رسم من این است که هر بار چیزی بنویسم و یک هفته بعد آن را بخوانم، نتیجه اش این میشود که از آن خوشم نمیآید، یعنی زمان که بگذرد داوری من هم عوض میشود" درباره تماشای خودم در فقط می توانم بگویم خود را بیشتر به این دلیل تماشا می کردم که حرفهایم را گوش کنم و بدقت گوش کنم که ببینم تا چه اندازه توانسته ام مطالب و معانی لازم را به شنوندگان القاء کنم و تنها چیزی که دستگیرم شده این بوده که احساس کرده ام در همه این برنامه ها مطالبم ناتمام مانده است.
" - " "هيدگر اساسا به جاي لفظ با توجه به دو جزء تركيبي اين كلمه يعني Sein (وجود) و Da اين لفظ را بكار مي‌برد كه ترجمه دقيق آن به فارسي مشكل است. اين لفظ در زبان فلسفي متداول آلماني به معني وجود خاص آدمي است. در ديگر زبان‌هاي اروپائي در ترجمه آثار هيدگر اين لفظ را بعينه به كار برده‌اند جز آنكه بعضي از نويسندگان انگليسي به جاي آن Being- There يا Being-here گفته‌اند كه ترجمه‌اي است غلط زيرا Da به معناي “آنجا“ يا “اينجا“ نيست بلكه هم به معني “اينجا“ ست و هم به معني “آنجا“ (مانند لفظ "هناك" در زبان عربي) منظور هيدگر از “دازين“ اين است كه آدمي موجوديست كه نه آنجا و صرفا روحاني است و نه اينجا و صرفا نفساني است، بلكه موجوديست در كشاكش اين دو وضع: مكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و آن والا / قدم زين هر دو بيرون نه،‌ نه اينجا باش و نه آنجا” سنائي“ تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او / زان سفر دراز خود عزم وطن نمي‌كند دل به اميد وصل او همدم جان نمي‌شـود / جان به هواي كوي او خدمت تن نمي‌كند ” حافظ“ از همين روست كه عرفاي اسلام , انسان را ” برزخ جامع“ يا ” كون جامع“ گفته‌اند كه به نظر آقاي دكتر فرديد، با معني لفظ Dasein در عرف هيدگر عينا يكي است. ما در اين كتاب مسامحه و موقتا “وجود بينابين“ را به جاي لفظ Dasein اختيار كرده‌ايم." پاورقی کتاب پدیدار شناسی و روان درمانی/ ترجمه دکتر کرامت الله موللی
فردید: من استاد ارجمند نیستم . نابغه نیستم . علامه نیستم . فیلسوف نیستم . انتلکتوئل نیستم . آدمی هستم مثل بقیه و عیب من شاید " فکر" کردن باشد .
فردید: در این جهان بعید " حق" غائب است . در بی حضوری "حق" است که انسان به سهو کردنهای فلسفی عادت کرده است . میگوئید نه ! به تاریخ فلسفه نگاه کنید. دوهزار سال مداوم است که بشر " باده با محتسب شهر" میخورد . به گفته بایزید بسطامی سی سال است ، آری سی سال است که خود را در حق می بینم ، اما اکنون حق را در خود می بینم . بلی من چیزی بیش از یک " ناچیز" بزرگ نیستم و این " ناچیز بزرگ" هرگز نمیتواند در این جهان بعید استادی ارجمند باشد . پس به من نگوئید استاد ارجمند !
فردید: با نو مخالفم و آنرا بحساب و ممسوخ میگذارم .
فردید: تاریخ چیزی بیشتر از یک پستو خانه نیست . این پستو خانه تا سقف در رطوبت ممسوخ فرو رفته است و دیوارهای آن بر شالوده "" استوار است . روزنه ای بجانب در آن نیست . در حالیکه برای من "" یک افق است . این افق را نمیتوان ازاین پستو دید . بهمین علت است که "من" و " هیدگر" از این تنگنای فلسفی ، نقبی به یک افق حقیقی زده ایم . به افقی که "حق " مغلوب "خلق " نباشد . به افقی فراتر از غرب ، به افقی فراتر از شرق . در این نوبتکده صورت پرستی زند هرکس به نوبت کوس هستی حقیقت را به هر دوری ظهوری است ز اسمی برجهان افتاده نوری است اگر عالم به یک منوال بودی بسا انوار کان مستور ماندی
فردید: از سن 14 سالگی فلسفه را شروع کردم و تا زمانیکه بالاخره با هیدگر هم سخن شدم این راه ادامه یافت . از طرفی دیگر به حکمت معنوی اسلام پرداختم . بنابراین میتوانم بگویم که از چهارده سالگی من در دپاسمان قرار داشتم . وقتی به حکمت معنوی رسیدم سیر و سلوک معنوی من و دپاسمان من در فلسفه تقریبا تمام شده بود و از آن وقت تا بحال ، دیگر این دپاسمان در من پیدایش نیافت و اما همواره من کوشیده ام مطالب را برای خود نظم و ترتیب دهم و آنها را به تفسیر کشانم . و باز همواره مشغول دعوت به "حق" و " حقیقت " بوده ام و بالمآل سعی کرده ام واقعیت را از حقیقت فرق نهم . گاهی بشر به مرحله خودپسندی و خود خواهی و غرور میرسد . من امروز خدا را شکر میکنم که قلم را زمین گذاشتم و چیزی ننوشتم ، چرا که ممکن بود این خودپسندی بر من غالب آید . ولی باید همین جا بگویم که واکنش در برابر من و افکار من بسیار سخت و بی امان بود . همین واکنشها میتوانست آثار مرا لوث و مسخ کند ، کما اینکه چنین هم شد . با اینکه چیزی ننوشتم و نوشتن را همواره به بعد موکول کردم ، مطالبی جسته و گریخته از دهان خارج میشد و بعد همین مطالب در مطبوعات دنبال میگردید.
.
فردید: هفده سالم بود که میتوانستم به عربی و فرانسه مطالعه کنم . در این دو زبان علامه نشده بودم و اما هردو برای من کفایت داشتند . کجاوه ای بودند که میتوانستند مرا درعوالم دیگری سیاحت دهند ، مرا با خود به سوی قلمروها و سرزمینهای ناشناخته ای (ببرند) که کانت و دکارت ، فیخته و شلینگ و هگل ، نیچه ، شوپنهاور، و کوپرنیک حاکم آن بودند و بمن یاری دهند تا این جادوهای دنیای غرب را بشکنم و راز و رمز اندیشه های جدید را دریابم . زبان برای من حکم عصای موسی را داشت
فردید: [در جوانی] غرب مرا کشید . مرا جذب کرد . مثل آهن ربائی که براده را بخود میکشد . آری غرب مرا زد مثل صاعقه و این صاعقه نا بهنگام درخت اعتقادات را از ریشه سوزانید . همه چیز رفت . همه چیز سوخت . باورها آتش گرفت . دین آتش گرفت . ایمان آتش گرفت . و من در میان این شعله های بی امان برشته شدم ، جزغاله شدم و قامت اندیشه ام به قیامت رفت ... ....من آتشی شده بودم و میخواستم با خودهمه چیز را بسوزانم . این خاصیت متجددهای دو آتشه بود .
فردید: فلسفه ذاتا یونانی است . نحوه پرسش از و زمان همواره به نفع فلسفه یونان است و با حکمت معنوی مغایر است . میبدی: یعنی بالمآل با ذات دیانت اعم از دیانت یهود ، عیسویت و ادیان دیگر فرق دارد . فردید: همینطور است . پس بگذارید بنده بجای "" لفظ "" را استعمال کنم . میبدی: چرا و به چه علت ؟ فرديد: بخاطر " بیطرفی" و ذکر و فکر حقیقی و بخاطر خود آگاهی . این نحوه پرسشی که به آن اشاره کردم به بر میگردد . او نیز میپرسید وجود موجود چیست ؟ و خود به آن پاسخ میداد . این پرسش همواره در تاریخ فلسفه موجود است و فلاسفه به عناوین مختلف به آن پاسخ داده اند . حال ممکن است که یک غیر فیلسوف ، مثلا یک سیاستمدار یا یک هنرمند یا اصلا یک شاعر عین همین پرسش را مطرح کند . چون نحوه و اصل پرسش ارسطوئی است و ریشه در یونان دارد ، میتوان گفت که این غیرفیلسوف نیز در نگاه کردن به "وجود" تحت تاثیر متافیزیک است . پس است . برای روشن شدن موضوع به تاریخ مینگریم : ابتدا را میزند و به این ترتیب غرب بر آن فائق می آید . بعد را هدف قرار میدهد . و به این ترتیب غربیان از فرصت بهره میگیرند و مسئله نسبت میان فلسفه و دین را طرح میکنند .