eitaa logo
یا کریم
70 دنبال‌کننده
61 عکس
2 ویدیو
16 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم نقدی بر یک غزل آیینی موفق : شعر مذهبی و آیینی معاصر در گونه‌های مختلف خود امروزه دستخوش تغییرات و تحولات بدیع و تازه‌ای شده است. در گذشته‌ای نه‌چندان دور مدایح و مراثی اهل‌بیت(ع) عموماّ دارای درونمایه‌ای ساده و مبتنی بر ذکر مناقب و فضائل یا بیان مصائب خاندان رسالت بود. اما امروزه با خلاقیت هنری اهل ادب و نگاه تازه‌ی شاعران به وقایع تاریخ اسلام و سیره‌ی ائمه‌ی اطهار شاهد نوآوری‌های جذاب در عرصه‌ی شعر آیینی هستیم. یکی از آثاری که در سال‌های اخیر مورد اقبال عموم ذاکران و مخاطبانِ شعر هیات و استقبال شعری بیش از هفت نفر از شاعران اهل‌بیت(ع) قرار گرفته و به اقتفای آن رفته‌اند غزل کوتاه و زیبائی است از شاعر توانمند و اهل مطالعه _دوست عزیزم_ جناب آقای محمدعلی کردی در رثای شهیده‌ی شام حضرت رقیه‌(سلام الله علیها) که پس از خوانش این شعر به ذکر نکاتی درباره‌ی آن خواهیم پرداخت : زخم‌هایم شده این لحظه مداوا مثلاً چشمِ کم‌سوی من امشب شده بینا مثلاً آمدی تا که تو هم‌بازی دختر بشوی باشد ای رأسِ حنابسته تو بابا مثلاً… …مثلاً خانه‌مان شهر مدینه‌ست هنوز وَ تو برگشته‌ای از مسجد و حالا مثلاً… …کار من چیست؟ نشستن به روی زانوی تو… کار تو چیست؟ بگو… شانه به موها مثلاً… یا بیا مثلِ همان قصه که آن شب گفتی تو نبی باشی و من ، اُمِ‌ ابیها مثلاً جسمِ نیلی مرا حال ، تو تحویل بگیر مثلِ آن شب که نبی فاطمه اش را مثلاً... بنظر می‌رسد مهمترین ویژگی این شعر، ساختار روایی و داستان‌وارگی آن است. البته این روایت در برشی کوتاه، مختصر و تاثیرگذار از ماجرای اسارت و شهادت این طفل و دردِ دل کودکانه‌ی او با سر مبارک پدرش در خرابه‌ بیان شده است و می‌توان گفت داستانکی است از یک داستان کوتاه که خود بخشی از رُمان حماسی_عاطفی بلند عاشوراست. نکته‌ی بسیار مهم در این غزل _که ظاهراً از دید بیشترِ شاعرانی که به استقبال این شعر رفته‌اند مغفول مانده است_ ایجاد فضای تصویری و مفهومی از یک بازی بچه‌گانه بین دختر و پدر قصه است. در واقع این گفتگو، بیان‌گر آرزوهای تحقق‌نیافتنی و رویاهای کودکانه‌ی این دختر است. انتخاب هوشمندانه‌ی ردیف در طراحی این تعامل دو نفره، نشان از ذوق بالای شاعر دارد که عیناً برگرفته از زندگی واقعی و روابط صمیمی و نگاه غیرجدی و رمانتیک بچه‌ها به جهان پیرامون‌شان است. این چینش معنایی با ایجاد بسترِ مصیبت در بیت اول که عمق درد راوی اول‌شخص قصه را مشخص می‌نماید شروع شده و پس از ایجاد ابهام در مخاطب نسبت به علتِ آوردن واژه‌ی "مثلاً" در ردیف، تکلیف مخاطب را در مصرع اولِ بیت دوم، مشخص کرده و گفتگوی بازی‌گونه‌ی روای و سرِ مقدس را با غافلگیری بلیغ و تاثیرگذار در مصرع بعد تکمیل می‌کند؛ و در بیت سوم با فضاسازی صحنه‌ی بازی به تصاویر شعر عینیت تاریخی می‌بخشد و راوی را در نقش خاطره‌گو قرار داده و مخاطب را به ماجراهای قبل از شهادت حضرت اباعبدالله(ع) برده و با یادآوری خاطرات خوش زندگی کوتاه این دختر در کنار پدر اثرگذاری عاطفی شعر را در بیت چهارم به اوج خود می‌رساند و با اشاره‌ای کنایی به مصائب و لطمات وارده بر این پدر و دخترِ بزرگ‌وار به کار خود خاتمه می‌دهد. شاعر در دو بیت آخر نیز به‌طور ماهرانه‌ای با ترفند "گریز" یعنی انتقالِ موضوع و تغییر فضای داستان _که در مجالس مرثیه‌سرائی معمول است_ مخاطب را به مصیبتی بزرگ‌تر یادآور می‌گردد و با کشفی شاعرانه دست به شبیه‌سازی این حادثه و ماجرای شهادت و تدفین شبانه‌ی حضرت زهرا(س) می‌زند و شخصیت‌ها و مصیبت‌های آن‌ دو ماجرا را کنایتاً با هم مقایسه می‌کند و با کار کشیدن درست و متنوع از ردیف جذاب شعر، آن را تمام می‌کند. ویژگی دیگر این غزل، زبان ساده و روان و صمیمی آن است که باز هم کاملاً با موضوع شعر منطبق و هم‌آهنگ است. لحن کودکانه، سادگی، روانی و به‌روز بودن زبان ، فضای عاطفی پررنگ شعر و ردیف جذاب و متفاوت آن موجب شده است که این اثر برجستگی خاصی پیدا کند. گذشته از این عناصر فرمی و تکنیکی البته باید عنایت ویژه‌ی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را هم در توفیق و اثرگذاری این شعر مدنظر داشت و این همان نکته‌ای است که جناب استاد شفیعی کدکنی تحت عنوان "امر بِلاکِیف و ادراکِ بی‌چگونه" مطرح می‌کند یعنی وجوهِ معنوی ناپیدا و غیرمحسوسی که در دل‌نشینی یک اثر هنری وجود دارد ولی قابلِ توصیف نیست. با آرزوی موفقیت روزافزون برای شاعر خوش‌قریحه‌ی این شعر و تمام شاعرانی که پاس‌دارِ قداستِ قلم و حرمتِ شعرند و آن‌را جز در راه تعالی معارفِ الاهی و رشدِ معنویت و اخلاق در جامعه به‌کار نمی‌گیرند امیدواریم که بیش از پیش شاهد آثار و اشعاری از این دست باشیم.
گفتند: می‌آیی و می‌گوییم: می‌آیی! کی می‌رسد آن عیدِ پرشور و تماشایی؟ تاریکیِ محض‌ست ظلمت‌خانه‌ی عالم! کی می‌رسد از راه آن صبحِ اَهورایی؟ گفتند: می‌آیی جهان را تازه می‌سازی گفتند: می‌سازی جهان را با دل‌آرایی می‌آیی و گَرد از خیالِ شهر می‌شویی بر عقل‌ها می‌پاشی استحقاقِ دانایی هر روز می‌خوانی: سرودِ عدل و آزادی هر شام می‌گویی: حدیثِ عشق و زیبایی کاهنده‌ی تشکیل مشکل‌ها و ایرادات راننده‌ی تصویرِ رنج و بارِ غم‌هایی دلبستگانِ آستانِ قدسی‌ات هستیم تو حکم‌رانِ مُطلقِ جان و دل مایی! تقدیم خواهد کرد دنیا: هر چه خواهی را در پات می‌ریزند خوبان: کلّ دارایی هم عطرِ گُل هستی و هم‌رنگِ بهارانی هم خاک‌ساری با همه در اوجِ والایی نه مثلِ خورشیدی که شب چیره شود بر او- نه مثلِ ماهِ در مُحاقی! سَروِ مانایی! می‌آیی و شمعِ وجودِ خَلق می‌گردی هرگز نخواهی دید دیگر دردِ تنهایی هر چند می‌آیند بعد از تو شقایق‌ها- اما تو یکتایی! نداری هیچ همتایی!
خوابِ خوش رفته‌اید بر پَرِ قو ؛ خودتان را کمی تکان بدهید گم شد ایمانِ اهلِ آبادی ؛ آیه‌ای از خدا نشان بدهید شاخه ، بشکسته ؛ میوه را خوردید ریشه‌ی سرو را درآوردید صورتِ لاله را لگد کردید ؛ قطره آبی به بوستان بدهید باغِ گل‌ها بدون سامان شد ؛ راهِ غارت عجیب آسان شد خاک ، پیش‌کش به مرغِ اسیر ، یک هوا درک آسمان بدهید لبِ زاینده‌رود خشکیده ؛ دلِ دریاچه‌ها ترک خورده آسمانی به مردمِ اهواز ؛ هیرمندی به سیستان بدهید پرچم کاوه را به او بدهید ؛ به سیاووش آبرو بدهید دست رستم دهید گرزش را ؛ دست آرش دمی کمان بدهید کو؟ چه شد آن شکوه ایرانی؟! ؛ بس کنید این شعار‌درمانی! گوش‌مان کر شد از سخنرانی ؛ کارها را به کاردان بدهید راه اصلاح بسته‌ایم همه ؛ از چپ و راست خسته‌ایم همه از کلاغِ دروغ ، دل‌تنگیم ؛ قصه‌ای راست یادمان بدهید از پلِ انقلاب ، رَد شده‌ایم ؛ شیوه‌ی جنگ را بلد شده‌ایم پشتِ تحریمِ موج ، سَد شده‌ایم ؛ وقت آن است که امان بدهید بس که مشکل فشار آورده ، طاقت اهل خانه را بُرده بغض‌ها در گلو گره خورده ؛ لااقل فرصت بیان بدهید دنده‌شان نرم ، گشنگی بکشند ؛ باید این ننگِ بندگی بکشند چه کسی گفته که شما باید به فقیرانِ شهر ، نان بدهید! جیب‌تان پر شد از طلا و دلار ؛ خوب هستید بر مُراد سوار گویی اصلاً قرار نیست شما جان به معبودِ جاودان بدهید از علی دَم زدید ، بی‌تردید از معاویه پیروی کردید شترِ جاه را رها بکنید کاروان را به ساربان بدهید برقی از کوی ما جَهید امّا ، دل عالم هنوز تاریک‌ست فکر کردیم قادرید شما روشنایی به این و آن بدهید قصه‌ی ما جنایی‌ است دو تا ، چوبه‌ی دار برقرار کنید کشمکش‌ها گره به کار انداخت ؛ هیجانی به داستان بدهید...
به محفلی که از آن بوی خدمتی حس نیست هر آن‌چه نام گذاریش هست؛ مجلس نیست! تمام طرح و لوایح برای ثروت‌مند دریغ از این‌که یکی هم به‌ نفع مفلس نیست تخصص‌اش همه‌ی بحث‌های نامربوط ولی به کار خودش دکتر و مهندس نیست نبود در پی درمان درد مردم خویش برای توده‌ی درمانده هیچ مونس نیست مگر خدا گره از کار خلق بگشاید کسی به چشم من زخم‌خورده مخلص نیست میان《بدتر و بد》گشته‌ایم سرگردان! به کیمیای سیاست، طلاتر از مس نیست به دولتی که در آن بویی از رجایی نیست به مجلسی که در آن رنگی از مدرس نیست_ امید نیست در آن مشکلی شود آسان که هیچ چیز به عالم بدون باعث نیست اگرچه شادی دنیا همیشه معیوب‌ست ولی غم وطنم کامل‌ست؛ ناقص نیست
گاهی سکوت ، پاسخِ بحث و جدال‌هاست درمانِ دردِ غائله‌ی قیل‌وقال‌هاست تاریخ ، داورِ همه‌ی جنگ‌ها شود وقتی زمان ، جوابِ تمامِ سوال‌هاست این فاصله حکایتِ تلخی‌ست نازنین! از یاد بردنِ غمِ تو از محال‌هاست گمراه کرده است اهالیِ شهر را این فتنه‌ها که زیرِ سرِ رنگِ شال‌هاست ساکت نشسته‌ام که نرنجی ؛ نگو به من : این بی‌محلیِ تو خودش ضدّحال‌هاست دیشب غمِ فراقِ تو خوابِ مرا گرفت از فکرِ تو خیالِ مرا اشتغال‌هاست امشب گلایه‌های تو را گوش داده‌ام اما سکوت ، پاسخِ بحث و جدال‌هاست...
گفتی که هستی تا تهِ هر چیز با من از چابهارِ گرم تا تبریز با من رنگِ بهار و عطرِ گل‌های چمن تو ترکیبِ سایه‌روشنِ پاییز با من تو آفتابم باش ؛ ابرم باش ؛ بانو! فصلِ دِرو هم حاصلِ جالیز با من با یک《بله》کافی‌ست دستم را بگیری انگشتر و خلخال و سینه‌ریز با من! هیچ آرزویی غیرِ ممکن نیست با تو اصلاً تو جانم را بخواه! آن نیز با من فیروزه‌ی تک‌خالِ نیشابور من باش! تکلیفِ دفعِ حمله‌ی چنگیز با من نام رقیبم را بگو ؛ آسوده بگذر نابودی آن چشم‌های هیز با من... □ رفتی و بی تو ماندم و مانده‌ست بی تو_ شب تا سَحر ، افکارِ وَهم‌آمیز با من
چشمِ خمارت _عجیب_ ره‌زنِ دین‌ست زلفِ سیاهت شکوهِ شورشِ چین‌ست مِهر تو دزدانه‌طور ، رد شد و دیری‌ست کنجِ دلم را گرفته خانه‌نشین‌ست بی‌دل و مدهوش مانده‌ام ؛ گِله‌ای نیست خالِ لبت دل‌رباست نکته همین‌ست! حُسنِ تو را دیدن و به غیر نگفتن سخت‌ترین اعترافِ روی زمین‌ست مست زیادست گوشه‌گوشه‌ی دنیا نشئه‌ی میخانه‌ی تو مست‌ترین‌ست خونِ همه عاشقان به گردنت افتاد حجله‌ی تو گوییا خزینه‌ی فین‌ست نام مرا کنده‌ای به سنگِ دلِ خویش وای بر احوالِ دل که نقش نگین‌ست با تو نکردم جدل که بحث ندارد از همه دل بُرده‌ای و مساله این‌ست!
این سرِ پُرفتنه پیشِ خانه‌ات خَم بود و هست حالِ من از لحظه‌ی میلاد دَرهم بود و هست از همانِ بَدوِ تولّد شادی از من دور بود نانِ من در خون و قوتِ غالبم غم بود و هست در بهارِ پُرطروات نیز ماتم داشتم سقفِ باران‌ریزِ چشمم اشکِ نم‌نم بود و هست زندگی را بو کشیدم زنده‌ام با شوقِ مرگ در بساطم بیم با امّید توام بود و هست ظلم و جهلِ خویش از ارثِ پدر دارم به‌دوش این‌که آدم نیستم تقصیرِ آدم بود و هست کعبه رفتم تا تو را جویم ؛ خودم را یافتم خودشناسی بر خداجویی مُقدّم بود و هست نَفسِ لاکردار غیر از خویش ، حقّی را ندید وَهم رفت و حق هویدا گشت ؛ دیدم بود و هست! غَرّه بر چشمِ جهان‌بین بودم اما عاقبت قلب واقف شد که عقلِ ناقصم کم بود و هست...
هر چند کیشِ خویش را کامل نمی‌بینم آیینِ این بت‌خانه را باطل نمی‌بینم هر قطعه‌ای از زندگی ، رنگی شده اما یک ناهماهنگی در این پازل نمی‌بینم در بی‌کران‌دریای ناپیدای زیباییت هر قدر می‌گردم ولی ساحل نمی‌بینم بر قامتِ بالابلندِ بی‌همانندت حتی نگاه خویش را قابل نمی‌بینم دیوانه می‌خوانند اینجا عاشقانت را این ناصحان را ذره‌ای عاقل نمی‌بینم دل‌دار ، دل‌بَر شد دل از اهلِ محبت بُرد در این حوالی مردِ صاحبدل نمی‌بینم تا عرش رفتم قابِ قَوسِینم نمود اما آیاتی از معراجِ خود نازل نمی‌بینم آیینه‌ی جانان و روحِ منتسَب بر اوست صَلصالِ کَالفَخّار را من گِل نمی‌بینم
خیال می‌کنم این رابطه ادامه ندارد مسافری که به اکراه رفته نامه ندارد اصالت من و تو از دیار عاطفه‌ها بود کسی که عشق ندارد شناسنامه ندارد در آستان محبت ، مقدمات اضافه‌ست نماز مستحبی که اذان‌اقامه ندارد! حلال‌زاده‌ی آزاده‌ای کجاست بگوید: الا جماعت بی‌مایه ، شاه جامه ندارد هنوز بوی تو می‌آید از شهادت گل‌ها کسی که عطر تو را حس نکرد شامه ندارد
از هوی پُرفتنه شد آغوش ما تا کجا از پا بیفتد جوش ما! داد بر باد فنا ایمان‌مان بُرد از خاطر، به کلّی هوش ما از جفای روزگار کج‌مراد زهر شد در کام ، عیش‌ونوش ما انتطار مرگ ، جان‌کاه‌ست ؛ آه! مانده بار زندگی بر دوش ما روح ما را ساحتی افلاکی است آسمان شد رنگ بالاپوش ما نور می‌گیرند ابنای بشر از چراغ ساکت و خاموش ما چرخ می‌زد وَهمِ نیما سال‌ها در هوای داستان یوش ما گفت: جانا گوش بر کوران مده! این سخن شد حلقه‌ای در گوش ما
بسم الله الرحمن الرحیم 📝 محدوده ی خیال در شعر آیینی شعر آیینی یکی از گونه های اصیل و تاثیرگذار شعر است که شاعران ولایی در طول تاریخ اسلام بخوبی توانسته اند از این ابزار هنری در جهت انتقال آموزه های اخلاقی و اعتقادی شریعت حقه بهره ببرند. می دانیم که "عنصر خیال" یکی از اساسی ترین عناصر شعری است که منشاء تصویرسازی ذهنی و ملاک و تراز زیبایی شناسی در شعر است. اما وقتی برای شعر قید "مذهبی یا آیینی" قایل میشویم دیگر نباید قوه ی خیال را نامحدود تصور کنیم و شاعر را مجاز بدانیم که در هر ساحتی و بهر شکلی خیال پردازی کند بلکه لازم است که چارچوبه ی مشخصی را برای آن درنظر بگیریم. محدوده ی خیال در دو حوزه ی "تاریخ و اعتقادات" در شعر آیینی قابل بررسی و تامل است : نخست اینکه شاعر آیینی به هیچ وجه اجازه ی داستان سرایی و قصه سازی در خصوص وقایع زندگی انبیاء و اولیای الاهی را ندارد مگر اینکه پس از مطالعه ی دقیق و جامع کتب تاریخی و مقاتل معتبر و شناخت کافی نسبت به شخصیت والای حضرات معصومین(ع) و درک درست شرایط زمانی و موقعیت مکانی آنها به گمانه زنی منطقی درباره ی رفتار و گفتار احتمالی آن بزرگواران دست یازد که از این روش در مرثیه سرایی و مرثیه خوانی به "زبان حال گویی" تعبیر میشود. دو دیگر اینکه شاعر آیینی در حوزه ی اعتقادات نیز می بایست پای مرغ خیال خویش را مهار عقل و دین زند و از نزدیک شدن به پرتگاه های هولناک " وهن و غلو " پرهیز کند. متاسفانه گاهی مشاهده میشود که برخی شاعران ، ناخواسته و ناآگاهانه اولیای الاهی را در سروده های خود از جایگاه بلندشان پایین آورده و با زبانی تحقیرآمیز و ذلت آور درباره ی حضرات معصومین(ع) لب به سخن می گشایند و حال اینکه این بزرگواران ، عزیزان خدا و عزت مندان دنیا و آخرتند ! از سوی دیگر عده ای با گفتن مطالبی کفرآمیز و شرک آلود آنان را -که بالاترین افتخارشان بندگی خدای تعالی ست- هم پایه و شبیه او (جل و اعلا) تصور کرده و به ورطه ی غالی گری در می افتند در حالیکه روایات و احادیث متعددی در مورد لزوم کاستن جایگاه اهل بیت نبوت(ع) از مقام ربوبیت و توبیخ و مجازات غالیان صوفی مسلک -توسط خود ایمه ی اطهار- و نیز تاکید بر وحدانیت و یگانه دانستن ذات باری تعالی به ما رسیده است. باشد که با نگاهی درخور و شایسته به عنصر خیال در شعر آیینی و کسب معرفت و شناخت کافی نسبت به اصول اعتقادی دین مبین اسلام و اطلاع صحیح از تاریخ زندگانی اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در راه سرودن اشعار مذهبی -علاوه بر حسن فاعلی- خدمتی توام با "حسن فعلی" به آستان رفیع شان تقدیم کرده و مبلغی راستین برای فرهنگ غنی تشیع بوده باشیم. @omidzadeh_yakarim