منی که شبهمهشب از تو گفتوگو دارم
چه بغضهای فروخفته در گلو دارم!
بیا و دردِ دلم را به گوشِ جان بشنو
که رازهای پُر از غصّهی مگو دارم
گمان مدار که نائی به پیکرم مانده
گمان مکن که به چشمانِ خویش سُو دارم
نوازشم کن و محکم ببوس روی مرا
به مهربانی و لطفِ لب تو خُو دارم
در این خرابه فقط سهمِ من شدی بابا
میان دخترکان چند تا هَوو دارم
سههفتهای شده گیسوی من نشد شانه
وَ شرح غربت این قصّه موبهمو دارم
چهقدر عمّه کتک خورد جای من در راه!
چهقدر سختی و زحمت به دوش او دارم
به باد نیز نگفتم چه زجرها بُردم
به آب هم نزدم دَم، ز بسکه تُودارم
ز خاکِ پای شهیدان: تیّممست مرا
ز خونِ پاکِ عزیزانِ دل، وضو دارم
وصالِ یکشبه، کم بود زیر سایهی تو
وصالِ دائمیِ عشق، آرزو دارم
◾
منم: حسین؛ منم: حق؛ منم: حقیقتِ ناز
کجاست مفتیِ تکفیرگوی و کو دارم!؟
#امید_امیدزاده
فرزندِ خورشید؛ پروردهی ناز
تفسیرِ مِهر و منشورِ اعجاز
نازکتر از گل نشنیده هرگز!
تندی ندیده بالاتر از ناز!
تا چشمش افتاد سوی رخ او
از شوق گردید آیینهپرداز
با آهِ جانسوز یکباره وا کرد
نزدِ سرِ او گنجینهی راز:
دیدی پدر جان؛ دیدی پس از تو_
در کوفه کردند بغضِ خود ابراز؟
با تازیانه ما را ندیدی_
در شهر بردند با ساز و آواز؟
در شام دیدیم قومِ پیمبر
از بامِ خانه خاکسترانداز
باران گرفت و بغضش ترکید
تا بیامان کرد دردِ دل آغاز
◾
سلطانِ خوبان بگشود آغوش
تا طفل را دید با غصه دمساز
بسکه سرود از زجرِ اسارت
کنجِ قفس دید درها شده باز
با بوسهای از لبهای بابا
آخر گرفت او دستورِ پرواز
#امید_امیدزاده
ماهی که زنده کرد دلم را مُحرمست
ماهِ عزا و ماهِ غم و ماهِ ماتمست
افسرده بودم از غمِ دنیای نامراد
آری! دمی که شور به من داد این دمست
کامِ مرا به تربتِ او باز کردهاند
مِهرِ حسین《بر همه چیزی مُقدّمست》
اینچه تناقضیست که رازی بزرگ شد
شادیِ قلبِ قافلهی عشق از غمست!
زیباترین حکایتِ تاریخ، کربلاست
آنجاست بُقعهای که بهشتِ مجسمست
چشمِ فرشتگانِ خدا، تَر شده ببین
بر گونههای گنبدِ او اشکِ نمنمست!
در سوگِ او زیادهروی نیست هیچگاه
این غم《عزای اشرفِ اولادِ آدمست》
از اشکِ بیامان، غزلِ چشمهای ما
حتی اگر سپید شود باز هم کمست
#امید_امیدزاده
از غمزهات به خرمنِ جانش، شرار زد
از پیشِ روح، پردهی تن را کنار زد
دلبستگی به جلوهی صدرنگِ غیر داشت
دل را گره به زلفِ سیاهِ نگار زد
از لوثِ شرک، صفحهی جان شستشو نمود
آنرا بنامِ حضرتِ پروردگار زد
در مکتبِ تو پخته شد و عاقلی گزید
در پیشِ عشق، نفسِ زبون را که دار زد
از حوضِ کوثر آبِ بقا سرکشید و بعد
جامی گرفت و بر شررِ خشمِ نار زد
از باغهای جنتِ حق، عطرِ خوش گرفت
بر سینهی خزانزده، رنگِ بهار زد
"لا یُمکنُ الفِرار مِن العشق یا زُهیر"
این را شنید و سوی تو نقشِ فرار زد
از خود گذشت و پای تو سر را فدا نمود
پرپر به دورِ شمعِ تو پروانهوار زد
او جاودانه شد چو فنا گشت در رهت
عشقِ تو را به پهنهی تاریخ، جار زد
ما را زهیروار بکِش ، سمتِ خیمهات
آن سان که تیرِ مهرِ تو راهِ شکار زد
ما را شبیه او بخر آزاد کن حسین!
کو از خجالتِ گنهِ خویش زار زد
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
قلبِ عالم گُر گرفت از آهِ سهلالهضم ما
در امان ماندهست جانِ دشمنش با کظم ما
دسته راهانداختیم و لشکرِ بیمایه را
لرزه بر اندام افتاد از قوای نظم ما
کوچه واکردیم صفدرصف به یاریِ حسین
خصمِ کوفی میگریزد از مصافِ رزم ما
ما بناداریم کاخِ ظلم را ویران کنیم
باخبر کن شامیان را از ثباتِ عزم ما
باحسینیم آی دنیا! بایزیدان را بگوی
صوفیِ صافی اگر خواهی بیا در بزم ما
این زمین: مُلکِ علی و بچههای فاطمهست
از یمن تا شام، از بغداد تا خوارزم ما
ما رَجَزخوانیم -در این راه- تا صبح فرج
محو شد دجّال از دیدارِ عزمِ جزم ما
#امید_امیدزاده
کوفیان خون به دلِ زادهی حیدر کردند
قَدرِ تاریخ بر او ظلم، سراسر کردند
نامه دادند و جفا کرده ز بی مِهری و بعد
جامهی سوگ از این حادثه در بر کردند
کربلا صحنهی جُرمست و جنایت امّا
ستم آن بود که در پردهی آخر کردند
قطرهای آب ندادند به طفلی معصوم
چشمهای همهی اهلِ حرم، تر کردند
کف و هورا زده از قتلِ علی با این کار
پدرش را وسطِ معرکه، مُضطر کردند
خطبه میخواند که شاید دلشان رحم آید
موعظه کرد؛ ولی هلهله بدتر کردند!
هدفِ تیرِ سه شعبه، گلوی اصغر شد
گوییا حمله به سردارِ دلاور کردند
یک تنه آمده در رزم که او را امروز
با ابالفضل در این عرصه برابر کردند
تازه میخواست شکوفا شود آن غنچهی ناز
برگش از بادِ بلا ریخته پرپر کردند
یاوری از پیِ بیداد نبود و ناچار
دادخواهی به درِ حضرتِ داور کردند
باورِ کشتنِ ششماهه، عجب مشکل بود
آن قدَر تعزیه خواندیم که باور کردند
دوستدارانِ حسین از غمِ داغِ اصغر
کشتیِ عاطفه در اشک، شناور کردند
دل از این روضهی جانسوز بسوزد شاید
روزِ نوزاد بنامِ علیاصغر کردند!
#امید_امیدزاده
از روزی که دنیا اومدی همهش
خندههات آتیش به قلبم میزنه
گریههات که دیگه جای خود داره
عالم و آدمو بر هم میزنه!
علیاکبر میمیره برای تو
سکینه عاشقِ ناز و اَداته
قاسم اصلاً نمیذاردت زمین
عبداله که هر جا هستی باهاته
توی کاروان عمو عباسِ تو
مثه سروی بود کنارِ چمنت
همیشه پهلوی تو بود که یه وخ_
نکنه آفتاب بیفته رو تنت
بابا جون چیکار کنم؟ آب ندارم-
که بِدم یه قطره نوشجون کُنی
اَبری هم توو این کویر پیدا نشد
که دعا به جونِ آسمون کنی!
مادرت از تشنگی شیر نداره
که گلوی خشکِتو تر بکنه
دائماً لالایی میخونه برات
بلکه این حالِتو بهتر بکنه
روی دست اُوردمت بالا شاید
دلِ سنگِ دشمنت، نَرم بشه
فکرشو اصلاً نمیکردم یههو
دستم از خونِ گلوت گرم بشه
نمیدونم که برم خیمه یا نه؟!
نمیدونم که تو رو چیکار کنم...؟
بدمت دستِ رباب ببیندت؟
یا با جسمت کویرو بهار کنم؟
حیفِ تو که زیرِ خاک بری علی
حیفِ این تنِ ظریفت بابا جون
خونِ تو عالمو بیدار میکنه
دشمنت نشد حریفت بابا جون
خدایا تو شاهدی که من دارم-
همه غمها رو تحمّل میکنم
دلِ من خوشه فقط به دیدنت
به امیدِ تو توکّل میکنم
#امید_امیدزاده
هر شب سلام سوی تو _ارباب_ میدهم
این مِهر را بهپای دلم آب میدهم
دلخوش به سجدههای نمازم نمیشوم
در مجلس تو تکیه به محراب میدهم
با ناله روضههای تو را گرم میکنم
تسکین غصهی دل بیتاب میدهم
بر سینه دست مینهم و بوسهای به شوق-
بر پرچمت _مبادی آداب_ میدهم
خورشید را به روضهی گودال میبرم
از دیدهها ستاره به مهتاب میدهم
خونینترین حکایت دنیاست عشق تو
مستانه دل به این محبت نایاب میدهم
هر صبح بر مصیبت تو گریه میکنم
هر شب سلام بر تو و اصحاب میدهم
#امید_امیدزاده
محکم گرفت بندِ رکابِ عقاب را
جستی زد و گرفت به میدان شتاب را
گشتند بیقرار و پریشان ، مخدّرات
دیدند تا به گیسوی او پیچ و تاب را
چشمان نیمخواب و سر پر شهامتش
از دشمنانِ صبح گرفتهست خواب را
پنداشتند حضرت پیغمبر آمده
برداشت تا ز صورت ماهش نقاب را
رزمش نشان رزمِ پُر از شور حیدرست
وقتی به تیغ میزند او آفتاب را
بستهست دربِ باغِ شهادت ولی ، علی
شمشیر میزند که کُند فتح باب را
ناگه عمودِ آهنِ پستی به سر دوید
از هم شکافت شاکلهی دُرّ ناب را
افتاد روی گردن اسب و در آن میان
حیوان ، غلط گرفت خیام از سراب را
تازید با شتاب بهسوی حرامیان
کردند پارهپارهبدن آن جناب را
آمد حسین با دل پرخون و ناله زد
تا بشنود از آن دهنِ خون جواب را
با نعرهی "علی! وَلَدی!" گریه میکند
کرده روان ز دیده دو دریای آب را
آمد نشست بر سر نعش پسر ، مگر -
کمتر کند حرارتِ قلبِ کباب را
دریا در این گمانهی مشکل که : در عبا -
آخر چگونه جای دهد صد حباب را ؟
داغ علیّاکبر و مظلومیِ حسین
آتش زدهست خرمن هر شیخ و شاب را
#امید_امیدزاده
ابوکمال و ابوجلال و ابوجمال و ابوفضلائل
حسینیار و حسنوقار و نبیشعار و علیشمائل
خداطریق و خدانهایت؛ خدامدار و خدابدایت
خدارفیق و خداهدایت؛ خداصفات و خداخصائل
عبودیت: اوج افتخارش؛ مقام عصمت: گل بهارش
وجود پاکش: منزهست از همه گناه و همه رذائل
سخاوت و جود: مستمندش؛ کرَم: اسیر پرِ کمندش
که روزیِ سال خود بگیرد از آستانش همیشه سائل
فقیهِ عالیمقامِ یثرب؛ به بارگاه امام: نائب
که در غیابِ حسین باشد جوابگوی همه مسائل
بهیاد بدر و اُحد میاندازد و شکوهِ تبار هاشم
بهوقت پیکار و رزم دارد چو ذوالفقار علی حمائل
بهدست: تیغ و بهدوش: مَشک و بهسینه: شوق و بهسر: ارادت
کسی هماورد او نشد در همه سپاه و همه قبائل
سپاهدار و یل دلاور؛ امیدِ زینب، پناه لشگر
که دشمن و دوست بر مرام و شجاعت و حلم اوست قائل
بهقدر یکقطره بلکه کمتر، نمیتواند؛ نمیتواند:
که شرح دریای او نویسد هزار فرزانه در رسائل
#امید_امیدزاده
دستانِ توست: یاورِ بیاعتبارها
ای جان، فدای دستِ جدای تو بارها!
تو کاشفالکروبی و بابالحوائجی!
ای ملجاء نهاییِ چشمانتظارها!
هر جا تویی بهشتِ برینست بیگمان!
خاموش میشوند به مِهرِ تو نارها
بالیده آلِ فاطمه دائم به نام تو
آلِ علی کنند به تو افتخارها
در سوگ تو به ناله، همه قمریانِ عرش!
یاد تو میکنند -دمادم- هزارها
اِذنَت نداد حضرتِ دل تا درآوری:
از خصمِ بیوفای یزیدی، دمارها!
رفتی کنارِ علقمه، آبی بیاوری
تا کم کنی ز سوزِ تبِ بیقرارها
کردند دوره، اسبِ تو را روبهانِ رَذل
پُر شد کنارِ قامتِ سروِ تو خارها
تا پیکرِ مطهّرت افتاد بر زمین
کلّ پیادهها و تمامِ سوارها_
کردند هلهله که: علَمدار کشته شد!
سهلست از این به بعد در این رزم، کارها
دیدند -در کنارِ تنت- کوه، خم شده
دیدند در کنارِ تنت، انکسارها
از حالتِ حسین همه باخبر شده
سرداده از مصیبتِ داغ تو زارها
پژمرده گشتهاند همه غنچههای ناز
پاییز میشوند در این غم بهارها
◾
از پنجهی قلمشده دیدم نشانهای
نصبست بر ستیغِ علَم در گذارها
#امید_امیدزاده
خورشید گرفته نور از خانهی تو
تکیه زده کوهِ صبر بر شانهی تو
در مکتبِ جاودانهی شور و شعور
هر عاقلِ عاشقست دیوانهی تو
دیدیم که روییده در آن دشتِ عطش
صد سروِ رشیدِ شوق از دانهی تو
دیدیم به صحرای بلا افتاده
هفتاد و دو مست، دورِ پیمانهی تو
ای شمعِ هدایتِ بشر! ای گل عشق!
صدکشتهی پرپر شده پروانهی تو
از هر چه که بود دل بریدی آسان
من در عجب از همتِ مردانهی تو
امضای کتابِ کربلایت گردید
در مصحفِ نور، خونِ دردانهی تو
#امید_امیدزاده