هدایت شده از امید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی در مدح امیرالمومنین(ع)
.
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
در مُلکِ نجران، ملتی نزدِ گمان خویش
تحریف کرده دینِ عیسی را میان خویش
نامه نوشت احمد برای دعوت آنها
ترسیم فرمود اینچنین خطّونشان خویش
سوی مدینه راه افتادند دهها تن
با خویش میگفتند: «باید با بیان خویش_
مغلوب سازیم اعتقاد امت اسلام
فتح و ظفر را میبَریم آنجا از آن خویش»
غافل که مجبورند سرداران بیندازند_
در سایهی شمشیرِ حق، تیروکمان خویش
بعد از جدالی سخت با آیات پیغمبر
وقتی که فهمیدند کذبِ داستان خویش_
گفتند: «باید از خدا خواهان نفرین شد»
گفتند: «میآییم قطعاً در زمان خویش»
فرمود: «میآییم ما با نَفسهای خود
همراه فرزندان خویش و با زنان خویش»
در انتظار لشگری انبوه، فردا صبح_
آماده -ترسایان- نشسته در مکان خویش
دیدند از سوی افق نوری نمایان شد
از چهرههای پنجتن در آستان خویش
در دست دارد مصطفی طفلی شبیه ماه
دارد در آغوشش کمی از کهکشان خویش!
پشت سرش نوریست: روشنتر از آیینه!
دنبال او مردی که انگاریست جان خویش!
دیدند میآیند اندکسِیر و پُرپِیمان
دیدند تیره، اهلِ نجران آسمان خویش
با ترس و وحشت جا زدند از «نَبْتَهِلْگفتن»
دیدند تا درگیر لکنتها زبان خویش
گفتند: «تسلیمیم؛ تسلیمیم؛ تسلیمیم!»
شرمنده برگشتند سوی خانومان خویش
◾
این ماجرا تعظیم شانِ عترتِ طاهاست
حتی عدو آورده آنرا در بیان خویش...
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
غریبماندن و بییاریست تقدیرم
در این هجومِ خیانت، اسیرِ تزویرم
کشیدهام به سرِ ظلم و زور و زر فریاد!
بلند گشت به دارالاماره تکبیرم
گرفته دور مرا اهلِ جیفهی دنیا
میانِ خیلِ شغالان و روبهان: شیرم!
مریدِ حیدرم؛ آزادگیست مذهبِ من
به این گناه، گرفتارِ دستِ زنجیرم
به سینه عشقِ علی دارم و هوای حسین
در این طریق، همینست جُرم و تقصیرم
دلم گرفته از این روزگار کجرفتار
اگر چه جورِ جهان را به دل نمیگیرم
به عهدِ کوفیِ پیمانشکن امیدم بود
در این کویرِ مروّت، غریب میمیرم
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
رسید قافلهی عشق در زمینِ بلا
دچار هول و ولا گشت زینبِ کبری!
غمی عجیب به قلبِ سکینه وارد شد
نشست ماتمِ عالم به جانِ اهلِ ولا
رقیه در بغلِ ساقیَالعطاشا خواب!
تبسّمست به لبهای اصغر از لالا
حسین در پی آرامشِ دلِ زینب
رباب، خیره به چشمانِ عاشقِ مولا!
بیا زهیر! بیا تا که بار بگذاریم
حبیب من! تو به برپاییِ خیام بیا!
بگیر قاسم من! دست مادرت نجمه
اذان بگو علیاکبر! اذان بگو بابا!
کمک کنید جوانان! به بانوانِ حرم
کمک کنید به گلهای حضرتِ زهرا
مباد اینکه به پایی فرو رود خاری
مباد اینکه بترسد کسی در این صحرا
خدا کناد نیفد نگاهِ نامحرم
به سایههای حیاپوشِ چادرِ زنها
◾
امان ز آتشِ کینه؛ امان ز غارتِ حرص!
امان ز بیکسیِ عشق، عصرِ عاشورا...
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
کوفیان خون به دلِ زادهی حیدر کردند
قَدرِ تاریخ بر او ظلم، سراسر کردند
نامه دادند و جفا کرده ز بی مِهری و بعد
جامهی سوگ از این حادثه در بر کردند
کربلا صحنهی جُرمست و جنایت امّا
ستم آن بود که در پردهی آخر کردند
قطرهای آب ندادند به طفلی معصوم
چشمهای همهی اهلِ حرم، تر کردند
کف و هورا زده از قتلِ علی با این کار
پدرش را وسطِ معرکه، مُضطر کردند
خطبه میخواند که شاید دلشان رحم آید
موعظه کرد؛ ولی هلهله بدتر کردند!
هدفِ تیرِ سه شعبه، گلوی اصغر شد
گوییا حمله به سردارِ دلاور کردند
یک تنه آمده در رزم که او را امروز
با ابالفضل در این عرصه برابر کردند
تازه میخواست شکوفا شود آن غنچهی ناز
برگش از بادِ بلا ریخته پرپر کردند
یاوری از پیِ بیداد نبود و ناچار
دادخواهی به درِ حضرتِ داور کردند
باورِ کشتنِ ششماهه، عجب مشکل بود
آن قدَر تعزیه خواندیم که باور کردند
دوستدارانِ حسین از غمِ داغِ اصغر
کشتیِ عاطفه در اشک، شناور کردند
دل از این روضهی جانسوز بسوزد شاید
روزِ نوزاد بنامِ علیاصغر کردند!
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
تا اشک، دوای عطش از آب کند
چشمم نتواند که شبی خواب کند
ارزانیتان باد خوشیهای جهان
ما و دلَکی که یادِ ارباب کند
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
بسم الله الرحمن الرحیم
نقدی بر یک غزل آیینی موفق :
شعر مذهبی و آیینی معاصر در گونههای مختلف خود امروزه دستخوش تغییرات و تحولات بدیع و تازهای شده است.
در گذشتهای نهچندان دور مدایح و مراثی اهلبیت(ع) عموماّ دارای درونمایهای ساده و مبتنی بر ذکر مناقب و فضائل یا بیان مصائب خاندان رسالت بود. اما امروزه با خلاقیت هنری اهل ادب و نگاه تازهی شاعران به وقایع تاریخ اسلام و سیرهی ائمهی اطهار شاهد نوآوریهای جذاب در عرصهی شعر آیینی هستیم.
یکی از آثاری که در سالهای اخیر مورد اقبال عموم ذاکران و مخاطبانِ شعر هیات و استقبال شعری بیش از هفت نفر از شاعران اهلبیت(ع) قرار گرفته و به اقتفای آن رفتهاند غزل کوتاه و زیبائی است از شاعر توانمند و اهل مطالعه _دوست عزیزم_ جناب آقای محمدعلی کردی در رثای شهیدهی شام حضرت رقیه(سلام الله علیها) که پس از خوانش این شعر به ذکر نکاتی دربارهی آن خواهیم پرداخت :
زخمهایم شده این لحظه مداوا مثلاً
چشمِ کمسوی من امشب شده بینا مثلاً
آمدی تا که تو همبازی دختر بشوی
باشد ای رأسِ حنابسته تو بابا مثلاً…
…مثلاً خانهمان شهر مدینهست هنوز
وَ تو برگشتهای از مسجد و حالا مثلاً…
…کار من چیست؟ نشستن به روی زانوی تو…
کار تو چیست؟ بگو… شانه به موها مثلاً…
یا بیا مثلِ همان قصه که آن شب گفتی
تو نبی باشی و من ، اُمِ ابیها مثلاً
جسمِ نیلی مرا حال ، تو تحویل بگیر
مثلِ آن شب که نبی فاطمه اش را مثلاً...
بنظر میرسد مهمترین ویژگی این شعر، ساختار روایی و داستانوارگی آن است. البته این روایت در برشی کوتاه، مختصر و تاثیرگذار از ماجرای اسارت و شهادت این طفل و دردِ دل کودکانهی او با سر مبارک پدرش در خرابه بیان شده است و میتوان گفت داستانکی است از یک داستان کوتاه که خود بخشی از رُمان حماسی_عاطفی بلند عاشوراست.
نکتهی بسیار مهم در این غزل _که ظاهراً از دید بیشترِ شاعرانی که به استقبال این شعر رفتهاند مغفول مانده است_ ایجاد فضای تصویری و مفهومی از یک بازی بچهگانه بین دختر و پدر قصه است. در واقع این گفتگو، بیانگر آرزوهای تحققنیافتنی و رویاهای کودکانهی این دختر است.
انتخاب هوشمندانهی ردیف در طراحی این تعامل دو نفره، نشان از ذوق بالای شاعر دارد که عیناً برگرفته از زندگی واقعی و روابط صمیمی و نگاه غیرجدی و رمانتیک بچهها به جهان پیرامونشان است.
این چینش معنایی با ایجاد بسترِ مصیبت در بیت اول که عمق درد راوی اولشخص قصه را مشخص مینماید شروع شده و پس از ایجاد ابهام در مخاطب نسبت به علتِ آوردن واژهی "مثلاً" در ردیف، تکلیف مخاطب را در مصرع اولِ بیت دوم، مشخص کرده و گفتگوی بازیگونهی روای و سرِ مقدس را با غافلگیری بلیغ و تاثیرگذار در مصرع بعد تکمیل میکند؛ و در بیت سوم با فضاسازی صحنهی بازی به تصاویر شعر عینیت تاریخی میبخشد و راوی را در نقش خاطرهگو قرار داده و مخاطب را به ماجراهای قبل از شهادت حضرت اباعبدالله(ع) برده و با یادآوری خاطرات خوش زندگی کوتاه این دختر در کنار پدر اثرگذاری عاطفی شعر را در بیت چهارم به اوج خود میرساند و با اشارهای کنایی به مصائب و لطمات وارده بر این پدر و دخترِ بزرگوار به کار خود خاتمه میدهد.
شاعر در دو بیت آخر نیز بهطور ماهرانهای با ترفند "گریز" یعنی انتقالِ موضوع و تغییر فضای داستان _که در مجالس مرثیهسرائی معمول است_ مخاطب را به مصیبتی بزرگتر یادآور میگردد و با کشفی شاعرانه دست به شبیهسازی این حادثه و ماجرای شهادت و تدفین شبانهی حضرت زهرا(س) میزند و شخصیتها و مصیبتهای آن دو ماجرا را کنایتاً با هم مقایسه میکند و با کار کشیدن درست و متنوع از ردیف جذاب شعر، آن را تمام میکند.
ویژگی دیگر این غزل، زبان ساده و روان و صمیمی آن است که باز هم کاملاً با موضوع شعر منطبق و همآهنگ است.
لحن کودکانه، سادگی، روانی و بهروز بودن زبان ، فضای عاطفی پررنگ شعر و ردیف جذاب و متفاوت آن موجب شده است که این اثر برجستگی خاصی پیدا کند.
گذشته از این عناصر فرمی و تکنیکی البته باید عنایت ویژهی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را هم در توفیق و اثرگذاری این شعر مدنظر داشت و این همان نکتهای است که جناب استاد شفیعی کدکنی تحت عنوان "امر بِلاکِیف و ادراکِ بیچگونه" مطرح میکند یعنی وجوهِ معنوی ناپیدا و غیرمحسوسی که در دلنشینی یک اثر هنری وجود دارد ولی قابلِ توصیف نیست.
با آرزوی موفقیت روزافزون برای شاعر خوشقریحهی این شعر و تمام شاعرانی که پاسدارِ قداستِ قلم و حرمتِ شعرند و آنرا جز در راه تعالی معارفِ الاهی و رشدِ معنویت و اخلاق در جامعه بهکار نمیگیرند امیدواریم که بیش از پیش شاهد آثار و اشعاری از این دست باشیم.
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
چه کردهایم که از صحبتِ لبت دوریم؟
چه کردهایم که از دیدنِ تو مهجوریم؟
چه کرده است گدایت که بینوا مانده؟
چه کردهایم که اینگونه زار و رنجوریم؟
حجابِ قلبِ خودیم از غرورِ نفسِ کریم!
که از جمالِ جمیلِ رخِ تو مستوریم
تو نورِ هر دو جهانی و عیبِ ماست، حسین!
که با تجلّیات از ماهِ مَنظرت کوریم
نه محوِ روی خلیل و نه مستِ روحِ مسیح!
نه طفلِ راهِ کلیم و نه راهیِ طوریم!
نه گوشهای ز عراق و نه پردهی دشتی
نه شورِ دلکش و نه دستگاهِ ماهوریم
بلای فقرِ جهان را: نوای نای نیایم
به شادمانیِ ثروت: غرورِ سنتوریم
برای آخرت: از معصیت نمیترسیم
به سوزِ سردیِ این خانه: تارِ تنبوریم
بهوقتِ یاری اصحابِ عشق: کمقدرت!
بهگاهِ شوکتِ ابنای عقل: پُرزوریم
برای کار تو: بیحال و خستهایم و بخیل
برای کارِ جهان: دست از تو میشوریم!
برای درکِ وجودت، یتیمِ معرفتیم!
برای جانبهتودادن فقیرِ دستوریم
شبیهِ تختهی قصاب: شرحهشرحه شدیم!
اسیرِ مرزِ وطن؛ دستِ زیرِ ساطوریم!
ببین چگونه به اوضاعِ خویش میبالیم؟
چه بیبهانه به احوالِ خویش مغروریم!
خوش آن طریق که با پای آبله رفتیم
خوش آن عمود که دیدیم: زخمِ ناسوریم
خوش آن مشایه که پاک از غبارِ جسم شدیم!
خوش آن مسیر که دیدیم: غرق در نوریم
چه موکبی که در آن چای شوق نوشیدیم!
چه کندوی عسلی که همیشه زنبوریم!
خوش آن جماعتِ یکرنگ و یکدل و یکروی
در آن قیام که دیدیم: جمعِ جمهوریم
درست گفت هر آنکس که گفت: بدعهدیم!
درست گفت که: ما وصلهایم و ناجوریم
درست گفت که: هشیار، بینِ مستانیم!
درست گفت که: ما مستِ بوی انگوریم
به راهِ وصلِ تو خوبان، زمینه میچینند
چه در فراقِ تو ما غافلانه در شوریم!
نشستهایم کناری و حلقهی مستان
شدند زنده و ما مردگانِ در گوریم
بیار ساقی از آن مِی که خُم به جوش آرد!
بیار ساقی از آن جامِ خوش که مخموریم...
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
🔶️ سخن میگوییم یا قَدَح میگیریم؟!
گرچه دوریم بهیاد تو قدَح میگیریم
بُعد منزل نبوَد در سفر روحانی
این بیت زیبا از غزلی با مطلع:
اَحمدُالله علی مَعدلهِالسُّلطانی
احمدِ شیخاویسِ حسنِ اِلکانی
از خواجهی شیراز است.
اما بهدرستی معلوم نیست که چرا مصرع اول این شاهبیت به این صورت تحریف شده و بر سر زبانها افتاده است:
گرچه دوریم بهیاد تو سخن میگوییم!
در حالی که در نُسَخِ معتبر دیوان حافظ
این بیت صرفاً به همان صورت اول، ثبت شده و تصحیف یا اشتباه نگارشی هم اتفاق نیفتاده است و هیچ اختلاف نسخهای نیز وجود ندارد مگر اختلاف در فعل "میگیریم" در تصحیح خانلری و "مینوشیم" در تصحیح غنی و قزوینی!
با دقت در مضمونِ شعر درمییابیم که صورتِ اصلیِ بیت، دارای ساختاری کاملاً شاعرانه و معنایی والا و مفهومی خیالانگیز است که در ریختِ تحریفشدهی آن بههیچوجه این معنا دریافت نمیشود.
دکتر سعید حمیدیان در کتاب شرح شوق که در شرح و تحلیل اشعار حافظ نگاشتهاند ذیل این بیت آوردهاند که:
《بهیاد کسی نوشیدن(یا: یادکردن از کسی در بادهنوشی) کاربردی کهن است و در شاهنامه بسیار آمده...مثلاً رستم در دیدار با بهمن:
یکی جام زرین پر از باده کرد
وزو یاد مردان آزاده کرد
دگر جام بر دست بهمن نهاد
که: برگیر از آنکس که خواهی تو یاد
(۲۳۹،۶)
...در حافظ چندین بار به این معنی آمده است، مثل:
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد (۱۹۸/۹)
در مقامی که به یاد لب او مینوشند (۲۷۵/۶)
مضمونِ لَختِ دوم همان است که سعدی بدینگونه بازگفته است:
گر به دوری سفر از دوست جدا خواهم ماند
شرم بادم که همان سعدی کوتهنظرم
(غزل۳۸۳)
تفاوت ایندو در عارفانه بودن بیت سعدی و بهرهگیری از مضمونی عرفانی برای مدح در سخن حافظ است.》
(شرح شوق، جلد پنجم، ص ۳۹۶۴)
همانطور که اشاره شد استفاده از مضمون مادیِ"قدحنوشی و میگساری به یاد دیگری" برای یک نتیجهگیری عرفانی که: در عالم معنا بُعد مکان اهمیتی ندارد زیرا آنجا قلمروی دل است و ساحتِ حقایق که جسمانیّت و دوری ظاهری برای ارتباط قلبی و باطنی ملاک نیست و بُعدِ منزل، مانعی برای سفر روحانی نمیباشد از هنرمندیهای بزرگ این شاعر است.
حافظ در اینجا با رندانهترین صورت ممکن مفهوم عرفانیِ "ذکر" که به معنی یادآوری و یادکرد است را به رفتاری عرفی در آدابِ بادهنوشی و شرابخواری _که عملی خلاف شرع و ضدّ معنویت و موجب سُکر و ازالهی عقل است_ گره میزند و کارکردی عارفانه از آن استخراج مینماید.
برای یاد خدا یا توسل و زیارت اولیای خدا تنها کافی است که انسان توجه قلبی پیدا کند! همین امر کافی است تا ارتباط روحانی برقرار شود و ذاکر/زائر از مذکور/مزور کسب فیض کند و با او سخن بگوید و نجوا کند.
و اسمع دعائی اذا دعوتک و اسمع ندائی اذا نادیتک و اقبل علیّ اذا ناجیتک...(مفاتیحالجنان، مناجات شعبانیه)
بنابراین برای ملموس و دمِ دستیکردن این مضمون نه تنها هیچ نیازی به این تحریف عوامانه _که ظاهراً با هدف اسلامیزهکردن شعر حافظ انجام شده_ نیست بلکه با این کار، تمام هنرمندی و خیالانگیزی و بلاغت شاعرانهی بیت(حداقل در مصرع اول) از بین رفته و تبدیل به یک مضمون سادهی منظوم شده است.
تحریفکنندگان این شعر به ایننکته آگاهی یا توجه نداشتهاند که اتفاقاً آوردن تصاویر پارادوکسی و متناقضنمایی از شگردهای اصلی حافظ است تا به این روش تاثیرگذاری شعر را دوچندان نماید.
آوردن یک مضمونِ مادی در مصرع اول و بلافاصله یک نتیجهگیری عرفانی در مصرع دوم ظاهراً یک تناقضِ لاینحل برای آنها ایجاد کرده که این تحریف ناشیانه را مرتکب شدهاند در حالیکه زیبایی کلام در همینجاست.
ضمن اینکه بهنظر میرسد بهلحاظ دستور و منطق زبان "با کسی سخنگفتن" صحیح است نه "با یاد کسی سخنگفتن" و این دستکاری غلط در ساختار جمله نیز باعثِ ضعفِ تالیف و ایراد زبانی شده و به همین علت دایرهی تحریف، گستردهتر شده است:
گرچه دوریم ولی با تو سخن میگوییم!!
@omidzadeh_yakarim