•|وصـٰال|•
#پارت30 😍❤️😍❤️😍❤️😍 ❤️😍❤️😍❤️😍 😍❤️😍❤️😍 ❤️😍❤️😍 😍❤️😍 ❤️😍 😍 آسیب جدی ندیدم و با چند روز خوابیدن دربیمارست
#پارت31
😍❤️😍❤️😍❤️😍
❤️😍❤️😍❤️😍
😍❤️😍❤️😍
❤️😍❤️😍
😍❤️😍
❤️😍
😍
کتاب هایش واقعا زیبا بودند، در مورد اسرار آفرینش،
کتاب تذکره االولیا از عطارکه واقعا وقتی خواندمش عاشقش
شدم، وقتی باعالقه می خواندم بالبخندگفت که اوم هم عاشق
این کتاب است ومن برای عالقه ی مشترکمان به یک کتاب ذوق
زده شدم.
با ویلچرش طرف آشپزخانه رفت از اپن گرفت و به سختی بلند
شد.
نگران شدم وگفتم :
–مواظب باشید.
شنیده بودم از خواهرش زهرا خانم که کمکم می تواندراه
برود. ولی جلو من تا حاال این کاررا نکرده بود.
کتابی روی اپن بود همان کتابی که هردویمان خیلی دوستش
داشتیم. آن رابرداشت و نگاهی از روی محبت به من انداخت
و گفت:
–این کتاب رو دلم می خواد بدمش به شما. دودستی کتاب رو
به طرفم گرفت.
بازاین معلم زندگی ام مراشرمنده کرد. کتاب راگرفتم و
گفتم:
–ولی شما خودتون...
حرفم راقطع کرد.
–پیش شما باشه بهتره.
نگاهم را از روی کتاب به چشمهایش سر دادم. اوهم نگاهم
می کرد، ولی سریع این گره نگاهمان را باز کرد.
بالبخندگفتم:
–البته به نظرمن شما نیازی به این کتاب ندارید، چون
خودتون شبیهه یکی از شخصیت های این کتاب هستید.
–اغراق اونم دراین حد؟ ممکنه فشارم روببره باالها.
–خب این نظرمنه، برای همین میگم نیازی بهش ندارید.
😍
❤️😍
😍❤️😍
❤️😍❤️😍
😍❤️😍❤️😍
❤️😍❤️😍❤️😍
😍❤️😍❤️😍❤️😍