🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹
🍉 آی #قصه قصه قصه
📽 داستان انقلابی شدن #عموکنت
🕹 قسمت اول
📮 سال ۸۸ در گیر و دار #انتخابات بود. شور و حال عجیبی بر مملکت حاکم بود. با تایید نامزدهای انتخاباتی و تشکیل ستادها، اعضای ستادها درخواست اجاره ساختمانهای من در شهر #کرمان را داشتند.
🎏 میدانستم رقابت اصلی بین #احمدینژاد و #میرحسینموسوی است.
💰 برای توضیح بیشتر، باید بگم ما خانوادگی #بازاری هستیم و در تمام نقاط شهر ساختمانهای معروفی داریم. به همین دلیل، ستادهای انتخاباتی به دنبال اجاره اونها بودن.
💵 حقیقتش من دنبال #پول بودم و اهل #سیاست نبودم. پولم رو درمیآوردم و مسافرت میرفتم. با همان پاسپورت ایرانی به حدود بیست کشور رفته بودم.
📍خلاصه، یک ساختمان را به ستاد احمدینژاد و اون یکی رو به ستاد موسوی اجاره دادم.
🙃 البته هیچکدام بعداً پولی ندادن، ولی برای من مهم بود که بهنوعی با هرکدام که به قدرت میرسد، ارتباطم را حفظ کنم.
⛔️ احمدینژاد پیروز انتخابات شد و درگیریها آغاز شد. اوایل در کرمون خبری نبود ولی ناگهان اوضاع خراب شد.
🏛ساختمانی که به ستاد موسوی اجاره داده بودم، هنوز در اختیار آنها بود و طبقه آخرش نیمهساز بود.
📛 در شلوغیها، یک نفر یک تکه آجر به سر یکی از #مأموران زد.
👈🏻 ادامه دارد ...
🆔 http://eitaa.com/voiceostadaminikhah
࿐჻ᭂ⸙🍃🌹🍃⸙჻ᭂ࿐