eitaa logo
-رایـح‌ـه¹²⁸-
767 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
384 فایل
-بسم‌الله . -من‌کشـته‌اشکم؛ هرمومـنی‌مرایـادکنداشکش‌روان‌شـود♥ . [امام‌حسین-علیه‌السـلام-] -پشـت‌صحنه‌کانال: -بیسمچی:
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم خوبید؟!°♡ کوله بار 🤍↻ کانال با فعالیت های 🤍🫂💍!' رو ندارم که بگویم صنم و عشق منی مذهبی بودن ما دردسری شد که نگو...🥲💍 متن های عاشقانه عکس و کلیپ های عاشقانه و....!- https://eitaa.com/joinchat/3360620734C0bd3785399 . .💕 =) مذهبےهاعاشق‌ترند...!((:🤍💍
سلام علیکم خوبید؟!°♡ کوله بار 🤍↻ کانال با فعالیت های 🤍🫂💍!' رو ندارم که بگویم صنم و عشق منی مذهبی بودن ما دردسری شد که نگو...🥲💍 متن های عاشقانه عکس و کلیپ های عاشقانه و....!- https://eitaa.com/joinchat/3360620734C0bd3785399 . .💕 =) مذهبےهاعاشق‌ترند...!((:🤍💍
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمان‌ناحله🌿 همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا. آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣 میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨. با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد. روی زمین نشست.😁 خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅 • • •🕊💚• اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍 🌿⃟💚@Baalparvaz ✨🌿 • 👑❣ • 😍 این داستان جذاب «رو از دست ندید👌🙊✨🍃