ما تو را نشناختیم و از تو رویا ساختیم
خویش را بیهوده در وهم و گمان انداختیم
بر سر میزِ قمارِ زندگی ، جان دادهایم
هستیِ خود را در این بازارِ دنیا باختیم
《عصمتِ دل》از《هجومِ نفس》، تار و مار شد
لشگرِ رومایم و بر اکنافِ ایران تاختیم!
غفلت از تو راهِ شیطان را به دلها باز کرد
خرجِ سنگینی برای خوابِ خود پرداختیم
در خیالِ خویش محصوریم و از درکِ تو دور
ما تو را نشناختیم و از تو رویا ساختیم
#امید_امیدزاده
زنی با خویش خلوت کرد و آزاد از علایق شد
از این زندان گذشت و بیکران را دید و عاشق شد
عفیفانه سرودی خواند و جَلبابِ حیا سرکرد
سحر را جامهی خود کرد و از جنسِ شقایق شد
کنارِ ماه بنشست و ز تاریکی فراری شد
حجابِ نور در بَر کرد
و مَستور از خلایق شد
زمان را لمس کرد و جرعهجرعه سرکشید آنرا
ازل را تا ابد چرخید و سرشار از دقایق شد
هوای آسمانها داشت با بال صفا پر زد
به دریا دل زد و رنگی گرفت و محو قایق شد
تبرُّج را رها کرد و خدا را دید با جانش
ز خودبینی گذر کرد و به فیض وصل لایق شد
#امید_امیدزاده
هنوز هالهی ابهام، جنسِ زن دارد!
هنوز جنگ و جدل، حرف از او زدن دارد!
هنوز هم که هنوزست زن پس از مردست
هنوز هم دلِ زن، آشیانهی دردست
هنوز هم همهجا زن، اسیر شهوتهاست
ببین که زینتِ تبلیغهای شرکتهاست!
هنوز زن، هدفِ نقشههای مردانست
هنوز زیرِ لگدهای پای مردانست
زنی ضعیفه و در اختیار میخواهند
برای چرخهی تولید، یار میخواهند!
زنی اگر نه چنینست زن نمیدانند
زنانگی زنان جز به تن نمیدانند!
هنوز دخترکان زندهزنده در گورند
در آرزوی خیالات خویش محصورند
کجاست حضرت پیغمبرِ جهالتسوز؟
کجاست ظلمتِ این شهر را چراغافروز؟
کجاست صاحبِ خُلق عظیمِ رحمانی؟
کجاست در تبِ دنیا نگاهِ انسانی؟
کجاست آنکه به زن اعتبارِ عالی داد؟
کجاست تا که ببیند دوباره این بیداد؟!
ببیند این همه زن را به اسم کار و هنر
خمیرمایهی تفریح کردهاند آخر
ببیند این همه زن را به نام عِلم و سواد
کشاندهاند به هر سوی ناکجاآباد!
کجاست فاطمه تا باز دُر بیفشاند:
《اگر خود از همه نامحرمان بپوشاند_
چنین زنی، زنی آنگونه آنچنان باشد
که برتر از همه زنهای این جهان باشد》
زنی چنین که گُلِ سایهسارِ زندگی است
مقام مادریاش افتخارِ زندگی است
زنی نشسته به کنجِ حریمِ خانهی خویش
خُجسته است به نجوای عارفانهی خویش
چنین زنیست که منظورِ آسمانیهاست
زنی چنین همهجا قدر و ارزشش والاست
کسی که صفحهی تاریخ را ورق زده است
که دست رد به اباطیلِ ماسبَق زده است
گرفته دست زنان را کشیده سوی خدا
به حکم سورهی کوثر؛ به نورِ اَعطینا
نجات داده از آغوشِ دیوِ خودخواهی
بزرگ کرده زنان را به لطفِ آگاهی
زنی نمونهی عالم میانِ نوعِ زنان
زنی چنین که شده اسوهی امام زمان
#امید_امیدزاده
ساعت از نیمه شب گذشت و هنوز
بچه بیدار گوشه ی هال ست
پدرش خواب و مادری تنها
خسته از کار خانه بی حال ست
بوی روغن گرفته پیرهنش
رنگ رویش پریده و رنجور
گود افتاده زیر چشمانش
غصه دار ست قلب او بدجور
عاشقی قصه نیست زندگی است
عاشقی شعر نیست شاعری است
شعر گفتن برای مردی که
در نخ خط و خال دیگری است
من تو را عاشقم تو اما...حیف
عاشق هر کسی به غیر از من
من تو را دوست دارم اما آه
دوست داری تو عشوه ی هر زن
بچه هایت وبال گردن من
تو خودت غرق عشق و حال شمال
تو و بی فکری و اباحه گری
من و این زندگی رو به زوال
با رفیقات هر شب جمعه
غرق مستی و محو دود و عرق
تا سحر پای ماهواره بشین
بازی تخت نرد و منچ و ورق
◽️
باز هم او برای شوهر خود
غزل عاشقانه میگوید
شوهری خواب و همسری تنها
شعر در کنج خانه میگوید
عاشقی قصه نیست شاعری است
غزل بی امید و سردی که
رنگ افسردگی گرفته از این
شعر گفتن برای مردی که ...
#امید_امیدزاده
شد سایه نشین رخ زیبای تو خورشید
دارد به جگر ، داغ تماشای تو خورشید
مَه ، مات شد از چهره ی ماه تو همه شب
محو رخ نورانی و زیبای تو خورشید
هرچندکه ثابت شده سیاره نباشد
در سِیر به سر داشته سودای تو خورشید
از هُرمِ عطش ، سوخته در حسرت حِرمان
اینگونه به دل داشته پروای تو خورشید
از مشرق خود لاله صفت ، دم زده خونین
از بس که به شب داشته
رویای تو خورشید
از سجده نباشد که چنین خون شده مغرب
قربانی هر روزه ی در پای تو خورشید
از شور کلامت سخن عشق تراود
هر صبح مگر می دمد از نای تو خورشید
خورشید نهان ! جان جهان ! باطن عالم !
انداخته سَر ، پیش قدم های تو خورشید
#امید_امیدزاده
بنشین و بنوشان غم هر بارهی ما را
تسکین بده داغ جگر پارهی ما را
لطفی کن و پرسش کن و بنواز و بچرخان
احوال دل سادهی بیچارهی ما را
عدلست اگر ظلم کنی بر دل مسکین
تعدیل کن اندیشه و انگارهی ما را
هر گوشه روانست پی چهرهی ماهت
آرام نما دیدهی آوارهی ما را
ما کودک بیخواب و هراسان تو هستیم
بی تاب مکن سایهی گهوارهی ما را
بیعار به دور دو جهان گشت خیالم
مشغول کن این خاطر بدکارهی ما را
این قافیه سستست مخواهش که بریزد
تخریب مکن کاشی دیوارهی ما را
ابیات من خسته و پربسته حقیرند
پرواز بده مرغ غزلوارهی ما را
#امید_امیدزاده
مغرور آمدی و ندیدی شکستها
غافل شدی شبیه دل خودپرستها
گلدان کنار پنجره هست و دریغ تو
چشمان خویش دوخته بر دوردستها
برخیز و راه خانهی خورشید پیشگیر
بیفایدهست عاقبت این نشستها
هشیارها برای تو فکری نمیکنند
چنگی بزن به دامن تدبیر مستها
طفل رهند مدعیان وصال دوست
میدان بده به طایفهی چیرهدستها
پیوسته رفتهای پی بوی گل امید
هر چند بوده در طلب تو گسستها
ما آبروی جرات پروانه بردهایم
اینست ماجرای تکاپوی پستها
#امید_امیدزاده
پندار بسته راه نظر بر جمال تو
عقل علیل ره نبَرَد در کمال تو
بی دست و پاییاش شده اسباب دردسر
لکنت گرفته است زبان از سوال تو
آمد به محضرت سر تعظیم خم کند
شرمنده شد الف که نگردید دال تو
دل دادهام به مهر تو بیدل نشستهام
چیزیم نیست تا که نهم در قبال تو!
بر باد رفته دار و ندارم در این میان
جان مانده است نزد من؛ این نیز مال تو
آن مدعی که نعرهی مستانه میزند
یک دانه خورده است از انگور کال تو
آمد سر قرار ولی با خیال خویش
غافل به خواب رفت و نپرسید حال تو
ما تشنگان جام همههفتهی توایم
ثبتست این اشاره به تقویم سال تو
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
بی مایهایم و میکده را ساده در زدیم
داغی به دل نداشتهایم و به سر زدیم
آسوده با توهّم سود آرمیدهایم
بر مال خویش -ای دل غافل- ضرر زدیم
از خاطرات ماست خیال جمال دوست
یک عمر گرد خاطرهاش بال و پر زدیم
با چشم عُجب آینه را سیر کردهایم
از حبّ نفس، خوبی خود را نظر زدیم
در زندگی اقامه نکردیم یک نماز
-دور از حضور قلب- فقط بر کمر زدیم
پروانگان به رندی و دیوانگی خوشند
این نام را به تارک اهل هنر زدیم
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
صبح، کافر؛ ظهر، مومن؛ عصر، کافر؛ شام، هیچ
از تحوّلها نمانده در دلم آرام، هیچ
در پی لذّت دویدیم و هدَر کردیم عمر
در همه ایام، ما را برنیامد کام هیچ
ننگ را بر خود خریدیم و نشان، گم کردهایم
آبرو باقی نماند از حرصِ ننگ و نام هیچ
نامهها دادیم و مُردیم از عذابِ انتظار
از کسی هرگز نیامد پاسخِ پیغام هیچ
بیخودیم و بیخودی از بیخودی دَم میزنیم!
نگذریم از نفسِ خود حتّی به قدرِ گام هیچ
واقعیت را خیالآلوده کردیم از قضا
عاقبت آیا گذشتیم از سرِ اوهام؟: هیچ!
#امید_امیدزاده
دزدیده کشیدیم ز میخانه سبویی
با راحت دل، تازه نکردیم گلویی
آواره و سرگشته و بیچاره و حیران
هر روز دویدیم ز هر سوی به سویی
صد جور کشیدیم از آن یار دل انگیز
زان چهره ندیدیم به غیر از سر مویی
افسرده نشستیم علیرغم خوشیها
آسوده نبودیم به روی پرِ قویی
این دامنِ ترگشته نشستیم به آبی
این خرقهی پشمینه نکردیم رفویی
از بحر به یک قطره نمودیم بسنده
قانع شده از باغِ گلِ عشق به بویی
بیمعرفت و غافل از آن حادثه ماندیم
مُردیم و نگفتند به ما راز مگویی
عمری پی بتخانه دویدیم که گفتند:
باید که به دل منزل معشوق بجویی!
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
علی عنایت محضست تکیهگاه منست
علیست ساحل عالم، علی پناه منست
ربوده دل، ز کفم آن جمال رویایی
هماره خیره به زیباییاش نگاه منست
هزار قافله خورشید، کهکشانها دل
شبانهروز، غزلخوان به گِرد ماه منست
علی نشسته کنار دل تمام بشر
اگر که فاصله دارم از او گناه منست
چنان نشسته غمش در سراچهی قلبم
هزار قمری خوشخوان اسیر آه منست
صراط اقوَم حق راه حیدرست فقط
علیست رهبر جانم صراط و راه منست
بزرگمرتبه سلطان فضل و جود و کرَم
منم گدای گدایش که پادشاه منست
اگر عطا کندم منصب غلامی خویش
چنین غلامی درگاه، عزّ و جاه منست
در آن قیامت کبری، نسیم مهر رخش
یگانه آبروی این دل سیاه منست
#امید_امیدزاده