eitaa logo
یا کریم
70 دنبال‌کننده
61 عکس
2 ویدیو
16 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یا کریم
بسم الله الرحمن الرحیم 📝 محدوده ی خیال در شعر آیینی شعر آیینی یکی از گونه های اصیل و تاثیرگذار شعر است که شاعران ولایی در طول تاریخ اسلام بخوبی توانسته اند از این ابزار هنری در جهت انتقال آموزه های اخلاقی و اعتقادی شریعت حقه بهره ببرند. می دانیم که "عنصر خیال" یکی از اساسی ترین عناصر شعری است که منشاء تصویرسازی ذهنی و ملاک و تراز زیبایی شناسی در شعر است. اما وقتی برای شعر قید "مذهبی یا آیینی" قایل میشویم دیگر نباید قوه ی خیال را نامحدود تصور کنیم و شاعر را مجاز بدانیم که در هر ساحتی و بهر شکلی خیال پردازی کند بلکه لازم است که چارچوبه ی مشخصی را برای آن درنظر بگیریم. محدوده ی خیال در دو حوزه ی "تاریخ و اعتقادات" در شعر آیینی قابل بررسی و تامل است : نخست اینکه شاعر آیینی به هیچ وجه اجازه ی داستان سرایی و قصه سازی در خصوص وقایع زندگی انبیاء و اولیای الاهی را ندارد مگر اینکه پس از مطالعه ی دقیق و جامع کتب تاریخی و مقاتل معتبر و شناخت کافی نسبت به شخصیت والای حضرات معصومین(ع) و درک درست شرایط زمانی و موقعیت مکانی آنها به گمانه زنی منطقی درباره ی رفتار و گفتار احتمالی آن بزرگواران دست یازد که از این روش در مرثیه سرایی و مرثیه خوانی به "زبان حال گویی" تعبیر میشود. دو دیگر اینکه شاعر آیینی در حوزه ی اعتقادات نیز می بایست پای مرغ خیال خویش را مهار عقل و دین زند و از نزدیک شدن به پرتگاه های هولناک " وهن و غلو " پرهیز کند. متاسفانه گاهی مشاهده میشود که برخی شاعران ، ناخواسته و ناآگاهانه اولیای الاهی را در سروده های خود از جایگاه بلندشان پایین آورده و با زبانی تحقیرآمیز و ذلت آور درباره ی حضرات معصومین(ع) لب به سخن می گشایند و حال اینکه این بزرگواران ، عزیزان خدا و عزت مندان دنیا و آخرتند ! از سوی دیگر عده ای با گفتن مطالبی کفرآمیز و شرک آلود آنان را -که بالاترین افتخارشان بندگی خدای تعالی ست- هم پایه و شبیه او (جل و اعلا) تصور کرده و به ورطه ی غالی گری در می افتند در حالیکه روایات و احادیث متعددی در مورد لزوم کاستن جایگاه اهل بیت نبوت(ع) از مقام ربوبیت و توبیخ و مجازات غالیان صوفی مسلک -توسط خود ایمه ی اطهار- و نیز تاکید بر وحدانیت و یگانه دانستن ذات باری تعالی به ما رسیده است. باشد که با نگاهی درخور و شایسته به عنصر خیال در شعر آیینی و کسب معرفت و شناخت کافی نسبت به اصول اعتقادی دین مبین اسلام و اطلاع صحیح از تاریخ زندگانی اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در راه سرودن اشعار مذهبی -علاوه بر حسن فاعلی- خدمتی توام با "حسن فعلی" به آستان رفیع شان تقدیم کرده و مبلغی راستین برای فرهنگ غنی تشیع بوده باشیم. @omidzadeh_yakarim
در این گروه به خوانش اشعار و متون ادبی با نگاه انتقادی و تحلیلی می‌پردازیم : https://eitaa.com/joinchat/4229300569Ca329769f67
تو آقایی! تو آقازاده‌ای! دارالسّلامی تو تو فرزند امام مهربان! جودِ تمامی تو تو معنای عبادت؛ روح صومی! جان تکبیری! صلاتیّ و سجودی تو! قعودیّ و قیامی تو! از آن ارکانِ خَمسی که پیمبر برشمُرد آری_ اساسِ رکنِ دین یعنی ستونِ این خیامی تو به سنِ کودکی در کوره‌ی حق، پخته‌ شد عقل‌ت تصّور کرد خصمِ کوردل -بیهوده- خامی تو برای صحبت خود برگزیده خالق‌ت؛ جانم! -شبیه حضرت موسی- چه با رَب هم‌کلامی تو ◾ تو را در خانه‌ات سَم داد صیادت -بمیرم من- پرستوی غریب‌افتاده‌ای؛ در بندِ دامی تو ولی مانندِ جدّت، بی‌کس و مظلوم جان دادی! سه روزی هست بی‌غسل و کفن بر روی بامی تو!
کف می‌زنند دورِ تو هر چند عید نیست این هلهله برای اسیران، نوید نیست بعد از غمِ مصیبتِ عظمای بی‌کسی‌ت عیدی اگر رسید یقیناً سعید نیست جان داده‌ای به شوقِ وصالِ جمالِ دوست هر کُشته‌ای که رفته به مقتل شهید نیست گفتم مریز آب! که لب‌تشنه است او آب‌ست -مُحستب- به پیاله؛ نَبید نیست از لحظه‌ای که روی زمین ریخت آب را دیدم که روی هیچ کنیزی سپید نیست این اشتیاقِ ظلم در این خانه‌ی بهشت تاویلِ نقضِ آیه‌ی "هَل مِن مَزید" نیست؟ فردا به پای روضه‌ی تو گریه می‌کنند از این منافقانِ مُزوّر بعید نیست بعد از شکستِ قامتِ تو ای گل رضا! سروی اگر دمید در اینجا رشید نیست مجنون شدند از غمِ این روضه، باغ‌ها برگی دگر به شاخِ درختانِ بید نیست گفتم: کجاست نغمه‌ی مرغِ اسیر؟ گفت: انگار قُمری از قفسِ خود پرید؛ نیست...
آواره‌ی کوچه‌ها شد: مردی که یاری ندارد در کوفه گشته گرفتار؛ راهِ فراری ندارد ابن‌زیادانِ کافر، بی‌چارگانِ یزیدند مُسلِم بجز حضرتِ حق، پروردگاری ندارد بی‌زار از این سیاهی‌ست؛ شعر و شعورش الاهی‌ست غیر از "امیری حسینٌ" هرگز شعاری ندارد خشکیده مِهر و محبّت؛ لعنت به رسمِ خیانت اینجا کویرِ عراق‌ست؛ باغ و بهاری ندارد تطمیع و تحمیق و تهدید از کوفه دین را ربوده مکتوبِ خود را قلم زد؛ قول و قراری ندارد پاشیده شد تا سپاه‌ش، طوعه فقط شد پناه‌ش بدجور اینجا غریب‌ست؛ ایل و تباری ندارد این قوم، آتش به‌دوشند؛ دین را به دنیا فروشند آزادگی ای دریغا این شهر -آری- ندارد بت‌های سنگیّ تزویر، آیینه‌اش را شکستند اشک از دو چشم‌ش روان‌ست؛ آیینه‌زاری ندارد صیادِ مرجانه سرمست از کشتنِ پهلوان‌ست تا روزِ کشتارِ جمعی، گویا شکاری ندارد
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ 🔷🔹 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
در مُلکِ نجران، ملتی نزدِ گمان خویش تحریف کرده دینِ عیسی را میان خویش نامه نوشت احمد برای دعوت آن‌ها ترسیم فرمود این‌چنین خط‌ّونشان خویش سوی مدینه راه افتادند ده‌ها تن با خویش می‌گفتند: «باید با بیان خویش_ مغلوب سازیم اعتقاد امت اسلام فتح و ظفر را می‌بَریم آن‌جا از آن خویش» غافل که مجبورند سرداران بیندازند_ در سایه‌ی شمشیرِ حق، تیروکمان خویش بعد از جدالی سخت با آیات پیغمبر وقتی که فهمیدند کذبِ داستان خویش_ گفتند: «باید از خدا خواهان نفرین شد» گفتند: «می‌آییم قطعاً در زمان خویش» فرمود: «می‌آییم ما با نَفس‌های خود همراه فرزندان خویش و با زنان خویش» در انتظار لشگری انبوه، فردا صبح_ آماده -ترسایان- نشسته در مکان خویش دیدند از سوی افق نوری نمایان شد از چهره‌های پنج‌تن در آستان خویش در دست دارد مصطفی طفلی شبیه ماه دارد در آغوشش کمی از کهکشان خویش! پشت سرش نوری‌ست: روشن‌تر از آیینه! دنبال او مردی که انگاری‌ست جان خویش! دیدند می‌آیند اندک‌سِیر و پُرپِیمان دیدند تیره، اهلِ نجران آسمان خویش با ترس و وحشت جا زدند از «نَبْتَهِلْ‌گفتن» دیدند تا درگیر لکنت‌ها زبان خویش گفتند: «تسلیمیم؛ تسلیمیم؛ تسلیمیم!» شرمنده برگشتند سوی خان‌ومان خویش ◾ این ماجرا تعظیم شانِ عترتِ طاهاست حتی عدو آورده آن‌را در بیان خویش...
چشمه‌ی چشمانِ ما : در حرم‌ت زمزم‌اند مرثیه‌های جهان : پیشِ غمِ تو کم‌اند ای که از آهوی تو ، دیو و دَدان می‌رمند 《ای که به عشق‌ت اسیر خیلِ بنی‌آدمند سوختگانِ غمت ، با غمِ دل خُرّمند》 ماتمِ عظمای تو آتشِ دل برفروخت دار و ندار همه قافله‌ی مِهر سوخت جانِ گدازانِ ما دیده به لطفِ تو دوخت 《هر که غم‌ت را خرید ، عشرتِ عالم فروخت با خبرانِ غم‌ت بی خبر از عالمند》 اطلس و آرام و هند : پیشِ شکوه‌ت نَمی‌ست شادیِ هر دو جهان : بی تو مرا ماتمی‌ست زخمِ دلِ خسته را : مجلسِ تو مرهمی‌ست 《در شِکنِ طُرّه‌ات : بسته دلِ عالمی‌ست و آن همه دلبستگان ، عقده‌گشای همند》 کشته‌ی اشکِ بشر ؛ گریه‌ی نم‌نم تویی علّتِ مُبقیّه‌ی مکتبِ خاتم تویی موجبِ داغِ دلِ هاجر و مریم تویی 《یوسفِ مصرِ بقا ، در همه عالم تویی در طلب‌ت مرد و زن ، آمده با درهمند》 خاک به دستانِ باد : بی‌سر و سامانِ توست آتشِ دریای شوق : دست به دامانِ توست "ذبحِ عظیم" آیتی سرخ ز قرآنِ توست 《تاجِ سَرِ بوالبشر ، خاکِ شهیدانِ توست کاین شهدا تا ابد ، فخرِ بنی‌آدمند》 کرببلا : بزمِ طور ؛ کوی تو : میقاتِ دل عرشِ حریم‌ت شها! : بابِ کراماتِ دل در پیِ بحثِ رخ‌ت ، عقل شده ماتِ دل 《در طلب‌ت اشکِ ماست : رونقِ مرآتِ دل  کاین دُرَرِ با فروغ : پرتوِ جامِ جمند》 آنکه گِل و سنگ دید ، زائرِ کوی تو نیست قیمتِ هر دو جهان ، قیمت موی تو نیست هیچ سبوی غمی مثلِ سبوی تو نیست 《چون به جهان خرّمی ، جز غمِ روی تو نیست باده‌کشانِ غمت ، مستِ شرابِ غمند》 مکتبِ اسلام بود بی تو فقط : نام و بس رسمِ تو آزادگی داد به پیغام و بس شادیِ ما بعدِ تو : غصه و آلام و بس 《عقدِ عزای تو بست ، سنتِ اسلام و بس  سلسله‌ی کائنات ، حلقه‌ی این ماتمند》 روزِ ازل گشت تا رایتِ عشق‌ت بلند شد همه جا برملا رایتِ عشق‌ت بلند خورده سرِ کوچه‌ها رایتِ عشق‌ت بلند 《گشت چو در کربلا : رایتِ عشق‌ت بلند خیلِ مَلَک در رکوع ، پیشِ لوای‌ت خمند》 یادِ تو از خویش بُرد : عاشقِ دل‌بُرده را تربتِ پاک‌ت هوس : آبِ بقا خورده را لطفِ تو راضی کند زائرِ آزرده را 《خاکِ سرِ کوی تو : زنده کند مرده را زان که شهیدانِ تو : جمله مسیحا دمند》 با تو رها می‌کنند لذّتِ قصرِ جنان طایفه‌ی عارفان ؛ لشگرِ دلدادگان ریخته دور و برت : پیکرِ سروِ جوان 《هر دم از این کشتگان ، گر طلبی بذلِ جان در قدم‌ت جان‌فشان ، با قدمی محکمند》 نکته‌ی توحید در صفحه‌ی پیکارِ توست شرحِ وفا و خلوص : قصّه‌ی سردارِ توست حاجتِ اهلِ ادب : دستِ علمدارِ توست 《سرِّ خدای ازل ، غیب در اسرارِ توست  سرِّ تو با سرِّ حق ، خود ز ازل توأَمند》 واله‌ی شوریده را نیست بجز غم نصیب دردِ فراقِ مرا هم تو دوا ، هم طبیب جز دو سه یارِ نجیب ، کوفه ندارد غریب 《محرمِ سرِّ حبیب ، نیست به غیر از حبیب  پیک و رسل در میان ، مَحرم و نامحرمند》 از کرَم‌ت نوکرت شَرم نیارد چرا ؟ مزرعه‌ی سینه را مِهر نکارد چرا ؟ عکسِ جمالِ تو بر دل ننگارد چرا ؟ 《در غمِ جسم‌ت " فؤاد " ، اشک نبارد چرا ؟  کاین قطراتِ عیون ، زخمِ تو را مَرهمند》
هوا هوای محرم، هوا هوای حسین ببین که آمده دل‌ها درِ سرای حسین هوای سینه پر از شورِ طبل و سِنج و علَم خوشا که عقل شده: مست از نوای حسین بساط گریه و روضه؛ بساط اشک و عزا خوش‌ست سینه‌زدن _بی‌ریا_ برای حسین نسیم توبه‌ی حُرّگونه و زُهیری‌وار شمیم آشتی و صلح با خدای حسین ببین که قافله‌‌ی عشق، راه افتاده به‌سوی کعبه‌ی آیینه: کربلای حسین که مُحرِم حرمِ جان شوند در دلِ خون که حج به‌جای بیارند با صفای حسین شناختیم خدا را از آیه‌ی عرفات خدای را نشناسیم ماسوای حسین تمام هستی ما خاکِ پای اکبر او تمام زندگی‌ ما شود فدای حسین قرار داده شفا را خدا به تربت او دوای درد و غمِ سینه است: چای حسین "بگیر دامن سلطان اولیا" که یقین رضای حضرت حق‌ست در رضای حسین "نه‌ ظلم کن به‌ کسی نه به‌ زیرِ ظلم برو!" که نیست غیرِ چنین شیوه‌ای بنای حسین چه عزتی‌ست در آن《لَا یُبَایِعُ مِثْلَی...》 در انعکاسِ شکوه‌آورِ صدای حسین حضورِ خلوتِ طورست گوشه‌ی گودال کلامِ حضرتِ موسی‌ست ربّنای حسین گلوی غرقه به خون‌ش: غرور تاریخ‌ست خروشِ حنجره‌ی عالم‌ست: نای حسین ادامه دارد و دارد... در امتداد زمان کشیده است ردِ خونِ ماجرای حسین
بسم الله الرحمن الرحیم ۱_ ابوعماره نوحه سرا گوید: امام صادق (علیه‌السلام) به من فرمود: ‌ای اباعماره؛ شعری در سوگ حسین (علیه‌السلام) برایم بخوان. من خواندم و حضرت گریست. باز خواندم و آن حضرت گریست، و باز خواندم و باز امام گریست. به خدا قسم، پیوسته شعر می‌خواندم [و آن حضرت می‌گریست]، تا آنکه از اندرون خانه صدای گریه شنیدم. در این هنگام امام فرمود: «ای اباعماره؛ هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و پنجاه نفر را بگریاند، بهشت پاداش اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و چهل نفر را بگریاند، بهشت اجر اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و سی نفر را بگریاند، بهشت برای اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و بیست تن را بگریاند، بهشت از آن اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و ده نفر را بگریاند، بهشت برای اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و یک نفر را بگریاند، بهشت برای اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و خود بگرید، بهشت از آن اوست، و هرکس در عزای حسین شعری بخواند و تباکی کند، بهشت از برای اوست».  . ۲_ گریه بر مصائب سیدالشهدا(ع) نیاز به تشریفات خاصی ندارد. طبق روایت یادشده کمیّت و جمعیت هم ملاک برگزاری مراسم سوگواری نیست... ان‌شاالله امسال به معنای واقعی کلمه عزادار امام حسین(ع) و پیرو حقیقی حضرتش باشیم! . ۳_ التماس دعا
غریب‌ماندن و بی‌یاری‌ست تقدیرم در این هجومِ خیانت، اسیرِ تزویرم کشیده‌ام به سرِ ظلم و زور و زر فریاد! بلند گشت به دارالاماره تکبیرم گرفته دور مرا اهلِ جیفه‌ی دنیا میانِ خیلِ شغالان و روبهان: شیرم! مریدِ حیدرم؛ آزادگی‌ست مذهبِ من به این گناه، گرفتارِ دستِ زنجیرم به سینه عشقِ علی دارم و هوای حسین در این طریق، همین‌ست جُرم و تقصیرم دلم گرفته از این روزگار کج‌رفتار اگر چه جورِ جهان را به دل نمی‌گیرم به عهدِ کوفیِ پیمان‌شکن امیدم بود در این کویرِ مروّت، غریب می‌میرم
رسید قافله‌ی عشق در زمینِ بلا دچار هول‌ و ولا گشت زینبِ کبری! غمی عجیب به قلبِ سکینه وارد شد نشست ماتمِ عالم به جانِ اهلِ ولا رقیه در بغلِ ساقی‌َالعطاشا خواب! تبسّم‌ست به لب‌های اصغر از لالا حسین در پی آرامشِ دلِ زینب رباب، خیره به چشمانِ عاشقِ مولا! بیا زهیر! بیا تا که بار بگذاریم حبیب من! تو به برپاییِ خیام بیا! بگیر قاسم من! دست مادرت نجمه اذان بگو علی‌اکبر! اذان بگو بابا! کمک کنید جوانان! به بانوانِ حرم کمک کنید به گل‌های حضرتِ زهرا مباد این‌که به پایی فرو رود خاری مباد این‌که بترسد کسی در این صحرا خدا کناد نیفد نگاهِ نامحرم به سایه‌های حیاپوشِ چادرِ زن‌ها ◾ امان ز آتشِ کینه؛ امان ز غارتِ حرص! امان ز بی‌کسیِ عشق، عصرِ عاشورا...